باید با همت کافی به کتابهای آن مرد بزرگ رجوع نمود و اگر در ابتدای کار چنین امری مقدور نیست وظیفهی ما است که مقدمات فهم آنها را فراهم کنیم، اصل اساسی برای ملت ما این است که خداوند خزینهای بزرگ از معارف الهی و اعمال صحیح از طریق حضرت امام(ره) برای ما فراهم کرده است. وظیفهی ما است که آن را دریابیم و با همان روح اشراقی در ذیل آن شخصیت قرار گیریم، وگرنه جدای از آن مبادی معلوم نیست ما با کتاب و درس و مدرسه سر به سلامت ببریم. باید طوری با آن روح اشراقی برخورد کنیم که انگیزه ما به سودجویی و خودنمایی تبدیل نشود. اگر توانستیم در چنین فضائی قرار بگیریم مقدمات کار هم فراهم میشود. گفت:
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
اگر هوشمندی یک انداز و راست
ما کارهای زیادی در امور فرهنگی انجام میدهیم ولی چون راه شناخت ظلمات فرهنگی را گم کردهایم نه از ظلمات رها میشویم و نه به سوی نور جلو میرویم، میفرمائید دنبالکردن اندیشهی حضرت امام سخت است. اولاً: وقتی سایهی سیاه ظلمات فرهنگی را شناختیم و دست و پا زدنهای خود را درست تحلیل کردیم، میفهمیم مسیری که به اندیشهی حضرت امام منتهی میشود از آن دست و پا زدنها سختتر نیست. ثانیاً: آن سختی که نتیجهی آن آشنائی انسان است با حقیقت جانش، هرگز سخت نیست. چرا باید صدها کار بیثمر انجام دهیم ولی به سراغ یک کار جدّی نرویم؟ به ما میگفتند تفسیر المیزان سخت است پیش خود گفتیم چرا نباید وارد این کار جدّی شد؟ ممکن است در ابتدای امر نیاز به مقدمه داشته باشد، بسیار خوب وقتی مقدماتش حل شد، بعد از مدتی با معارف ارزشمندی روبهرو میشوید که خدا آن را به قلب مرحوم علامه طباطبایی(ره) اشراق کرده است.
با رجوعِ جدّی به مکتب حضرت روح الله(ره) میفهمیم چگونه خداوند از طریق آن مرد الهی، نظام آموزشی و تربیتی و هنری ما را مشحون از تعالی و پیشرفت خواهد کرد.
سیرهی ائمهی معصومین(ع) شاهد بر این مدعاست که قرآن در مقام اجمال است و از طریق آن عزیزان به تفصیل در میآید. همان چیزی که حضرت موسی(ع) متوجه بودند كه لازم است در ذیل آنچه از وحی الهی بر قلب مبارک آن حضرت میرسد، حضرت هارون(ع) قرار گیرد تا آن اندیشه عقیم نماند. این مهم باید در مورد آثار مکتوب و سیرهی عملی حضرت امام خمینی(ره) - آن پروریدهشده توسط خداوند - نیز عملی شود و این در صورتی ممکن میگردد که ابتدا متوجه باشیم با اندیشهای اشراقی روبهروئیم و باید ساز و کارهایی که با یک اندیشهی اشراقی نیاز است را به میان آوریم.
