براى آن كه مطلب بیشتر روشن شود و رابطه حاكمیت خدا با حاكمیت انسان آفتابىتر گردد، مثالى از روانشناسى مىزنیم كه امروزه نقل محافل و برنامههاى گوناگون علمى و رسانهها در تمام دنیاست. و آن مسأله «اعتماد به نفس» است. گفته مىشود كه انسان باید اعتماد به نفس داشته باشد و بر دیگران تكیه نكند و باید روى پاى خود بایستد. از سوى دیگر، در اسلام مفهوم دیگرى داریم به نام «توكل و اعتماد به خدا» یعنى انسان نباید خودش را در برابر خداوند چیزى به حساب آورد و همه چیز را باید از او بخواهد و فقط او را همه كاره بداند. حال باید دید چگونه است كه هم در اسلام، بمانند سایر مكاتب و فرهنگهاى دیگر، این همه تأكید بر اعتماد به نفس و تكیه نكردن به دیگران شده است و هم آن همه توصیه به اعتماد به خدا و توكل بر او.
( صفحه 222)
پاسخ آن است كه بستر این دو اعتماد، دو بستر از هم جدا هستند. آنجا كه گفته مىشود باید انسان اعتماد به نفس داشته باشد بستر و زمینه ارتباط انسان با انسانهاى دیگر مورد نظر است و آنجا كه گفته مىشود و انسان باید به خدا اعتماد و توكل داشته باشد بستر ارتباط انسان با خدا در نظر گرفته مىشود. بنابراین مسأله اعتماد به نفس براى تعیین نوع رابطه انسانها با یكدیگر است. كه به یكدیگر تكیه و اعتماد نكنند و كسى را بىجهت فراتر از دیگران نشناسند، نه این كه به خداوند نیز اعتماد نداشته باشند.
در حوزه مسائل سیاسى، مثل مسأله حاكمیت فرد و حاكمیت ملى، نیز قضیه از همین قرار است. حاكمیت ملّى؛ یعنى، هر ملتى روى پاى خود بایستد و دیگران نباید بر او قیمومیت داشته باشند. حاكمیت فرد بر خویش؛ یعنى كسى، خود به خود، حق حاكمیت و سلطه بر دیگرى ندارد؛ نه این كه خداوند هم حق حاكمیت ندارد. به تعبیر دیگر، حق حاكمیت فردى و ملى در طول حاكمیت خداست. در اصل حاكمیت از آن خداست و در طول آن، كسى كه خداوند به او اجازه حاكمیت داده، در همان سطح و محدودهاى كه خداوند براى او معین كرده است حق حاكمیت خواهد داشت و اگر اجازه ندهد هیچ انسانى حق حاكمیت بر انسان دیگرى را نخواهد داشت.
( صفحه 223)