شواهد و قرائن حاکی از آن است که حضرت امام(ره) خیلی زود - یعنی در دورهی جوانی- به ملکوت خود دست یافتهاند، به طوری که در بیست و هفت سالگی کتابهایی مثل شرح دعای سحر و مصباح الهدایه را نوشتهاند، دقت در این کتابها انسان را به تعجب وا میدارد، که نویسندهی آنها در چه سنی توانسته این حقایق را درک کند و در بیست و هفت سالگی به عنوان صاحب نظر در علوم باطنی، چنین کتابهایی را به رشتهی تحریر در آورد. بر این مبنا است که عرض میکنم حضرت امام خیلی زود به ملکوت خود دست یافته و جنبهی ملکوتی خود را به فعلیت رساندهاند و مطابق جنبهی ملکوتی خود به نور قرآن و اهل البیت(ع) رجوع کردهاند و جان خود را در معرض اشراقِ نور قرآن و اهل البیت(ع) قرار دادهاند و به این معنا خود را در ذیل اشراق اسلام و انوار مقدس اهل البیت(ع) گذاشته و مظهر تفصیل آن حقایق در زمان خود شدهاند.
برای رجوع به شخصیتی اینچنینی که عرض شد باید خود را طوری آماده کنیم که با جنبهی ملکوتیمان بتوانیم به ایشان رجوع کنیم تا در ذیل شخصیت اشراقی ایشان قرار گیریم و امکان به تفصیلآوردن آن شخصیت برایمان ممکن گردد. این دستگاهی بود که سعی شد در جلسات قبل اساس آن را تبیین کنیم. از آنجایی که راهکار ارتباطِ اشراقی با یک شخصیت اشراقی غیر از راهکار ارتباطِ حصولی و عقلی با افراد است و عموماً ما به ارتباطات عقلی با علماء عادت کردهایم، باید با دقتِ بیشتر مطلب را در این بحث دنبال بفرمائید و به دنبال یک نتیجهی سریع نباشید. در ارتباط اشراقی، جان انسان در معرض حقیقت اشراقی قرار میگیرد و رابطه با آن، رابطهی وجودِ نفس ناطقه است با آن وجودِ حقیقی و نه رابطه با مفهوم آن حقیقت. در رابطه با وجود اشراقی نه بحثِ مفاهیم در میان است و نه با مدرسه و درس و کلاس، موضوع محقق میشود، حضرت امام«ضواناللهتعالیعلیه» در همین رابطه میفرمایند:
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
معلوم است که منظور امام دوری از مسجد و مدرسه نیست بلکه نظر به ساحتی دارند که انوار الهی را بر قلب انسان متجلی میکند، در مطلع غزل مشهور خود میگویند:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
در این غزل نظرِ قلبی به مقام وحدت حق دارند، زیرا در اصطلاح عرفا، «خال» به معنای «نقطهی وحدت» است و «لب»، کلام معشوق را گویند؛ مراد از «چشمِ بیمار»، عنایات متعالی پروردگار متعال است به اعتبار اسم جلال و «بیمارشدنِ سالک»، حالتی است که بعد از مشاهدات جمال الهی برای سالک پیش میآید، به جهت مشاهدهی غنای الهی از غیر و بیاعتنایی به همه، در آن حال سالک متوجهی فقر ذاتی خود میشود.
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
«فارغ از خود شدم»، فراموشکردن انانیت است، به جهت تجلی نور جلال الهی که جایی برای غیر نمیگذارد و این از صفات صاحب قلب سلیم است. «کوس اناالحق بزدم»، کنایه از باقیشدن به حق است، بعد از فانیشدن از خود.
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که بهجان آمدم و شهرهی بازار شدم
میگوید: عشق و محبتِ بــه خـــدا و رسـول خدا(ص) و اهلالبیت(ع)، آتشی در سینهام افروخته است که قرار را از کف دادهام و به حکم شوق الهی نمیتوانم آن عشق را پنهان کنم و شهرهی بازار گشتم. و یا در مصرع دوم احوالات خود را در موطن تجلیات انوار الهی بر زبان میراند.
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
«میخانه»؛ باطن عارف کامل است، و در اینجا سالک تقاضا میکند دروازههای اَسرار باطن برایش گشوده شود و از مسجد و از مدرسه که نمود علم حصولی و نظر به کثرات عالم است، آزاد شود.