فرهنگ اهل البیت(ع) نسبت به برخورد با قرآن، حضوری و اشراقی بود و جان را منور به نور قرآن میکرد و به همین جهت از حدّ ارتباطِ مفهومی بالاتر بود. در همین رابطه تأکید میکنیم با این شرط میتوان به مکتب و شخصیت حضرت امام رجوع کرد که رجوع ما آکادمیک و بر پایهی علم حصولی نباشد. ما هنوز به جهت عدم رجوعِ حضوری و اشراقی به دین، در بنبست تاریخی قرار داریم. در بن بست تاریخی است که صحبتهای امام را در یک نظم علمی و مقالهای متوقف میکنیم. با این نوع کتابها آب از آب تکان نمیخورد و هیچگونه فتوح تاریخی شروع نمیشود.(128) باید رجوع به مکتب امام رجوعی همهجانبه باشد. مکتب امام از نظر اشراقی مثل خودِ قرآن است. شما در قرآن ملاحظه میکنید که مثلاً «تقوا» در این سوره در فضای معنوی خودش یک روح دارد و همین واژه در سورهای دیگر و در فضای دیگر روح دیگری دارد ولی در علم حصولی تقوا یک مفهوم بیشتر ندارد. به همین جهت باید قرآن را در سورهها پیدا کرد. معجزه بودن قرآن در شخصیت سورهها است نه در آیهها. نگفت «فأتوا بآیة»، فرمود: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(129) اگر میتوانید یک سوره مثل سورههای قرآن بیاورید. سورههای قرآن هرکدام یک روحی دارند که آن روح موجب هدایت انسان میشود، هر سورهای به خودی خود معجزه است. یعنی یک شخصیت جامع است، اگر آن سوره را تکهتکه کردیم دیگر آن حقیقت جامعی که میتواند نوری برای دوران ما باشد، ظهور نمیکند. قرآن میفرماید: دشمنان اسلام قرآن را پاره پاره کردند. «الَّذینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضین»(130) یهود یکی از کارهایشان همین بود که کتاب خدا را تکه تکه کردند. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(131) به بعضی از قسمتهای آن ایمان آوردند و به بعضی از قسمتهای آن کافر شدند. یعنی کتاب خدا را از جامعیتش خارج کردند. قرآنی که از جامعیت خود خارج شود دیگر قرآن نیست و نمیتواند نور هدایت خود را به بشر بدهد، به همین جهت میگویند کسی میتواند قرآن را تفصیل دهد که قلب او قرآن باشد. از خودتان بپرسید چرا قرآن میفرماید: اگر میتوانید یک سوره - حتی در حدّ سورهی و العصر- بیاورید و هیچ کس نمیتواند چنین کاری بکند، چون هر سوره یک حقیقت اشراقی است که تنها به قلب پیامبر خدا(ص) نازل میشود، قرآن مجموعهای از نکات علمی و فکری نیست که هرکس بتواند تدوین کند. درست است هر آیهای، یک جملهی ارزشمندی است، اما یک سوره یک حقیقت جامع است با شخصیتی مخصوص. انسانهایی هم که آیات الهی هستند به همین معنا یک شخصیت جامعاند. ساده نیست که مقام معظم رهبری فرمودند: «مكتب امام یك بستهی كامل است، یك مجموعه است، دارای ابعادی است؛ این ابعاد را باید با هم دید، با هم ملاحظه كرد.»(132)
نور بیرنگ، نسبت به نورهای متکثر، جامع است و در عین آنکه هفت نور با رنگهای مختلف را در خود دارد، ولی در مقام جامعیت، هیچ ظهوری ندارد تا چشمها بتوانند به راحتی به آن بنگرند. اینطور نیست که هفت نوری که در نور بیرنگ هست، جدا، جدا باشند. بلکه نور بیرنگ، یک نور است، آری اگر مظهری پیدا شد که تنها بتواند نور سبز را بنمایاند، آن نور بیرنگ، سبز بودن خود را مینمایاند. وقتی شما آن نور را از منشور عبور دادید هفت رنگ بودنش ظاهر میشود ولی نه اینکه حالا این نورِ بیرنگ، هفت قسمت باشد. یک نور است که اگر شرایط ظهور هر وجهی از آن فراهم شود همان وجه ظهور میکند، همهی امامان نور محمدند(ص) در مظاهر مختلف ولی در عین اتصال به نور محمدی(ص). در همین رابطه وقتی شما میگویید؛ «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» چون امام گفتهاند، اگر قلبتان وصل به سرّ الصلات امام نباشد، این شعارِ شما به هیچ دردی نمیخورد، بعداً پنهانی به سران آمریکا نامه مینویسید تا بعد از حمله به عراق از تهدید ایران کوتاه بیاید تا شما هم در ادامهی غنیسازی اورانیم کوتاه بیایید. وقتی میتوانید روی داشتن انرژی هستهای بمانید و به اعتبار اینکه عزتتان را حفظ میکنید، مقاومت کنید که خود را در ذیل ولایت الهیه قرار دهید آن ولایت الهیهای که در مکتب حضرت روح الله(ره) مطرح است.
نور بیرنگ به خودی خود بیرنگ است ولی در شرایط مختلف نمودهای مختلفی دارد که همهی آنها ظهور نور بیرنگاند، زیرا نور بیرنگ مبدأ همهی نورها است. در جلسهی اول عرض شد شخصیتی که از طریق حضرت امام حاصل میشود و مبادی ما را تشکیل میدهد، مثل هوا است که در عین آن که چیز پیدایی نیست ولی تمام تنفس ما به آن مربوط است، یعنی در عین حضور، در خفا است. نورِ جامعِ اشراقی نیز به همین شکل است که عالَم ما را عوض میکند نه این که اطلاعات مشخصی به ما بدهد.
