تربیت
Tarbiat.Org

پاسخ استاد به جوانان پرسش گر
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

نسبیت در گزاره‌هاى دینى و خاستگاه معرفت شناختى آن

پرسش:
نظریه «نسبى بودن گزاره‌هاى دینى» برخاسته از چه دیدگاهى در معرفت است؟
پاسخ: پیش از پرداختن به پاسخ اصلى بهتر است ابتدا توضیحى درباره دو مفهوم «مطلق بودن» و «نسبى بودن» یك گزاره بیان كنیم:
مطلق بودن: مطلق بودن یك گزاره بدین معناست كه انسان بتواند درباره مفاد آن اعتقاد جزمى منطقى(191) داشته باشد، اعتقادى كه در شرایط مختلف تغییر نكند.
نسبى بودن: نسبى بودن یك گزاره بدین معناست كه انسان نتواند درباره مفاد آن اعتقاد جزمى ثابتى پیدا كند و نسبت به اشیاء و اشخاص مختلف، قابل تغییر باشد.
اساساً درباره اعتبار گزاره‌هایى كه انسان به آنها علم پیدا مى‌كند سه دیدگاه كلّى را مى‌توان مطرح كرد(192):
الف ـ دیدگاه قائلان به شك‌پذیرى تمام گزاره‌ها: سوفسطاییان یونان باستان و نیز سایر فرقه‌هاى شكاك بر این نظرند كه هیچ اعتقاد جزمى و یقینى براى انسان حاصل نمى‌گردد و هر چیزى قابل تشكیك است.
بحث گسترده درباره اندیشه این گروه و نقد آن از حوصله این مجموعه خارج است، ولى بطور گذرا باید گفت: این ادعا خلاف بداهت عقل و مخالف همه ادیان عالم است. و نمى‌توان باور كرد انسان عاقلى كه از سلامت روانى برخوردار باشد مدّعى شود: من نمى‌دانم وجود دارم یانه؟ یا بگوید: من نمى‌دانم سرم بالاى بدنم قرار دارد یا زیر پاهایم؟!‌؛ در هر حال بحث از این اندیشه چندان مفید به نظر نمى‌آید.
( صفحه 317)
ب. دیدگاه قائلان به شك‌پذیرى تمام گزاره‌هاى ارزشى:(193) این گروه نمى‌گویند در هیچ علمى گزاره یقینى و مطلق وجود ندارد زیرا بطور قطع در علوم تجربى و علوم عقلى و ریاضیات تا حدى گزاره‌هاى مطلق، یقینى و قطعى وجود دارند. ولى گزاره‌هایى كه در علوم عملى ـ یعنى علوم ارزشى، دستورى و تكلیفى ـ به كار مى‌روند همگى نسبى‌اند و در میان آنها گزاره یقینى و مطلق وجود ندارد.
دارندگان چنین گرایشى براى اثبات مدّعاى خود استدلال‌هایى ارائه مى‌دهند. مثلا مى‌گویند: ما مى‌نگریم كه در كشورى كارى خوب و پسندیده است و در كشور دیگرى همان كار، زشت و ناپسند است. در هر یك از كشورهاى جهان، مردم آن كشور آداب و رسومى را خوب و پسندیده مى‌دانند و چه بسا همین آداب و رسوم براى مردم كشور دیگرى بسیار زشت و ناپسند باشد و موجب انزجار آنان گردد. پس ممكن است در جامعه‌اى رفتارى خوب و پسندیده و در جامعه دیگر زشت و نكوهیده باشد و از اینجا، معلوم مى‌گردد كه خوبى‌ها و بدى‌ها و بایدها و نبایدها نسبى هستند و حكم آنها نسبت به جوامع و كشورهاى گوناگون متفاوت است.
