نگاه غربی نسبت به زندگی در آن حدّ است که به آنچه باید با آن بهسر برد، سرگرم باشد. ممکن است سؤال بفرمایید: در این صورت معنی به کلیسارفتن آنها و نیایش با پروردگارشان چه میشود؟ جواب میدهند برای آن که در آن نیایش حال خوشی با خدایی که در خیال داریم داشته باشیم. دکتر سروش كه میگوید حضرت محمد(ص) پیامبر نیست و بعضی رفقایش میگویند: ما از همان اول یعنی قبل از انقلاب متوجه شدیم سروش همین است که حالا به صورت علنی خود را نشان داده و از همان اول معتقد بوده قرآن کلماتی است كه ذهن خوش پیامبر ساخته است و حضرت محمد(ص) فکر میکرده پیامبر است، ولی آقای سروش با همین اسلام و دستورات آن سعی میکند حال خوشی برای خود ایجاد کند و از ابتدا رجوع او به حقیقت نبوده است. آقای دکتر سروش کتابی قبل از انقلاب نوشته بود تحت عنوان «چه کسی میتواند مبارزه کند» در آنجا اصرار دارد که ایدئولوژی را نمیتوان از جهانبینی بیرون آورد و بایدها از هستها خارج نمیشود. صریحاً میگوید اینکه قرآن میفرماید همهی عالم تسبیح خدا میکنند نتیجه نمیدهد ما هم باید تسبیح خدا بکنیم. ملاحظه کنید در نظر آقای سروش هست و نیستِواقعیت هیچ ربطی به تکالیف ندارند و ما آزاد از آنچه در بیرون هست یا نیست میتوانیم برای خودمان باید و نبایدهایی را داشته باشیم و بیرون از ذهنِ خود را آنطور که میخواهیم تعریف نمائیم. آیا این همان سوبژکتیویته نیست که معتقد است انسان خودش باید خود را شارژ کند، چون ماورائی غیر از خودش در عالم مدّ نظر او نیست؟ دکتر فردید در اول انقلاب در همین رابطه میگوید: ... من پیام کوچکی به امام خمینی دارم، این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب میکند...(364) ربط بین سخنان سروش و سوبژکتیویته و تقابل با حقیقت، در ابتدای انقلاب کار مشکلی بود، ممکن بود انسان در فضای سوبژکتیویته از انقلاب اسلامی طرفداری کند ولی با همان هدفی که به کلیسا رجوع میکند، این نوع رجوع، رجوع پایداری نیست چون مقصد و مقصود رجوعکنندگان، رجوع به مجاز است و نه به حقیقت. به قول هایدگر: «هرجا سوبژکتیویته و ابژکتیویته باشد سخن از خدا نیست»(365) چون در چنین فضایی هیچ اصالتی به حقیقت داده نمیشود تا انسان برای رسیدن به حقیقت تلاش کند. به همین جهت پوپر معتقد است دورهی انقلابها گذشته است، چون هرکس باید به خودش فکر کند که مبنای همهی هستها و نیستها و اساس همهی بایدها و نبایدها است. این درست مقابل اندیشه و آثار قلمی حضرت امام است که تماماً نظر به حقیقت دارد و ایشان بر مبنای همان اندیشه انقلاب کردند، زیرا رجوعشان به خدا و اسماء الهی بود، ولی تمامِ غرب برگشت دارد به سوبژکتیویتهای که بنیانگذارانش دکارت و هیوم و کانتاند.
ملاحظه میکنید که کانت بر اخلاق تکیه میکند ولی اخلاقی که یک نوع تخلیهی روانی است، در همین راستا آقای دکتر سروش نماز میخواند و قرآن قرائت میکند تا از فشارهای روحی خود بکاهد. همینطور که با اشعار مولوی خوش است تا به یک حال خوش درونی برسد و با این دید است که امثال آقای سروش و غربزدگانِ ما به عرفا رجوع دارند، بدون آنکه مبنای آنها رجوع از کثرت به حقیقت باشد. عرفا در مقام خود قلبشان را محل تجلیات انوار عالم غیب قرار دادهاند و اگر درست با آثار آنها برخورد کنیم متوجه گزارش آنها از عالم غیب میشویم ولی اگر شما منقطع از نظر به تجلیات عالم غیب، به حال خوش آنها نگاه کنید، نگاه شما نگاه سوبژکتیویته است. این بیانصافی است که تصور کنیم عرفا در فضای سوبژکتیویته قرار داشتهاند و آنها را متهم به نیهیلیسم نمائیم. این نگاه سوبژکتیویتهی غربی است که با آن دید به آثار آنها نگاه میکند و از کلمات آنها یک نوع اباحهگری را که فرهنگ غربی به دنبال آن است، در میآورد، مثل آنکه ما از جملهی حضرت امام(ره) که میفرمایند: «من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم» اینطور برداشت کنیم که حضرت امام اهل مسجد و درس و بحث علمی نبودند، در حالیکه باید اصطلاحات آنها را شناخت تا معنی سخنانشان را بفهمیم.
