در جلسات گذشته خدمت عزیزان از غربزدگی و سوبژكتیویته سخن به میان آمد و عرض شد سوبژکتیویته حجاب رجوعِ حضوری به «وجود» است. به موضوع رجوع حضوری به وجود، عنایت داشته باشید، چون در اینجا وجودِ مفهومی مدّ نظر ما نیست. ملاحظه فرمودید که رجوع به «وجود»، ما را متوجه مقام «السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ» بودن حضرت مهدی(عج) میکند و میفهمیم مقام حضرت صاحبالأمر(عج)، حقیقت وجودی همهی عالم هستی است و تمام عالم به نور او موجودند. پس تأکید ما بر رجوع به وجودِ حضوری به این جهت است که در منظر خود، حضرت صاحبالأمر(عج) را مییابیم و با توجه به این امر میتوانیم تشخیص دهیم سوبژکتیویته حجاب حقیقت است. ملاحظه فرمودهاید چرا در کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» اینقدر اصرار میشود که باید از مفهومِ «وجود» گذر کرد و به حقیقتِ وجود نظر نمود وگرنه همهی فعالیتهای فرهنگی ما در هر قالبی که باشد، پوچ میشود. این یک مسئلهی اساسی زمان ما است که مواظب باشیم فعالیتهای فرهنگی ما گرفتار یک نحوه سوبژکتیویته نگردد و در نتیجه از انوار آسمانی وجود مطلق بیبهره شویم.
وقتی با تمام وجود احساس کنیم برای رجوع به «وجود» با حجاب بزرگی به نام غربزدگی روبهرو هستیم و غربزدگی چیزی جز سوبژكتیویته نیست، سعی میکنیم این حجاب را در تمام ابعادش بشناسیم تا چون دودی بر هوا رود.
عرض کردم بعضی از واژهها را ما نمیتوانیم ترجمه کنیم چون روح خاص خود را دارد، مثل آنکه لغت عربی صلات را نمیتوان با واژهی نیایش به فارسی ترجمه کرد، چون لغت صلات با آمدن اسلام به مجموعهای از حرکات و عقاید و حالاتی تبدیل شد که دیگر با واژهی نیایش درست تبیین نمیشود. در غرب چند واژه هست که منحصر به آن فرهنگ است و مربوط به روح غربی است، مثل واژهی نیهیلیسم. شاید بهترین ترجمهی این واژه همان باشد که آقای دکتر فردید تحت عنوان «پوچانگاری» مطرح کرده است، ولی با اینهمه این معنا با آن روحی که نیهیلیسم دارد بازگو نمیشود. در کتاب «کربلا مبارزه با پوچیها» سعی شد روح معاویهای را با تبیین نیهیلیسم نشان دهیم و بنده معتقد بودم با نور امام حسین(ع)تا حدّی میتوان روح نیهیلیسمِ زمانه را نشان داد. یکی از واژههایی که بسیار باید تلاش کرد تا روح آن را فهمید، واژهی «سوبژکتیویته» است. این واژه یک روح دارد که سراسر فرهنگ غربی را فرا گرفته است،(345) مثل هوا است برای فرهنگ مدرنیته که نمیشود به آن اشاره کرد اما هست. یک روح است، روحِ یک فرهنگ را که نمیتوان تعریف کرد، باید حس کنیم. از دیگر واژههایی که برای فهم روح غربی باید حس کنیم «نومینالیسم» است. نومینالیسم از نظر لغت به معنی نظر به «نامها» است ولی از آن جهت که روحی را با خود به همراه میآورد چیز دیگری است به همین جهت بعضی از ما نومینالیست هستیم بدون آنکه خودمان بدانیم. فرهنگی که معتقد به نومینالیسم است قبول ندارد الفاظ باطن دارند و مجردات دارای وجود واقعی هستند. این واژهها در فرهنگ غربی گویای نوعی نگاه به عالم است که در آن نگاه دغدغهی رجوع به «وجود» نیست. وقتی «وجود» را از طریق معرفت نفس در خود احساس کردید و زیبایی و عظمت آن را درک نمودید، میفهمید انسانهایی که با ذهنیات خود بهسر میبرند، بدون آنکه عزمِ رجوع به وجود داشته باشند، در چه شرایطی هستند، چنین نگاهی را سوبژکتیویته گویند.
گفتهاند روح غرب را در موسیقیهایش میتوان درک کرد زیرا انسانِ غربی تلاش میکند در موسیقی خود حالتی از ذهنگرایی و بیتوجهی به همهچیز را در خود ایجاد کند، فریادهایی که گاه از حنجرهی خوانندگان غربی برمیخیزد و گاه از سیمهای گیتارهای الکترونیکی، همه حکایت از ذهنگرایی و مالیخولیاییشدن انسان غربی دارد. انسان غربی در حین رجوع به موسیقی، دیگر به ارزشها و قوانین پایبند نیست و به همه چیز بیاعتنا میشود. حرکات من در آوری و سست و بیهویتِ نوازندگانِ طراز اول، نشان میدهد آنان با فریادهای خود گرفتار یک زندگی ویرانگری هستند.(346) آنهایی که در این امور سر رشته دارند میگویند بعضی از مداحیهای ما نیز تقلید از بعضی از سَبْکهای غربی و از جنس فرهنگ سوبژکتیویته است، چون افراد در آن حالت میخواهند یک حالتی درونی را تجربه کنند، اینکه بعضی افراد پس از جلسهی مداحی میگویند حالی کردیم، دو معنی میدهد یک معنا اینکه احوالاتشان به یک حقیقت واقعی متصل شده که این همان قرارگرفتن در ذیل انوار وِلایی امام معصوم است، اما یک وقت صِرف حال برایشان مطرح است در راستای بیتوجهی و بیاعتنایی به همهچیز، این همان سوبژکتیویته است، باید حواسمان باشد در مداحیها از نور تشیع استفاده کنیم و نظرمان به حقیقتی باشد که «بَین الأرْضِ و السّماء» است.