وقتی کسی سلوک خود را در ذیل شخصیت حضرت امام قرار داد مُلَهم میشود تا سفارت آمریکا را اشغال کند و حضرت امام(ره) نیز آن عمل را صورت متعینِ انقلاب اسلامی مییابند و میفرمایند: این کار از انقلاب اول مهمتر بود. ولی کسانی که نمیتوانند یک زندگی سلوکی در ذیل شخصیت حضرت امام برای خود انتخاب کنند اگر برای انقلاب زندان هم رفته باشند، مبارزه هم کرده باشند نمیتوانند تا آخر با انقلاب باشند چون اینها سعی میکنند فکر خودشان را به انقلاب تحمیل نمایند، برعکس آنهایی که متوجه حقیقت اشراقی انقلاب هستند، سعی میکنند فکر خودشان را با انقلاب هماهنگ کنند. آن اولیها بخواهند یا نخواهند حتماً یک زمانی با انقلاب درگیر میشوند.
هرکس در هر جایگاهی که باشد اگر در رابطه با انقلاب اسلامی فکر خود را اصل دانست، به جای نظر به حقیقت اشراقی انقلاب به خود نظر میکند و میخواهد برای انقلاب تکلیف معلوم نماید، همان کاری که در صدر اسلام واقع شد و برای اسلام و رسول خدا(ص) تعیین تکلیف کردند.(75) ولی آنهایی که در کمال تواضع نسبت به اسلام و انقلاب و حضرت امام، خود را آماده کردند تا در ذیل انقلاب به زندگی خود معنا ببخشند، هر روز بیشتر از روز قبل در بصیرت و معنویت به شکوفایی رسیدند که نمونهی خوب آن را در شهید چمران و امثال او میتوان یافت که چگونه با آن مدارج علمی متوجه حقیقت انقلاب شد و تا آن حدّ نسبت به امام متواضع بود و تا آن حد حاضر شد خود را فدای انقلاب کند، بدون آن که بخواهد انقلاب را فدای خود نماید.
آنهایی که فکر خودشان را همه چیز بدانند و برای انقلاب جایگاه اشراقی قائل نباشند سعی میکنند انقلاب را با فکر خودشان مدیریت کنند. مرحوم امینی در الغدیر میگوید ابو سعید خُدری نقل می کند كه ابوبكر به نزد رسول خدا(ص) رسید و گفت ای رسول خدا من گذارم به فلان جا و فلان جا افتاد ناگهان مردی نیكو نما را دیدم كه با فروتنی نماز میگزارد - منظورش کسی بود که بعداً سرکردهی خوارج شد- رسول خدا (ص) او را گفت به نزد وی برو و او را بكش. خُدری گفت: ابوبكر به نزد او رفت و چون در آن حالت بدیدش خوش نداشت او را بكشد و به نزد رسول خدا(ص) برگشت. پیامبر(ص) به عمر گفت تو به نزد او برو و وی را بكش، خُدری میگوید: عمر نیز رفت و چون او را در همان حالی دید كه ابوبكر دیده بود، ناخوش داشت كه او را بكشد پس بازگشت و گفت ای رسول خدا! من دیدم كه حالی سراسر فروتنی دارد خوش نداشتم او را بكشم .حضرت فرمودند: ای علی! تو برو و او را بكش، علی برفت و او را ندید و برگشت و گفت ای رسول خدا من او را ندیدم. پیامبر(ص) گفت این كس و یارانش قرآن میخوانند با آنكه آوای آن از گرداگرد گردن ایشان نمیگذرد، چنان از دین بیرون میشوند كه تیر از چلهی كمان و سپس به آن بر نمیگردند، آنان را بكشید كه بدترین آفریدگانند.(76)
انس بن مالک در همین رابطه میگوید: رسول خدا(ص) فرمودند: «شما دربارهی مردی برای من خبر آوردهاید كه در روی او اثر و چشم زخمی از شیطان هست» و گفت چه كس این مرد را میكشد؟ ابوبكر گفت: من، پس بر وی در آمد و دید نماز میخواند گفت سبحان الله! آیا مردی نماز خوان را بكشم؟ با آنكه رسول خدا(ص) از قتل نمازگزاران نهی كرده، پس بیرون شد. رسول خدا گفت چه كردی؟ گفت خوش نداشتم مردی را كه در حال نماز است بكشم زیرا تو خود از قتل نمازگزاران منع كردی. دوباره پرسید كیست آن مرد را بكشد؟ عمر گفت من و داخل شد، دید او پیشانی بر زمین نهاده، عمر گفت ابوبكر برتر از من بود، پس بیرون شد و پیامبر(ص) او را گفت چرا باز ایستادی؟ گفت دیدم پیشانیاش را در برابر خدا به خاك نهاده خوش نداشتم او را بكشم. پس گفت كیست آن مرد را بكشد علی گفت من . پس گفت اگر بتوانی بیابیاش. پس به سوی او رفت و دید بیرون رفته. پس به نزد رسول خدا(ص) برگشت پس او را گفت: چرا باز ایستادی؟ گفت دیدم بیرون رفته بود. گفت اگر كشته میشد دو نفر هم در میان امت من- از اول ایشان تا آخر- اختلاف نمیكردند.(77)
این سرگذشت مربوط است به ذَوِ الثَّدیه سردار شورش نهروان كه امام امیرالمؤمنین علی(ع)بنا بر آنچه در صحیح مسلم و سنن ابو داود آمده در آن گیر و دار وی را كشت.