جامهی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقهی پیر خراباتی و هشیار شدم
در سیر توحیدی روحیهی نظر به غیر خدا، حجابی است که سالک به آن پشت میکند و ظلّ ولایت را، که همان خرقهی کُمّلین در توحید است به جان خود میپوشاند و از خوابِ رجوع به کثرت آزاد و به بیداری نظر به حقیقت هوشیار میشود.
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند میآلوده مددکار شدم
«واعظ شهر» همان ملامتگری است که از حقیقت امر بیخبر است و افراد را از نزدیکشدن به اهل معرفت بازمیدارد و آنها را از فیوضات اشراقی محروم میسازد، میگوید: از کلافهی اینگونه افراد خود را آزاد کردم و به صاحبان می شوق الهی که خود را در غلبات عشق الهی وارد کردهاند و بقیه را در این مسیر دستگیری میکنند، رجوع کردم.
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
باطن عارف کامل را «بتکده» گویند، که در آن شوق معارف الهی شعلهور است. در بتکده،حکایت معشوق به گوش میرسد. «میکده» محل مناجات بنده با حق است به طریق محبت. حضرت امام(ره) نظر به سلوک اشراقی خود میکنند و اینکه به طریق عرفانی توانستهاند به لقاء الهی نایل شوند.
همهی شواهد حاکی از آن است که حضرت امام(ره) عموماً در حیاتی اشراقی و ملکوتی بهسر میبرند و اشعارشان گزارش آن حیات ملکوتی و اشراقی است. در شعری که به نیمهی خرداد اشاره دارند رحلتشان را پیشبینی کردهاند. غزل با این مطلع آغاز میشود:
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
و بعد میفرمایند:
سالها میگذرد، حادثهای میآید
انتظار فرج از نیمهی خرداد کشم
بنده امیدوارم در جلسات قبل این نکته روشن شده باشد که در فرهنگ دین، در عین اینکه عقل تعطیل نمیشود سعی میشود رجوعِ اشراقی و حُبّی و قلبی در حاشیه نرود. وقتی گفته میشود حضرت امام در دین، در یک جامعیت اشراقی مستقرند، به این معنا نیست که در شخصیت ایشان تفکر حصولی تعطیل شده بلکه به این معنا است که تفکر حصولی را هم در زیر نور حضوری و اشراقی دنبال میکنند، مثل کاری که جناب صدر المتألهین در حکمت متعالیه پیشه کرده است و عقل و قلب را در مکتب خود جمع نموده است. حال اگر ما رجوعی تفصیلی به حقیقت اشراقی حضرت امام نکنیم قلبهایمان به جایی دیگر رجوع میکند. این که میبینید در مسائل تربیتی، اخلاقی و سیاسی گرفتار بحران شدهایم به جهت آن است که به حضرت روح الله رجوع تفصیلی نکردهایم و او را به عنوان مبادی تفکر خود نپذیرفتهایم، اگر مبادی ما فضای اشراقی شخصیت حضرت امام میشد بهترین تفکر و تفاهم و وحدت به صحنه میآمد.
سیرهی ائمهی معصومین(ع) شاهد بر این مدعاست که قرآن در مقام اجمال است و باید آن عزیزان قرآن را به تفصیل در آورند، ما برای ائمه(ع) مقام ایجاد شریعت قائل نیستیم، آنها در مقام تبیین آن هستند، همان مقامی که رسول خدا(ص) علاوه بر ابلاغ وَحی داشتند و قرآن در آیهی 44 سورهی نحل متذکر آن مقام میشود و به رسول خدا(ص) میفرماید: این ذکر را بر تو نازل کردیم؛ «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(139) تا آنچه را به سوی مردم نازل شده است برایشان تبیین کنی، پس باید یک حقیقت جامعی در میان باشد که نیاز به تبیین و تفسیر دارد.
آنقدر باید بر روی اجمالیبودن حقایق تأمل بفرمائید تا بهخوبی موضوع اجمال و تفصیل در موضوعاتِ اشراقی برایتان حل شود. به یاد آورید وقتی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند پیامبر(ص) در آن ساعت احتضار، کلید هزار باب علم را به صورت سرّی به من آموخت؛ میخواهند به ما خبر دهند چگونه به صورت اشراقی و اجمالی از رسول خدا(ص) بهرهی علمی گرفتهاند. با خبردادن از این واقعه در واقع امیرالمؤمنین(ع) میخواهند بفرمایند مأمورند تا در تمام طول حیاتشان ابواب آن علوم را باز کنند، سیرهی اهل البیت(ع) تماماً در همین راستا است.