تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

معرفت نفس، راه ارتباط با «وجود»

در راستای رجوع الی الله که با رجوع به حضرت مهدی(عج) تحقق عملی می‌یابد، درک حضوری «وجود» لازم است. در راستای رجوع الی الله از طریق معرفت نفس، به خدای وجودی نظر می‌شود و معرفت نفس متکفل این امر است تا بستر لازم جهت رجوع به وجودِ حضوری را برای ما فراهم ‌کند. زیرا در مباحث معرفت نفس بر احساس نفس ناطقه تأکید می‌شود و نه بر آگاهی از آن و در این رابطه است که حضرت علی(ع)می‌فرمایند: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف‏»(315) معرفت نفس؛ نافع‌ترین معارف است زیرا معرفت نفس انسان را با حقیقی‌ترین حقایق که همان «وجود» است مرتبط می‌کند. تا آنجایی که حضرت می‌فرمایند: «لا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَاِنَّ الجَاهِلَ مَعْرِفَةَِ نَفْسِِه جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْءٍ»(316) مواظب باش به خود جاهل نباشی، زیرا هركس به خود جاهل بود، به هر علم و معرفتی جاهل است و هیچ چیزی را درست نمی‌شناسد. از خود بپرسید این چه نوع شناختی است که اگر نداشته باشیم به همه چیز جاهل هستیم؟ مسلّم این طور نیست که اگر به خودمان جاهل باشیم نمی‌توانیم بفهمیم آب ترکیبی است از هیدروژن و اکسیژن. این‌نوع دانائی‌ها را ممکن است کافران بهتر از ما بدانند. آن چیزی حقیقتاً معرفت است و پایه‌ی سایر معارف می‌باشد که ما را متوجه «وجود» بکند و آن معرفت نفس است. چون اگر «وجود» را درست احساس نکنیم حتماً خدا را درست نمی‌فهمیم. سعی بنده آن است که بتوانم روشن کنم تا نفس را از جهت «وجود» درک نکنیم، حتی معنی ارتباطِ مخلوقات با خالق را هم نمی‌توانیم درک کنیم. علم به خدایی که ربطی به مخلوق ندارد و مخلوقی که ربط به خدا ندارد، آیا معنا می‌دهد؟ نه آن خدا، خدای ایجاد کننده‌ی مخلوق است و نه آن مخلوق، ایجادشده توسط خدا است، چون وقتی رابطه‌ی وجودی بین آن‌ها نباشد، رابطه‌ی تجلی در میان نیست تا مخلوق عین ربط به خالق باشد.
اولین چیزی که می‌توانید به عنوان «هست» یا «وجود» - آزاد از هر گونه ماهیتی - با آن روبه‌رو شوید، هستِ خودتان است،‌ در کتاب آشتی با خدا ملاحظه فرمودید که از جلسه‌ی 4 تا جلسه‌ی 8 فقط یک چیز تبیین می‌شود و آن این که «انسان فقط هست». بنده هم قبول دارم که عزیزان به راحتی نمی‌توانند -آزاد از همه‌ی حجاب‌ها- «هستِ» خود را درک کنند. ولی در همان زمان به رفقا عرض کردم فهم این مطلب عبور از همان برهوتی است که مرحوم آقا نجفی قوچانی بنا به گزارش کتاب «سیاحت غرب»، توانست از آن عبور کند. چون تا کسی نتواند از «چیست» آزاد بشود و به «هست» برسد، در برهوت کثرت‌ها گرفتار است. مثلاً اگر کسی بپرسد خدا چیست؟ ذهن او گرفتار ماهیات و چیستی‌هاست و تصور می‌کند هر چیزی چیستی دارد و ماوراء «چیستی»، نمی‌تواند «هستی» را درک کند تا بفهمد خداوند که عین هستی است، چیستی ندارد. اگر کسی از برهوتِ ماهیات آزاد نشده باشد و در همان فضا بپرسد خدا چیست؟ هر جوابی به او بدهید جواب شما را در همان فضا می‌گیرد. اگر بفرمائید خداوند چیستی ندارد باز چیستی نداشتن را یک چیستی و ماهیت برای خدا تصور می‌کند. در روایت داریم که مأمون از حضرت رضا(ع)تقاضا کرد که به منبر بروند و علمی را برای مخاطبان اظهار کنند که خدا را بر آن اساس عبادت نمایند. حضرت(ع)به منبر رفتند و پس از اندکی تأمل فرمودند:
«أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَوْحِیدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِیدِهِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، بِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَیْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ فَلَیْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ ذَاتَهُ بِالتَّشْبِیهِ وَ لَا إِیَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ‏ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ لَا إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِیَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ بِصُنْعِ اللَّهِ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ وَ بِالْعُقُولِ یُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ- وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ خِلْقَةُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجَابٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ وَ مُفَارَقَتُهُ إِیَّاهُمْ مُبَایَنَةٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ وَ ابْتِدَاؤُهُ إِیَّاهُمْ دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ لِعَجْزِ كُلِّ مُبْتَدَإٍ عَنِ ابْتِدَاءِ غَیْرِهِ وَ أَدْوُهُ إِیَّاهُمْ دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا أَدَاةَ لَهُ لِشَهَادَةِ الْأَدَوَاتِ بِفَاقَةِ المؤدین فَأَسْمَاؤُهُ تَعْبِیرٌ وَ أَفْعَالُهُ تَفْهِیمٌ وَ ذَاتُهُ حَقِیقَةٌ وَ كُنْهُهُ تَفْرِیقٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ وَ غَیْرُهُ تَحْدِیدٌ لِمَا سِوَاهُ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ وَ قَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اسْتَمْثَلَهُ وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ مَنْ قَالَ كَیْفَ؟ فَقَدْ شَبَّهَهُ وَ مَنْ قَالَ لِمَ؟ فَقَدْ عَلَّلَهُ- وَ مَنْ قَالَ مَتَی؟ فَقَدْ وَقَّتَهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ إِلَامَ؟ فَقَدْ نَهَّاهُ وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ؟ فَقَدْ غَیَّاهُ وَ مَنْ غَیَّاهُ فَقَدْ غَایَاهُ وَ مَنْ غَایَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِیهِ وَ لَا یَتَغَیَّرُ اللَّهُ بِتَغَیُّرِ الْمَخْلُوقِ كَمَا لَا یَتَحَدَّدُ بِتَحْدِیدِ الْمَحْدُودِ أَحَدٌ لَا بِتَأْوِیلِ عَدَدٍ ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِیلِ الْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْیَةٍ بَاطِنٌ لَا بِمُزَایَلَةٍ مُبَایِنٌ لَا بِمَسَافَةٍ قَرِیبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ لَطِیفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لَا بِجَوْلِ فِكْرَةٍ مُدَبِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ مُرِیدٌ لَا بِهَمَامَةٍ شَاءٍ لَا بِهِمَّةٍ مُدْرِكٌ لَا بِمَجَسَّةٍ سَمِیعٌ لَا بِآلَةٍ بَصِیرٌ لَا بِأَدَاةٍ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَضَمَّنُهُ الْأَمَاكِنُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تُقَیِّدُهُ الْأَدَوَاتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ»(317)
مرحله‌ی نخست در عبادت خدا، شناخت و معرفت اوست، و اساس و پایه‌ی معرفت خداوند توحید و یگانگی اوست، و اساس و قوام توحید این است كه صفات را از ذات خداوند منتفی بدانیم، زیرا عقل انسان شهادت می‏دهد كه هر چه كه از صفت و موصوفی تركیب شده باشد، مخلوق است، و هر مخلوقی نیز خود گواهی می‏دهد كه خالق و سازنده‏ای دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفی پیوسته باید با هم همراه باشند، و همراهی دو چیز با هم، علامت حادث‌بودن آن‌ها است، و حادث‌بودن با ازلی‌بودن منافات دارد. پس كسی كه بخواهد ذات خدا را با تشبیه نمودن او به مخلوقاتش بشناسد، در واقع خدا را نشناخته است، و كسی كه بخواهد كنه ذات خدا را دریابد، در واقع قائل به توحید نیست، و كسی كه برای او مثل و مانند قائل شود، به حقیقتِ او آگاهی نیافته، و هركه برای او نهایتی فرض كند او را تصدیق ننموده، و كسی كه بخواهد به او اشاره كند در واقع به سوی خدا نرفته، بلكه به سمتی دیگر توجّه نموده است، و به موجودی دیگر اشاره كرده، و هركس او را تشبیه كند در واقع خداوند را قصد نكرده و هركه برای خداوند اجزاء و ابعاض قائل شود، در واقع در مقابل او تذلّل و خواری نكرده، و هركس بخواهد با قوّه‌ی فكرِ خود او را توهّم نماید، در حقیقت به سراغ خدا نرفته، هر