مرحوم علامهی امینی میگویند: با من بیائید تا از دو خلیفه بپرسیم از چه كسی شنیده بودند كه هركس در نماز باشد خون او را نباید ریخت؟ آیا آن را از قانونی گرفته بودند كه قاضی آن غایب بوده تا میان دو سخن او در بمانند؟ مگر این همان قانون محمد نیست كه صاحب آن دستور به قتل آن مرد داده بود و خود از نزدیك او را مینگریست و میدانست كه دارد نماز میخواند و صحابه- از جمله دو خلیفه- نیز به حضرت گزارش داده بودند كه او در نماز خویش فروتنی و خشوع بسیار مینماید چندانكه كوشش و خداپرستی او آنان را خوش آمده است كه خودِ ابوبكر نیز از همین خبرگزاران بود، با این همه، رسول خدا(ص) با علم وسیعِ نبوی خود دانست كه همهی آن كارها از روی ظاهر سازی و نیرنگ بازی است كه به یاری آن میخواهد توده را بفریبد و به همان آرزوی فاسدش دست یابد كه به آن دست نیافت مگر در روزگار خوارج، این بود كه رسول خدا(ص) خواست آن میكرب ناپاك را از میان بردارد و هم خواست وی را به مردم بشناساند و آنچه را خمیرهی او با آن سرشته شده به ایشان بنماید. حضرت(ص) امر به قتل او كرد در حالیکه از سر هوس سخن نمیگوید و گفتار وی هیچ نیست مگر وحیی كه بر وی میشود. اما دو خلیفه چون دیدند در حال نماز است بر او رحم كردند تا بر بنیاد عقیدتی خویش پایداری نموده و احترام نماز و آورندهی آن را نگاهدارند! و عمر این را هم به دلایل خود افزوده که ابوبكر که بهتر از من بود او را نكشت. آیا پیامبر كه دستور به قتل او داد از هر دو بهتر نبود؟ آیا او خودش قانون نماز را نگذارده و دستور به احترام آن را نداده بود؟(78)
این نمونهای است از اینکه عدهای از اصحاب رسول خدا(ص) معنی قرارگرفتن در ذیل اشراق محمدی(ص) را نمیدانستند. مثل آنهایی که به زعم خودشان میخواهند انقلاب را مدیریت کنند، برعکسِ آنهایی که بنا دارند به انقلاب ارادت بورزند و سعی میکنند شایستهی سربازی انقلاب شوند. اینها در واقع تلاش میکنند خودشان را هماهنگ با اشراق انقلاب نمایند.
در حال حاضر دو نوع مدیر در درون انقلاب اسلامی داریم. یکی مثل مدیریت مقام معظم رهبری که با نهایت دقت سعی میکنند از بهرههای نورانی انقلاب بهرهمند بشوند و با توجه به چنین تفکری تعبیراتشان نسبت به امام خیلی دقیق است و مثلاً میفرمایند: «امام عزیز ما، آن مرد یگانهی تاریخ ما، در مقابل کاپیتولاسیون... ایستاد»(79) چون میفهمند امام یک فکر و فرهنگ است و بر همین اساس نسبتشان را با انقلاب تعیین کردهاند. برعکسِ آنهایی که انقلاب اسلامی را در فضای مدرنیته معنی میکنند و مدعیاند باید با الفبای تفکر مدرن و مثلاً براساس برنامههای بانک توسعهی جهانی اموراتمان را جلو ببریم، با این نوع مدیریت، انقلاب اسلامی در ذیل فرهنگ غربی قرار میگیرد و به همان اندازه از هویت خود خارج میشود و از تحرک و نشاط اصلیاش که عبور از فرهنگ استکبار است محروم میگردد. البته انقلاب اسلامی با روح نافذِ توحیدی که دارد اجازه نمیدهد که این افراد روح غربی را بر آن تحمیل کنند زیرا در اختیار چنین افرادی نیست که غایت انقلاب اسلامی را به غایتی که خودشان میخواهند تغییر دهند، هرچند در اختیار آنها هست که خود را هماهنگ انقلاب نمایند و از انوار اشراقی انقلاب بهرهمند شوند. این که رهبر انقلاب میفرمایند: اگر ولی فقیه از عدالت خارج شد خود به خود عزل میشود،(80) به همین معنا است که او دیگر از انواری که باید به مدد الهی جامعه را اداره کند برخوردار نیست، همان انوار و الطافی که حضرت رضا(ع)فرمودند: «إِنَّالْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ» اگر خداوند بندهای از بندگانش را جهت امور مردم انتخاب کرد، سینهی او را گشاده میگرداند. تا در مدیریت خود کوچکترین لغزشی نداشته باشد و امور بندگان را با وسعت نظر سر و سامان دهد. «فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» در نتیجه آنچنان توانا میشود که در جوابگویی به هیچ نیازی در نمیماند و غیر از صواب از او نخواهی یافت و به خوبی مصلحت مردم را در نظر میگیرد. «فَهُوَ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ»(81) پس او در کار خود موفق و محکم و مورد تأیید الهی است.