همینطور که نورهای سبز و زرد و قرمز تا وقتی متصل به نور بیرنگاند وجود دارند و در عین حال در هویتهای سبز و زرد و قرمز ظاهر میشوند و اگر نور بیرنگ از آن طرفِ منشور رفت، این طرف هم نورهای مذکور نمیماند، انسانهایی که در مقام تفصیلِ انوار قدسی هستند با اتصال به انوار قدسی، در هویت حقیقی خود هستند و معنای حقیقی خود را حفظ کردهاند و لذا ما امیرالمؤمنین(ع) را در ذیل نور حضرت محمد(ص) میبینیم. معنا و هویت هرکس در این دوران نیز - در عین اتصال به اسلام و ائمه- با اتصال به حضرت امام معنا میدهد.
آری نورهای زرد و سبز و غیره در صورت انقطاع از نور بیرنگ هیچ میشوند و با اتصال به نور بیرنگ موجودند، درست است که نورهای هفتگانه تفصیل نور بیرنگاند ولی هرکدام در اتصال با آن نورِ کلی، شخصیت خود را مینمایانند. یعنی هر نو ع اشراقی که به تفصیل در میآید منهای ارتباط با آن حقیقت جامع، محال است تفصیلی داشته باشد.
همینطور که اسماء الهی در عین ظهور به صفات مختلف، همه به «اسم الله» رجوع دارند که مقام جامعیت اسماء است. معجزهی قرآن در توجه به این امر در آن حدّ است که وقتی میخواهد صفت «علی و کبیر»بودن خدا را متذکر شود میفرماید: «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْكَبِیرُ»(133) یعنی آن خدایی که الله است و جامع همهی انوار است، «علی و کبیر» است و به جلوهی «الْعَلِیُّ الْكَبِیرُ» ظهور کرده و تفصیل یافته است. همانطور که در دعای کمیل اظهار میدارید: «اللَّهُمَّ بِقُوَّتِكَ، بِجَبَرُوتِكَ، بِسُلْطَانِكَ» «اللَّهُمَّ» یعنی یا الله، اول باید به الله رجوع کنید و در جمال الله در جلوههای تفصیلی قوّت و جبروت و سلطان، او را بنگرید. قرآن میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»(134) حقیقتاً تنها «الله» است که رزاق میباشد. یعنی ما «الرزّاق» به تنهایی در عالم نداریم. ما «الله» را در عالم داریم که در مقام جامعیت، حیّ و قیّوم و رزّاق است. هرچند حضرت «الله» در مقام تفصیل به صورت رزاق به صحنه میآید، اما رزّاقی که عین اتصال به الله است یعنی همواره مقام اجمالی، در مقام خود مستقر است، تفصیل آن مقام اجمالی همان تجلی خاص است در موطنی خاص. خداوند در سورهی واقعه این را به زیبایی متذکر میشود، آنجا که میفرماید: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * اُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» آنهایی که از همه در پذیرش اسلام سبقت گرفتند، در مقام قرب الهی هستند. ابن عباس میفرماید: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ نَزَلَتْ فِی عَلِی»(135) مقام سابقون السابقون در رابطه با علی(ع) نازل شد، یعنی این آیه قصهی مقام قرب علوی است. قرآن بعد از طرح مقام سابقون، مقام اصحاب یمین را متذکر میشود که ذیل مقام مقربون میتوانند در صحنه باشند. در رابطه با السابقون میفرماید: «وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا یَتَخَیَّرُونَ* وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ»(136) برای مقربون فاکهههایی هست که هر آنچه از آن فاکههها اراده کنند، دارند و لحم طیر هم هست که هرچه از آن لحم طیر اراده کنند، دارند. اما برای اصحاب یمین فرمود: «وَفَاكِهَةٍ كَثِیرَةٍ»(137) یعنی فاکهههای زیادی برایشان هست. اولاً: هر دو فاکهه دارند، ثانیاً: سابقون هر اندازه اراده کنند از فاکهه دارند ولی اصحاب یمین مقدار زیادی از آن را دارند و نه هر چقدر اراده کنند. بحث چگونگی فاکهه را نمیکنیم که یعنی چه. در فکرتان سیب و گلابی نیاید. حرف این است که از این آیات معلوم میشود مقام اصحاب یمین در ذیل مقام سابقون، از فاکهه بهرهمندند. اصحاب یمین دارای فاکههی کثیرهاند ولی آن نعمتها را از کسانی دارند که هرچه از آن فاکهه اختیار کنند در اختیارشان قرار دارد، یعنی صاحب اصلی فاکهه سابقون میباشند و هرکس در ذیل شخصیت آنها قرار گیرد از آن احوالات و معنویات و نعمتها بهرهمند است. در این دستگاه جملهی حضرت موسی(ع) معنی دقیقی میدهد که از خدا تقاضا میکنند: «فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی» هارون را در ذیل شریعتی که به من وَحی کردی با من بفرست تا نوری را که به من اشراق کردی از طریق هارون تفصیل داده شود و شریعت الهی معنی خود را ظاهر کند، همینطور که اگر بخواهیم اسلام را بشناسیم و بشناسانیم باید نهج البلاغه را به بشریت عرضه کنیم. اگر بتوانیم نهج البلاغه را به بشر برسانیم حتماً متوجه عظمت اسلام میشوند. ما جهت نمایاندن عظمت اسلام هیچ راه دیگری جز ارائهی اسلام از طریق فرهنگ اهل البیت(ع) نداریم.
