وقتی قلب انسان وارد مقام «وجودبینی» شد، واقعیت را خارج از هرگونه نسبت، مدّ نظر قرار میدهد و با ذاتِ مخلوقات مرتبط میشود، از این طریق روح انسان از نظر بر شکلها و حرفها عبور میکند و با وجودْ مرتبط میگردد. اگر نیستیها را نیست ببینیم و متوجه باشیم به تعبیر امام خمینی(ره): «ماهیت چیزی که حقیقت داشته باشد، نیست و واقعیت و خارجیت همه از آنِ وجود است.»(329) باید بتوانیم از حجابِ ماهیات بگذریم تا «وجود»، رخ بنمایاند. مفاهیمی مثل مردبودن و اصفهانیبودن، حجابهای نظر به حقیقت است و مانع میشوند تا وجود مطلق و جلوات آن مدّ نظر آید. چون جنبهی وجودیِ شما نزد شما حاضر است و میتوانید از طریق آن با «وجود» روبهرو شوید و از چیستیهایی مثل جنسیت، مدرك، شهرت و... آزاد گردید، وقتی این حجابها مرتفع شد، وجودِ حضوریتان خود را مینمایاند، در آن صورت درک میکنید مَنِ وجودی شما تجلی وجود مطلق است و خود را متعلق به او مییابید. اصفهانیبودن و امثالهم چیزی نیست که با وجود مطلق رابطه داشته باشد. اما وجود شما آزاد از این چیزها، جلوهای از وجود مطلق است. وجود شما چیزی جز عینِ ربط به وجود مطلق نیست، تمام وجود ما تکویناً همان اتصال به حضرت حق است. اگر انسان متوجه وجود خود بشود و خود را از آن جهت که «هست» درک کند، احساس میکند عین اتصال به وجود مطلق است. به فرمایش علامه طباطبائی(ره) اگر انسان خود را درست درک کند، خود را عین عبودیت و حق را عین ربوبیّت مییابد، همهی اینها با نظر به «وجود» یا ذات حاصل میشود و به همین جهت حضرت روحالله(ره) فرمودند: نظر در ذات برای اثبات وجودِ توحید و تنزیه و تقدیس آن، غایت ارسال انبیاء و آمال عرفا بوده و قرآن کریم و احادیث شریفه، مشحون از علمِ به ذات و کمالات اسماء الهی است.(330) حضرت امام تأکید میکنند هدف انبیاء همین است که ما را متوجه ذات بکنند وگرنه نمیتوانیم توحید را بفهمیم.
در فلسفهی صدرایی ثابت میشود خداوند وجود مطلق است و روشن میشود، «وجود» تعریفبردار نیست چون ماهیت ندارد، عملاً اثبات میشود که نمیتوان در ذات خدا تفکر کرد. حتی وقتی بحث میشود باید سعی کنیم با رفع حجابِ ماهیت در حضور حق قرار بگیریم؛ تأکید میشود مواظب باشید که نسبت به وجود گرفتار فکر نشوید، چون حقیقت با فکر در حجاب میرود، باید فقط به آن نظر کرد. چون فکر به معنی معمول آن وقتی به میان میآید که ماهیتی در میان باشد، مگر آن که منظور از فکر، ذکر و حضور باشد که بحث آن تا حدّی شده است. اینکه بعد از ترک این جلسه بخواهید به حافظهی خود رجوع کنید و از خود بپرسید خدایا این آقا چی گفت و بحمدالله هرچه تلاش کنید چیزی در حافظهی خود نمییابید، به جهت آن است که ما سعی داریم شما را با جنبههای وجودی موضوعات مرتبط کنیم تا آن نوع فکر و ذکری که شما را در حضور میبرد حاصل شود و نه آن فکری که مفهومِ ماهیتی را در ذهن شما میآورد. آری آن نوع فکرکردن که موضوع آن یک ماهیت باشد و در حافظه بماند در مورد خدا نفی شده است، چون ماهیت برای خدا معنا ندارد. اگر در این جلسات خود را در حضور موضوعاتِ مطرحشده یافتید، ممکن است ما توانسته باشیم کاری بکنیم. اگر در این نوع مباحث به جهت حضوری و وجودیبودنِ موضوع، تلاش کنید که به کمک حافظه مطالب را در پیش خود نگه دارید، موفق نمیشوید، در این صورت اگر اصالت را به آن مطالبی بدهید که باید در حافظه داشته باشید عملاً این مباحث از نظر شما مردود خواهد شد. گاهی دوستان یک سؤال میکنند و میفرمایند: یک کلمه جواب ما را بده. سؤالکننده از ماهیت سؤالی میکند و با توجه به اینکه بنده میدانم با جوابدادن از ماهیتِ آن چیز، سؤالکننده بهرهای