نتیجه‌اى كه از این سخنان مى‌گیرند این است كه قضایا و گزاره‌هاى علومى كه خوب و بد و بایدها و نبایدها را بیان مى‌كنند‌؛ مثل علم اخلاق، علم حقوق و یا سایر علوم مربوط به حوزه‌هاى مدنى و اجتماعى نسبى هستند و هیچ ملاك مطلقى در آنها وجود ندارد و نمى‌توانیم بگوییم كه چیزى مطلقاً و همه جا خوب است و یا چیزى مطلقاً و در همه جا و در همه زمان‌ها بد است. گزاره‌هاى دینى نیز به همین دلیل كه در آنها مفاهیم ارزشى به كار رفته است همگى نسبى‌اند و نمى‌توان در دین گزاره مطلقى نشان داد كه در همه حال و در همه جا و براى همه كس خوب و داراى ارزش مطلق باشد. البته گروه یاد شده دلایل فنّى‌ترى نیز ذكر كرده‌اند كه در اینجا مجال پرداختن به آن‌ها نیست.
ج. دیدگاه قائلان به مطلق بودن پاره‌اى گزاره‌هاى علوم حقیقى(194) و علوم ارزشى: طرفداران این نگرش معتقدند: ما هم در میان گزاره‌هاى علوم تجربى، علوم عقلى و
( صفحه 318)
ریاضیات گزاره‌هاى مطلق و یقینى داریم و هم در میان گزاره‌هاى ارزشى. این دیدگاه، دیدگاه مورد قبول ما نیز هست.
همان‌گونه كه مى‌دانیم براى نشان دادن بى اعتبارى یك حكم و قانون عقلى، نشان دادن تنها یك مورد نقض كافى است.
بنابراین اگر ما وجود یك گزاره مطلق ـ چه ارزشى و چه غیر آن ـ را اثبات كنیم دیدگاه اول از اعتبار خواهد افتاد، و نیز اگر وجود تنها یك گزاره مطلق و یقینى ارزشى را نشان دهیم دیدگاه دوم باطل خواهد شد.
ادّعاى ما این است كه ما مى‌توانیم گزاره‌هایى مطلق داشته باشیم، چه ارزشى و چه غیر آن. مثلا گزاره «4=2×2» منطقاً صحیح و مطلق است و در هیچ جاى عالم حاصل ضرب عدد دو در خودش، پنج و یا سه نمى‌شود. پس اعتبار این قضیّه مطلق و منطقاً صحیح است و صرف یك اعتقاد شخصى نیست. همچنین گزاره «عدالت خوب است» و «نباید ظلم كرد» هر دو داراى ارزش مطلق‌اند. آیا شخصى یافت مى‌شود كه بگوید عدالت در برخى از موارد و یا جوامع بد است؟ و یا هیچ عاقلى مى‌گوید كه ظلم در برخى جاها خوب و پسندیده است؟ بله ممكن است در مصداق عدل و ظلم اشتباه شود و گاهى لفظ را نابجا به كار ببرند، مثلا: كسى بگوید هر زدنى ظلم است در حالى كه برخى از زدن‌ها كه به عنوان مجازات و قصاص انجام مى‌گیرد ظلم نیست، بلكه مطابق حق و عدل است. سخن این است كه اگر كارى واقعاً ظلم بود، نمى‌شود در برخى موارد خوب باشد، و یا اگر كارى واقعاً مطابق عدالت باشد، نمى‌شود گفت در برخى موارد بد است كه در نتیجه در مواردى ظلمْ پسندیده و عدالتْ ناپسند باشد. این مسأله از چنان وضوح و بداهتى براى همگان برخوردار است كه وقتى قرآن مى‌خواهد مردم را از شرك پرهیز دهد، مى‌فرماید:
«... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(195)؛ همانا شرك ظلم بزرگى است.
یعنى در این كبرا كه «از هر چیزى كه ظلم است باید احتراز و دورى جست» تردیدى نیست. این قضیه مطلق و كلى، ثابت و تغییرناپذیر است و چون شرك یكى از مصادیق ظلم است، بدو ناپسند مى‌باشد و باید آن را ترك كرد.