آنچه كه به همراه نفس و ذات خود شناخته شود، مصنوع و ساخته شده است، و هر آنچه در چیز دیگری غیر از خود، قائم و پا برجا باشد، معلول است و نیاز به علّت دارد. به‌وسیله‌ی مخلوقات و ساخته‏های خدا، می‏توان بر وجود او استدلال كرد و توسط عقل است كه معرفت و شناخت او پا می‏گیرد، و به‌وسیله‌ی فطرت، حجّت بر مردم تمام می‏شود، آفرینش مخلوقات توسّط خداوند، حجابی است بین او و آنها، دوری و جدائی او از بندگانش، مكانی و مادّی نیست بلكه تفاوت وجودی اوست با نحوه‌ی وجود آن‌ها، و آغاز داشتن خلقت مخلوقات، دلیلی است برای ایشان بر این‌كه خدا آغاز و ابتداء ندارد، چون هر چیز كه آغاز و ابتداء داشته باشد، نمی‏تواند آغازگر چیز دیگری باشد، و نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دلیلی است بر این‌كه در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد، زیرا آلات و ادوات شاهد عجز و فقر صاحب آن‌هاست، نام‌های او محض عبارت و تعبیر است، و افعال و كردار او مجرّد تفهّمی است، ذات اوحقیقت است و كنهش؛ جدایی او از خلق و بقای او حدّ و مرز سایر پدیده‏ها است، هر كس بخواهد اوصاف خدا را دریابد، او را نشناخته، و هركس بخواهد با فكر خود بر او احاطه پیدا كند در واقع از او گذشته و او را پشت سر نهاده و بر چیز دیگری احاطه پیدا كرده، و هركس بخواهد كنه او را دریابد به خطا رفته. هركس بگوید: چگونه است؟ او را تشبیه نموده، و هركه بگوید: چرا و از چه راهی موجود شده؟ در واقع برای او علّت تصوّر كرده است، و هركه بگوید: از چه موقع بوده است؟ برای او وقت و زمان تصوّر كرده، و هركه بگوید: در كجا قرار دارد؟ برای او جا و مكان خیال كرده، و هركه بگوید: حدّش تا كجاست؟ برای او نهایتی فرض كرده، و هركه بگوید: تا چه زمانی خواهد بود؟ برای او غایت و انتهایی قرار داده، و هركه چنین كند بین او و سایر موجودات حدّ مشترك قرار داده، و هركس بین او و مخلوقاتش حدّ مشترك قرار دهد برای او اجزاء و ابعاض پنداشته، و هركس او را دارای اجزاء تصوّر كند او را وصف نموده، و هركه او را وصف نماید، در مورد خداوند به خطا رفته و كارش به الحاد و كفر می‏انجامد. و خداوند با تغییریافتن مخلوقین، تغییری نمی‏كند، كما این‌كه با حدّ و حدود مخلوقین محدود نمی‏شود، «أحد» است ولی نه به عنوان عدد، ظاهر و آشكار است ولی نه به این صورت كه قابل لمس باشد، آشكار است ولی نه به این معنی كه دیده شود، باطن و پنهان است ولی نه‏ این‌كه از مخلوقات غائب باشد، دور است ولی نه از نظر مسافت، نزدیك است ولی نه از جهت مكانی، لطیف است ولی نه از نظر جسم، موجود است ولی نه بعد از عدم، فاعل است و كار انجام می‏دهد ولی نه از روی اجبار، بلكه با اختیار تامّ، می‏سنجد و تصمیم می‏گیرد ولی نه با نیروی فكر، تدبیر می‏كند ولی نه با حركت، اراده می‏كند ولی نه با آهنگ، مشیّت و اراده دارد ولی نه با عزم و تصمیم، درك می‏كند ولی نه با آلت و وسیله‌ی حسّ، می‏شنود و می‏بیند ولی نه با گوش و چشم و یا وسیله دیگر. زمان و مكان ندارد، چرت و خواب او را فرا نمی‏گیرد، صفات گوناگون او را محدود نمی‏سازد، آلات و ادوات نیز او را مقیّد و محدود نمی‏كند، او قبل از زمان بوده و قبل از عدم وجود داشته، و ازلیّت او از هر آغاز و ابتدائی فراتر بوده.
ملاحظه بفرمایید چگونه حضرت رضا(ع)در این خطبه‌ی ارزشمند خدا را بدون هر چیستی و کیفیتی توصیف فرمودند، برای درک خدا باید بتوانیم از چیستی به هستی سیر کنیم و این از طریق معرفت نفس ممکن است. حضرت آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» می‌فرمودند: آخرین کتاب حضرت علامه طباطبایی(ره) که عالی‌ترین کتاب ایشان است «رسالة الولایه» است که سر تا سر آن کتاب بر روایاتِ مربوط به معرفت النفس تأکید شده تا دست ما را در دست «وجود» بگذارند. بر همین اساس بنده تأکید می‌کنم اولین چیزی که می‌توانید به عنوان «هست» یا «وجود» - آزاد از ماهیات- با آن روبه‌رو شوید، هستِ خودتان است،‌ چون شما فقط هستید، اما نه از آن نظر كه در فکرتان هستید، آن فهمی که از خودتان دارید، ماهیت شما است.