نمیبرد، سعی میکنم جواب او را از جهتِ «وجودی» بدهم و لذا با شرح مختصر و چند مثال جواب میدهم و او میگوید: جوابم را نگرفتم. چون انتظار داشت همانطور که او بر مبنای علم حصولی سؤال کرد، بنده هم بر همان مبنا جواب او را بدهم، ولی وظیفهی بنده این است که او را در یک حالت وجودی و حضوری ببرم تا احساسش نسبت به آن موضوع درست بشود. آری اگر سؤالش واقعاً در محدودهی موضوعات اعتباری باشد که هیچ ساحت حضوری ندارند، بنده هم بر همان اساس باید جواب دهم، مثلاً اگر بپرسد ساعت چند است؟ در همان ساحت جواب میدهم که مثلاً ساعت 10 است، اما اگر بپرسد مکتب حضرت امام را برایم تعریف کن، تا صبح قیامت هم اینجا بنشیند بنده نمیتوانم آن را تعریف کنم، چون آن را یک حقیقت وجودی میدانم که تعریف بردار نیست، مثل نور است، باید کاری کرد که طرف بتواند آن را احساس کند و با ذاتِ وجودی آن مرتبط شود، تعریف مربوط به ماهیات است، «وجود» تعریفبردار نیست.(331)
حضرت حق عین «وجود» است. نظر به وجود، نظر به اصلیترین حقیقت هستی است، در این حالت بدون آنکه تفکر در وجود مطرح باشد، احساس وجود به میان میآید، تا آنجائی که شما میتوانید خدا را حس کنید، این غیر از آن است که بخواهید در ذات خدا تفکر و اندیشه نمائید. به گفته مولوی:
هرچه اندیشی پذیرای فنا است
و انکه در اندیشه ناید، آن خدا است
علمای بالله مثل حضرت امام(ره)، در رابطه با این که خدا «وجود مطلق» است و تجلیات او چه رابطهای با او دارند و عین ربط به او هستند، بحث میکنند. کسی که نمیتواند این موارد را درست بفهمد میگوید این سخنان هم فکرکردن به خدا است. این افراد نه معنا و مقصد روایت را فهمیدهاند و نه معنای سخن علماء را. به گفتهی حضرت امام این افراد «از دو جهت در اشتباه و جهالتاند: یکی آنکه گمان کردهاند حکماء تفکر در ذات میکنند و دیگر آنکه چون معنی حدیث را ندانستهاند گمان کردهاند از ذات مقدس [خدا] نباید اسمی برده شود. آیا برهان صدیقین تفکر در ذات است یا رجوع به وجود است و کشفِ نسبتِ بین مخلوق و خالق؟ حتی این افراد تا این حدّ هم نمیتوانند فکر کنند که چون همهی وجودها از حضرت حق است پس او خودش عین وجود است، چون اگر متوجه باشند خداوند عین وجود است متوجه میشوند خداوند ماهیت ندارد و وقتی فهمیدیم خداوند ماهیت ندارد و عین حضور است، پای عرفان و رجوع به خدا به صورت قلبی و حضوری باز میشود.
سؤال بنده از شما دوستان آن است که آیا میتوان شخصیت سیاسی امام خمینی(ره) را جهت عبور از غربزدگی پذیرفت و شخصیت فکری او را که وسیلهی عبور از معارف نیمهجان موجود در مجامع آموزشی و حوزوی است، نادیده گرفت؟ همه میگوئیم میخواهیم از غرب عبور کنیم و تمدن اسلامی را بنا نماییم ولی از خود نمیپرسیم آیا تمدنِ بدون فلسفه و عرفان، شدنی است؟ اگر برای ساختن یک جامعه نیاز به اندیشهی فلسفی و عرفانی داریم، امروز در این رابطه به چه کسی غیر از حضرت امام رجوع کنیم؟ مقام معظم رهبری چندین سال پیش در جمع فضلای حوزه فرمودند: اگر حوزه به تحول تن ندهد یا میمیرد یا منزوی میشود. بعد بر روی فلسفه و مکتب صدرایی تأکید کردند و فرمودند: من به آیت الله جوادی و آیت الله مصباح و بقیه گفتهام یک فکری در این مورد بکنند. ایشان خیلی خوب متوجهاند اگر حوزهی علمیهی قم در یک حیات فعّال در مسیر عبور از غرب و رجوع به اندیشهی حضرت امام قرار نگیرد نمیتواند رسالت تاریخی خود را انجام دهد. صحبتهای رهبری را بین آن جایی که میفرمایند این وضع حوزه وضع مطلوبی نیست با آنجایی که اصرار دارند بر رجوع به صدرا، جمع کنید تا معلوم شود چگونه حوزه را به اندیشه و شخصیت حضرت امام دعوت میکنند.