پرسش:
در قرآن اسطورهها، داستانها و استعارات و كنایاتى آمده است، اوّلا: آیا این نشان از سمبلیك و غیر واقع نما بودن زبان قرآن نیست؟ و ثانیاً: آیا این خود دلیل بر نفى برداشت مطلق از آیات قرآن و به رسمیت شناختن قرائتهاى مختلف از آن نیست؟
پاسخ: یكى از دلایلى كه براى اسطورهاى بودن زبان قرآن و زبان دین ارائه مىشود این است كه در قرآن و كتابهاى دینى استعارات، كنایات، تشبیهات و تمثیلاتى به كار رفته است، از جمله این مَثل در قرآن آمده است:
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً ...»(208)
همانند آن زن (سبك مغز) نباشید كه پشمهاى تابیده خود را پس از استحكام، وا مىتابید.
این یك مثلى است كه در قرآن ذكر شده است و شاید چنین پیرزنى اصلا وجود خارجى نداشته است. همچنین مثل درازگوشى كه در قرآن آمده است:
«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً...»(209)
كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهایى را حمل مىكند، (آن را بر دوش مىكشد اما چیزى را نمىفهمد)!
گفتهاند: وقتى این مثلها، افسانهها و اسطورهها در قرآن آمده است، از كجا كه سایر مطالب قرآن، از جمله خدا، قیامت، وحى، بهشت و جهنّم نیز اسطوره و افسانه نباشند! شاید از كلماتى چون خدا، وحى و قیامت نیز معناى مجازى و غیر واقعى و غیر حقیقى اراده شده باشد. و به هر حال بهترین نتیجهاى كه مىتوان گرفت آن است كه زبان قرآن واقعنما نیست بلكه زبانى سمبلیك است كه هر كس مىتواند از آن برداشت و قرائتى خاصّ خود داشته باشد. زیرا در صورتى مىتوان یك برداشت را مطلق دانست و سایر
( صفحه 342)
برداشتها را اشتباه و فاقد اعتبار تلقى كرد كه واقعیتى و حقیقتى در وراى این الفاظ و كلمات باشد كه این كلمات بیانگر آن باشند. تنها در این صورت است كه قرائتى كه بیان از آن حقیقتها و واقعیات دارد حق مطلق خواهد بود و سایر قرائتها به دلیل تطابق نداشتن با آن واقعیت موجود خطا و غیر معتبر خواهند بود. حال آن كه همانگونه كه گفتیم چون زبان قرآن سمبلیك و غیر واقع نماست دیگر نمىتوان قرائتى را با عنایت به واقعنما بودن یا نبودن آن محك زد و آن را صرفاً حق دانست چون اساساً این الفاظ به دنبال حكایت از واقعیات نیستند بلكه كنایات، استعارات و مثلهایىاند كه معانى حقیقى آنها مدّ نظر نیست.
در پاسخ این سخنان باید گفت: اوّلا: بسیارى از امورى كه در قرآن به آنها اشاره رفته است بوسیله عقل قابل شناخت و قابل اثباتاند و عقل به روشنى مىتواند واقعیت داشتن آنها را نشان دهد. آنگاه آیاتى از قرآن كریم كه به معرفى همین حقایق مىپردازند ضمن آن كه یافتههاى عقل را تأیید مىكند بیانگر واقعنما بودن این دسته از آیات نیز هست. ثانیاً: قرآن كتابى است كه خداوند متعال براى هدایت بشر فرستاده است تا با بازگو كردن آنچه خدا در عالم تكوین و تشریع از حقایق قرار داده است، انسان را به سوى خیر و سعادت جاویدان و نهایىاش رهنمون كند. طبعاً حكمت خدایى كه غرضش از خلقت انسان به كمال و سعادت رساندن بشر بوده است اقتضا مىكند راه رسیدن به خوشبختى و خیر را آنچنان كه هست و واقعیت دارد براى آدمى بیان كند و در این بیان هیچگونه كاستى و خلل روا ندارد، از اینرو قرآن كه كتاب هدایت انسانهاست باید مالامال از حقایق، و نه افسانهها و اسطورهها، باشد و به همین دلیل خود نازل كننده قرآن، یعنى خداوند متعال مىفرماید: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقّ نَزَلَ...(210) » و ما قرآن را به حق نازل كردیم و به حق نازل شد.
البته در قرآن كریم استعاره، كنایه، مثل، تشبیه و تمثیل هم به كار رفته است، اما بودن دستهاى از آیات در قرآن كه چنین جنبههایى دارند به معناى آن نیست كه همه آیات قرآن شعر و افسانه و اسطورهاند و اساساً قرآن در صدد بیان حقایق و واقعیتها نیست؛ آیا اگر در كتاب، مقاله و نوشتهاى شعرى و مثلى نیز ذكر شده بود، باید آن كتاب را به عنوان
( صفحه 343)
كتاب شعر و مثل معرفى كرد؟ در این صورت، هیچ نویسندهاى حق ندارد در كتاب علمى خود مثل، شعر و طنز ادبى به كار برد وگرنه كتاب او كتاب اشعار و طنز معرّفى مىشود.
بنابراین وجود مثالها و استعارات و كنایات در قرآن دلیل بر غیر واقعنما بودن زبان قرآن و آیات آن نیست تا دلیل و مجوّزى براى اعتبار قرائتهاى متنوع و متضادّ از قرآن باشد.