( صفحه 319)
ادعاى ما این نیست كه همه مفاهیم ارزشى مطلق هستند، بلكه ما مى‌گوییم برخى از ارزش‌ها مطلق هستند. همچنین در باب معرفت، ما هر معرفتى را مطلق نمى‌دانیم و معتقد نیستیم هر شناختى كه براى هر كسى حاصل شود، درست است. مسلماً برخى از شناخت‌هایى كه براى افرادى حاصل مى‌شود، نادرست است. پس ممكن است برخى از شناخت‌ها نسبى باشد و اساساً در متن برخى از گزاره‌ها نسبیت وجود دارد: مثلا اگر از شما سؤال كنند كه دانشگاه تهران بزرگ است یا كوچك؟ یك وقت شما دانشگاه تهران را با خانه خودتان مقایسه مى‌كنید و در نتیجه در پاسخ مى‌گویید دانشگاه تهران خیلى بزرگ است. امّا اگر دانشگاه تهران را با كره زمین مقایسه كنید، در پاسخ خواهید گفت كه خیلى كوچك است.
پس مفاهیمى چون بزرگى و كوچكى نسبى هستند و مفاد قضیه‌اى كه مشتمل بر چنین مفاهیمى باشد نسبى خواهد بود. اما از این كه بزرگى و كوچكى نسبى‌اند، نتیجه گرفته نمى‌شود كه همه چیز نسبى است، حتّى خدا نیز نسبى است. وجود انسان، وجود كره زمین و عالم نیز نسبى است.
بنابراین، ما بر آن نیستیم كه هر ارزشى كه در هر جا هر كسى بدان اعتقاد دارد، مطلق است. سخن ما این است كه ما مى‌توانیم برخى گزاره‌ها داشته باشیم كه داراى ارزش مطلق‌اند و نسبت به مكان‌ها، اشخاص متفاوت و زمان‌هاى گوناگون تغییر نمى‌پذیرند و استثنابردار نیستند. به عنوان مثال: ظلم همیشه و همه جا نسبت به هر كسى بد و ناشایست است و عدل همیشه و همه‌جا و نسبت به هر كسى خوب و پسندیده است.
سؤالى كه اینجا مطرح مى‌شود این است كه ما از كجا بدانیم كه قضیه‌اى مطلق و یا نسبى است؟ پاسخ اجمالى آن این است كه هر قضیه بدیهى و یا قضیه‌اى كه به صورت صحیح از قضایاى بدیهى استنتاج شده باشد، مطلق است. ولى قضایایى كه بدیهى نیستند و یا به صورت صحیح از بدیهیات استنتاج نشده‌اند از اعتبار مطلق برخوردار نیستند. همین تقسیم‌بندى عیناً در مورد ارزش‌ها نیز صادق است: ارزش‌هایى كه مبناى آنها احساس، عاطفه، تخیّلات، عادات و قراردادهاست نسبى هستند‌؛ اما ارزش‌هایى كه پشتوانه عقلى دارند و قابل استدلال عقلى مى‌باشند و مى‌توان برهان عقلى بر ارزشى بودن آنها اقامه كرد، مطلق مى‌باشند. مثلا پرستش خدا یك ارزش است كه همیشه و به
( صفحه 320)
طور مطلق مطلوب و پسندیده است و هیچ‌گاه استثناء بر نمى‌دارد، بر این اساس است كه مى‌گوییم: راه تكامل واقعى و حقیقى انسان عبادت خداوند است. در مورد مفاهیم ارزشى اجتماعى نیز عدالت همیشه خوب است و این حكم هیچ‌گاه استثنا برنمى‌دارد، و در مقابل ظلم همیشه و در همه جا بد و ناپسند است. پس ما مى‌توانیم ارزش‌هاى مطلق نیز داشته باشیم.
( صفحه 321)