شما راز شخصیت آقای سروش را بفهمید تا راز بسیاری از افرادی که در ذیل غربزدگی - با ظاهر دینی زندگی میکنند- بفهمید. انسان غربی و غربزده اگر عباداتی هم انجام میدهد بیرون از روح سوبژکتیویته نیست، میخواهد از این طریق خودش، خودش را شارژ کند و تمام عالم را در این خود جستجو میکند، این نوع عبادت هرگز مثل عبادات شما نیست. شما قربةً إلی الله عبادت میکنید و اینها قربةً إلی نفس. شما قربةً إلی الله به خدا رجوع دارید و برای چنین رجوعی باید نفس خود را زیر پا بگذارید و به حقیقت یگانهی عالم نظر کنید. معلوم است که این کار، کار سختی است و طول میکشد تا انسان به آن برسد و بهرهی لازم را از اُنسِ با خداوند ببرد. برای همین هم ملاحظه میکنید رجوع به نفس امّاره طرفداران بیشتری دارد و غربزدگان بیشتر به جهت تخلیهی روانی که از طریق مذهب میتوانند بهدست آورند، به مذهب رجوع میکنند.
حتماً افرادی را دیدهاید که خیلی هم مقید به احکام الهی نیستند، اما بعضی مواقع با یک حالِ خوش نماز میخوانند و یا با خدا مناجات میکنند به طوری که ممکن است بعضی از مؤمنین حسرت حال آنها را بخورند، غافل از اینکه حال این افراد، حال رجوع به نفس امّاره است و میخواهند از این طریق خود را شارژ کنند و خیلی زود هم به نتیجه میرسند، اما نتیجهای که هیچ برکتی در آن نیست، در حالیکه شما میخواهید به خدا رجوع کنید که اَجَلّ از آن است که به راحتی برای هرکس رخ بنمایاند. سنت الهی به زبان تکوین به ما میفرماید برو خود را آماده کن، در را به زودی باز نمیکنند، ولی آن کسی که میخواهد به خودش رجوع کند دری در میان نیست که در مقابل او ببندند، به مقامی بالاتر نظر ندارد که نیاز به خودسازی و ایجاد شایستگی داشته باشد. لژهای فراماسونری افرادِ خود را در دستگاهی میبرند که به ظاهر معنوی است ولی خود شارژی است، تحت عنوان خویشتن خویش، انسان را به خود مشغول میکنند بدون آنکه به خدایی نظر شود که انسان را میپروراند. در سوبژکتیویته عابد و معبود حقیقی در میان نیست، انسانگرایی در میان است، اگر خدایی هم بسازند، به صورت انسان میسازند(366) و به این معنا بشرِ امروز ایدآلیست است و به ایدهی خودش اصالت میدهد. اگر شما با نیت رجوع الی الله و قربةً إلی الله نماز بخوانید و مدتها طول بکشد تا به حضور قلب برسید، در مسیر صحیحی قدم زدهاید، چون نیت اولیهی شما رجوع به الله بوده است. ولی آن کسی که به جایی جز حال خوشِ خود نظر ندارد صدسال هم نماز بخواند به هیچ چیز نمیرسد، این آدم همان غرب است، هر چند نماز بخواند و حج برود.
اگر بتوانیم متوجه شویم در فرهنگ غربی، قرارگرفتن در فضای سوبژکتیویته، یك نوع زندگی است که در عین حضور در حال خوشِ نفس امّاره، به بیثمری کامل منتهی میشود، متوجه خواهیم شد آن راهی که ما باید طی کنیم تا در این ظلمات نیفتیم، کدام راه است و علت تأکید ما بر روی معرفت نفس و پیرو آن رجوع به فرهنگ اهل البیت(ع) و حضور مهدی(عج)روشن میگردد.
شما با ورود به فرهنگ انتظار، ناخودآگاه از تمام این ظلمات آزاد میشوید. لازم نیست در آن حدّی که یک فیلسوف غربشناس ابعاد سوبژکتیویته را میشناسد از آن آگاهی یابید، کافی است با فرهنگ انتظار، با همان روشی که حضرت امام(ره) با غرب برخورد کردند، با غرب برخورد کنید. مثل کاری که شهدای ما کردند. آنها حضرت مهدی(عج) را در افق تاریخ دیدند و با تمام وجود احساس کردند ظهور حضرت شدنیترین شدنیها است و نباید به جای دیگری چشم دوخت. مگر پیامبر خدا(ص) نفرمودند اگر یک روز به عمر زمین مانده باشد آنقدر آن روز طولانی میشود تا فرزندم مهدی بیاید.(367) خدا میداند فهم این سخن چقدر شعور میخواهد. شهداء این شعور را داشتند و فهمیدند که شدنیترین شدنیها در عالم و جدّیترین باورها، ظهور مهدی(عج) است. همان مهدی(عج) که واسطهی فیض الهی بین ارض و سماء است، یعنی او وجودیترین وجود در عالم مخلوقات است.