تمدن غربی مبتنی بر فلسفهای است که بر آزادی و دموکراسی و بر مبنای اومانیسم و محوریت امیال انسان بنا شده. امتداد فلسفهی غرب پس از چند صدسال به نظام سیاسی موجود در غرب منجر شد. اگر تمدن اسلامی بخواهد ایجاد شود و در خارج عینیت بیابد باید سالیان سال بگذرد تا به نقطهی مطلوب خود برسد. تمدن اسلامی نیز مثل هر تمدن دیگری با پشتوانهی فلسفی مخصوص به خود میتواند جلو برود و آن پشتوانهی فلسفی غیر از حکمت متعالیه نیست، حتی صاحبنظرانی که مخالف ایدهی انقلابی هستند، میپذیرند که حکمت متعالیه و فلسفهی اسلامی در انقلاب اسلامی تأثیرگذار بوده(286) هرگز نمیشود نظامی را ایجاد کرد که این نظام فاقد پشتوانهی فلسفی و نظری باشد، زیرا هیچ عملی بدون اندیشه قابل تحقق نیست. حضرت امام خمینی(ره) در جواب به سؤال «حسنین هیکل» که از ایشان میپرسد چه اندیشهها و اندیشمندانی بر شما تأثیرگذار بودهاند؟ میفرمایند: «در فلسفه: ملا صدرا، از كتب اخبار: كافی، از فقه: جواهر.»(287) و نیز در دعوت گورباچف به اسلام، موضوع حکمت متعالیهی صدرا و عرفان محیالدین را مطرح میکنند. زیرا آموزههای دینی ما در مکتب ملاصدرا به یک نظم منسجم در آمده و میتواند پشتوانهی فلسفی انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی باشد.
اینکه حضرت امام به عنوان یک عارف، وارد سیاست میشوند را باید در اسفار اربعه بهخصوص در سفر چهارم دنبال کرد که سالک در بین خلق حاضر میشود تا زمینیان را به آسمان متصل گرداند و علامهی طباطبایی(ره) بر مبنای همین حکمت متعالیه، کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را مینویسند و در مقابل اندیشههای الحادی آن زمان میایستند، اینجا دیگر فقه کافی نیست. اساساً انجام برخی از فعالیتها جز با مبنای نظری و فلسفی امکانپذیر نیست و بسیاری از بزرگان انقلاب اسلامی در مکتب حکمت متعالیه درس آموختهاند و از این طریق به زوایای عمیق اندیشهی حضرت امام نزدیک شدهاند و به همان اندازه به سیاست متعالی نظر دارند که بین عالم ماده و عالم غیب رابطه برقرار کرده است. با نظر به حکمت متعالیه به عنوان زیرساخت سیاستِ اسلامی، میتوان به سیاست متعالی رسید و از آنجایی که پشتوانهی انقلاب اسلامی تفکر فلسفی مخصوص به خودش است میتوان به جریانهایی که با ظاهری مذهبی به فلسفه و عرفان به همان معنایی که حضرت امام بر آنها تأکید دارند، حمله میکنند سوء ظن داشت و آن را حرکتی در راستای اهدافی دانست که به نفی حکومت اسلامی نظر دارند.
ملاحظه کردید که در فرهنگ مهدویت، ما به «وجود» رجوع داریم، اما وجود از آن جهت که در خارج متعین است و نه به وجود به عنوان یک مفهوم در ذهن. اشتباهی که دکتر فردید در ابتدا داشت همین بود که تصور میکرد حکمت متعالیهی ملاصدرا از جنس فلسفههایی است که تفکر نسبت به «وجود» را در حجاب میبرد، چون ایشان تحت تأثیر هایدگر، معتقد بود تاریخ فلسفه، تاریخ دورشدن از معنای وجود است. ولی وقتی با انقلاب اسلامی و حضرت امام(ره) روبهرو شد که از یک طرف مرد عمل و انقلاب است و از طرف دیگر سخت به مکتب صدرایی نظر دارد، متوجه شد حکمت متعالیه نظر به وجودی دارد که عین خارجیت است و به مهدی(عج) ختم میشود. دکتر فردید متوجه شد در مکتب ملاصدرا؛ «وجود» به نحوی زنده قابل درک است و اگر به این لحاظ و با چنین رویکردی رجوع به «وجود» داشته باشیم راه تفکر گشوده میشود و ملاصدرا سخت مواظب است که در تفکر، اصالت را به «وجود» دهد، آنهم به وجودی که عین خارجیت است، و نه وجودِ مفهومی، بدون آنکه سایهی «سوبژکتیویته» و «اُبژکتیویته» بر ذهن او حاکم باشد. دکتر فردید در تحلیل شخصیت هایدگر از همین مبنا کمک میگیرد و میگوید: تمام هَمّ هایدگر آن است که اصالت را به «وجود» و به «الله» دهد. فردید در ذیل اندیشهی امام، در نگاه به ملاصدرا(ره) تجدید نظر میکند و میگوید: «وجودِ ملاصدرا متعالی از وجودِ ذهنی و عینی است، در فلسفهی ملاصدرا تعالی و دفاع از قرآن مطرح است»(288) میگوید: «ملاصدرا؛ پریروز دارد».(289)
در واقع مکتب ملاصدرا، با نگاه به فرهنگ مهدویت جمع اشراق و مشاء است. روح مکتب ملاصدرا نشان میدهد که متوجه نظامسازی و تمدن اسلامی است و همینکه قلم روی کاغذ میگذاشته جهانی فکر میکرده و به وجودی رجوع داشته که در آن حضرت مهدی(عج) و حکومت جهانی حضرت مطرح است. چه ظلم بزرگی است اگر مکتب اصالت وجودِ صدرایی را به وجودی سوق دهیم که مفهومی است، در آن صورت از روح مکتب صدرائی که به مهدی(عج) نظر دارد و متوجه اولین تجلی از وجود مطلق در عالم خارج است، خارج شدهایم.