وقتی حقیقتی از مقام جامعیت، توسط انسانهای شایسته به تفصیل در آمد و توسط عقل انسانها تصدیق شد و انسانها توانستند شکل عملی آن را لمس کنند، آن حقیقت تمدنساز و حرکتآفرین میشود و ارزش واقعی آن در ساختن تاریخ ملتها معلوم میگردد.
در جلسات گذشته عرض شد فکر ما مبادی میخواهد، و اگر فکرها مبادی اشراقی داشته باشند ذهنها و دلها آن را میپذیرند ولی اگر مبادیمان قدسی و اشراقی نباشد با یک تمدن وَهمی، 400 سال تاریخ خود را به پوچی سوق میدهیم. مردم غرب 400 سال با میل و یا با اکراه شبانه روز کار کردند ولی چون نتوانستند با نوری معنوی اتحاد خود را حفظ کنند به بحران افتادند. زیرا انگیزههای وَهمی نمیتواند پایدار بماند، باید پی در پی، انگیزه به جامعه پمپاژ کنند. چند روز پیش آقای سارکوزی و خانم مرکل گله داشتند چرا بقیهی کشورهای اروپایی تعهدی را که باید نسبت به یورو داشته باشند ندارند و چرا بقیه به یورو خیانت کردند. این یک حادثهی اتفاقی نیست، این یک فرهنگ است که با مبادی وَهمی میخواهد خود را و اتحاد خود را ادامه دهد و این ممکن نیست. به گفتهی نویسندهی کتاب « انسان گرگ انسان است»(138) قصهی غربیها قصهی گرگهای گرسنهای است که نشستهاند ببینند کدام خوابشان میبرد بقیه بپرند او را بدرانند و این از اول روشن بود، حتی آن وقتی که غرب به ظاهر یک تمدن یک دل و یک دست مینمود.
ما با نور معنوی میتوانیم اتحادمان را حفظ کنیم و این همان آرمان بزرگی است که دنبالش هستیم. و شرط آن این است که نور اشراقی دورانمان را به میان آوریم تا دلها را به هم نزدیک کند و از آن مهمتر همفکری و تفاهم به بار آورد. امروز بخواهیم یا نخواهیم هنوز آن تفاهمی را که لازم است داشته باشیم نداریم، سوء تفاهم بین ما حاکم است، با اینکه مسلمان و شیعهایم، این شخص یک حرف میزند، آن دیگری به جای اینکه سعی کند ببیند مقصد اصلی گوینده چیست، سعی میکند ثابت کند که حرف او درست نیست، چرا طوری شدهایم که تلاش نمیکنیم گوهر سخن همدیگر را بفهمیم و به تفاهم برسیم؟ این فاجعهی کوچکی نیست و تا آن را نشناسیم راه حلی را که خداوند برای ما قرار داده است نمیپذیریم، خداوند برای ما چیزی غیر از آنچه فعلاً در آن هستیم تقدیر کرده است. در این دوران اگر شخصیت اشراقی امام را به جامعیت بگیریم و سعی کنیم شایستگی لازم را جهت تفصیل آن به دست آوریم این نقیصه رفع میشود. بالاخره نتوانستم فضای تفاهم را برای عرایضم فراهم کنم در حدّی که ممکن است هنوز در ذهن مخاطب این طور تلقی شود که دارم حرف سیاسی میزنم، نه اینکه از حرف سیاسی گریزان باشم ولی اعتقادم این است که حرفهایی هست که ماوراء نظر به موضوعات جزئی، با قلبها سخن دارد. این بماند تا إنشاءالله ببینیم بعداً چه کار باید بکنیم.
پروردگارا به حقیقت اولیاء و انبیاء، نوری را که منجر شود تا ما به وحدت حقیقی نایل شویم، از ما دریغ مدار.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»