در جلسهی قبل عرض شد امروزه شما لازم است به عنوان انسانهای مذهبی که دغدغهی رجوعِ جامعه به مذهب را دارند، واژههایی مثل سوبژکتیویته و نومینالیسم و نیهیلیسم را بشناسید. مثل این که جایگاه یهود را در قرآن نفهمید. آیات زیادی در قرآن هست که روح یهودیگری را که با هر تفکر قدسی مقابله میکند، تبیین کرده، در حدّی که اگر یهود را در قرآن درست نشناسید از فهم بسیاری از اشارتها و هدایتهای قرآنی محروم میشوید. تعجب میکنید چرا هر جا خدا میخواهد حجاب حق و حقیقت را نشان دهد یهود و بنیاسرائیل را به عنوان نمونه مطرح مینماید. یهود در قرآن یک فکر ضد اشراقی است زیرا فقط در ظاهر و قالب دین متوقف است. و قرآن با نشاندادن یهود میخواهد بفرماید اگر شما مسلمانان از یهود عبور نکنید نمیتوانید به آن چیزی برسید که قرآن متذکر آن است. در ابتدا ممکن است تعجب کنید چرا آیات زیادی از قرآن در رابطه با یهود و بنیاسرائیل است، ولی وقتی متوجه مقصد قرآن شدید میفهمید چقدر خوب میتوان از آن آیات در شناخت تفکری که حجاب قرآن است استفاده کرد. و در همین رابطه پیغمبر(ص) میفرمایند: فلان گروه یهود امت مناند.(394) و یا در جایی میفرمایند: «سَیَكُونُ فِی أُمَّتِی كُلُّ مَا كَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّی لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»(395) بهزودی در امت من آنچه که در بنیاسرائیل واقع شد واقع میشود حتی اگر یکی از آنها در سوراخ سوسماری رفته باشد امت من نیز همان کار را میکنند. این به جهت آن است که حضرت پیشبینی میکنند روحیهی یهودیگری بر جامعهی اسلامی سرایت میکند و با توجه به همین روحیه که در قرآن تبیین شده میتوانیم بفهمیم چرا حضرت روحیهی آن گروه از امت خود را به یهود تشبیه میکنند. اگر بگوئیم فلان روشنفکر با اینکه ادعای طرفداری از انقلاب را دارد تفکر یهودی دارد نباید تعجب کنید، بهتر است با مقایسهی تفکر او با شخصیت اشراقی حضرت امام ببینید آیا همان نسبتی را با مکتب امام دارد که یهود امت پیامبر با اسلام داشت؟ یهودِ مکتب امام در عین ادعای اسلامیت، گرفتار نگاه سوبژکتیویته است و اگر ما مکتب امام را نفهمیم نمیدانیم یهودِ مکتب امام چه تفکری دارد. وقتی مکتب حضرت امام شناخته شود و معلوم شود امام از مجاز - با همهی شکلهایش- عبور کرده و به حقیقتِ وجود رسیده، وقتی گفته میشود این مکتب و یا این شخص بر مبنای سوبژکتیویته به عالم و آدم مینگرد، راحت میتوانید تکلیف آن مکتب و آن شخص را با امام روشن کنید. امیدوارم با روشنشدن این دو نکته - یعنی شخصیت اشراقی حضرت امام و رجوعِ ایشان به «وجود» و شناخت روح سوبژکتیویته و نظر به مجاز- قدم بزرگی در شناخت زمانه و سیر به سوی اهداف بلند الهی، برداریم.
در مکتب حضرت امام، عالم تماماً «یک فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاده است» چون در بحث نظر به «وجود» روشن میشود رابطهی عالم با وجود مطلق، تجلی است، به طوری که ما یک خالق و یک مخلوق به معنای دو گانه نداریم. اندیشهای که اصالت را به «وجود» میدهد - در صورتی که رجوعِ آن، به ذات «وجود» باشد و نه به مفهوم وجود- از این تقسیمبندیهای ذهنی عبور نموده و فلسفهی صدرایی را نیز با رویکردِ «وجودی» مینگرد، به همین جهت ما تأکید داریم حکمت متعالیه باید در ذیل نگاه امام خمینی(ره) مورد مطالعه قرار گیرد وگرنه باز سایهی تفکرِ «ذهنی» و «عینی» دکارتی مانع ارتباط با وجودی میشود که فلسفهی صدرایی متذکر آن است.
در بحث ثنویتِ عین و ذهن دکارت میگوید ما معنای اشیاء را در ذهنمان پیدا میکنیم و انسان است که به اشیاء معنا میدهد. در این نگاه بدون آنکه به موجوداتِ خارجی نفیاً و اثباتاً نظر شود، انسان است که به اشیاء معنا میدهد. در این نگاه ناخواسته یک نوع دوگانگی بین آن چه در ذهن است و آن چه در خارج است پیش میآید. این همان ثنویت دکارتی است که موجب دوگانگی بین ذهن و عین میشود. در دستگاه امثال دکارت ما یک باوری داریم که با آن زندگی میکنیم، بدون آنکه آن باور را از بیرون گرفته باشیم. به قول خودشان ذهن انسان در فهم اشیاء فعال است و نه منفعل و تحت تأثیر موجوداتِ خارج از ذهن. ما به طور بدیهی معتقدیم یک چیزی بیرون هست و نفس ما تحت تأثیر آن چیزِ خارج از ذهن، به آن چیز علم پیدا میکند. در این اعتقاد ذهن انسان نسبت به شیئ خارجی منفعل است در حالیکه در نگاه دکارتی ذهن فعال است و بیرون از ذهن، منفعل است. یعنی ما براساس فکر خودمان بیرون را تفسیر میکنیم، نه این که تحت تأثیر وجود خارجی، عالم را معنا و تفسیر کرده باشیم. این است آثار نگاه دوگانهای که دکارت در موضوع ذهن و عین مطرح کرد در حالی که با نظر به مکتب صدرایی انسان از این دوگانگی عبور کرده و با نظر به حکمت متعالیه در ذیل نگاه امام خمینی(ره)، زمینهی رجوع به «وجود» و مراتب آن مطرح است که إنشاءالله بعداً به آن میپردازیم.