توجه به حقایق و معارف سوره توحید و ویژگیهایی که در آن برای خداوند برشمرده شده، نقش اساسی در تکامل انسان دارد. خداوند غنی مطلق است و همه موجودات به او وابستهاند و هر کسی هر چه دارد از خداست و کسی از خود چیزی ندارد.
همچنین همه عالم و از جمله اولیای خدا، فرشتگان، انبیای الهی و ائمه اطهار علیهم السلام همه با اراده الهی به وجود آمدهاند عنایت به این حقایق و درک آنها ما را به این واقعیت رهنمون میسازد که همه موجودات، فقیر محض هستند و احتیاج لازمه وجودهای امکانی است: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید؛(267) ای مردم شمایید نیازمند به خدا و خدا خود بینیاز ستوده است.
از کی نظر باید گفت که احتیاج موجودات متعالی و کاملتر به خداوند بیش از احتیاج دیگران است؛ چون آنان از ظرفیت بیشتری برخوردارند و خداوند متناسب با گنجایش وجودیشان، عنایت بیشتری به آنان میکند و بیش از دیگران از کمالات معنوی و سرمایههای وجودی بهرهمند میشوند.
بنابراین اولیای خدا که برترین و کاملترین بندگان خدا هستند و از شرافت و عظمت بیشتری برخوردارند، از آن نظر که ظرفیت وجودی گستردهتری دارند، احتیاج فزونتری به افاضه و عنایت الهی دارند، و باید خود را نیازمندتر و محتاجتر به خداوند بدانند و احساس حقارت، خضوع، خشوع و خاکساری آنان در پیشگاه خداوند فزونتر از دیگران باشد.
توجه به آنچه گفتیم، فهم بسیاری از تعابیری را که در دعاها و مناجاتها وارد شده، برای ما هموار میسازد؛ از جمله تعبیری که از امام سجاد علیهالسلام در مناجات خویش با خدا وارد شده: فمن یکون أسوء حالا منّی ان انا نقلت علی مثل حالی الی قبری لم اُمهّده لرقدتی؛(268)
از من بدحالتر و سیهروزگارتر کیست، اگر من با این حالی که دارم روانه قبری شوم که آن را برای استراحت و آرامش خویش مهیا نساختهام؟
آن حضرت چون ظرفیت وجودی وصفناپذیری دارند، احساس نیازشان به خداوند فزونتر است. همچنین هراسشان از سنگینی نافرمانی خداوند بیشتر از دیگران میباشد؛ چون گناه برای کسی که از آن ظرفیت متعالی وجودی برخوردار است، حرمان و آفت بیشتری به حساب میآید.
توضیح این که: به قول اهل معقول، کوتاهیها، گناهان و شرور امور عدمی هستند و منشأ عدمی دارند. ممکن است دو کار، ظاهر یکسان داشته باشند؛ اما یکی حلال و دیگری حرام باشد. کار حرام گرچه در ظاهر با حلال تفاوتی ندارد، مطابق امر خداوند نیست و دارای نقص و جهت عدمی است و از این نظر ممنوع گردیده است؛ و الا اگر مطابق امر الهی و برخوردار از مصلحت میبود، گناه به حساب نمیآمد. پس حرام و گناه بودن، به دلیل رعایت نشدن مصالح و ناشی از نقص و کاستی است؛ از این رو هر کس ظرفیت وجودی بیشتری دارد - صرف نظر از افاضه و عنایت الهی - نقص و ظرف وجودی او تهیتر است و در وی منشأ و زمینه بیشتری برای نافرمانی وجود دارد. او وقتی - صرف نظر از عنایت و الطاف الهی - به خویشتن مینگرد، خود را بیش از دیگران در معرض لغزش و سقوط مییابد و در نتیجه خود را پستتر از دیگران میشمرد؛ چون جهات و حدود عدمی او بیشتر و نیاز او به الطاف و عنایات الهی افزونتر است.
توجه به غنای مطلق الهی و نیازمندی همه موجودات به خداوند و احتیاج فطری انسان به خداوند و نیاز فزونتر هر کسی که شأن و مرتبت والاتری دارد، تحولی مثبت در اخلاق و روحیات انسان پدید میآورد؛ چون وقتی باور داشت که همه موجودات هرچه دارند از خداوند است و کسی از خود چیزی ندارد و تنها خداوند است که نیازها و کمبودها را جبران میسازد، توجهاش به لطف و عنایت الهی جلب میشود. همچنین او هر چه خود را بیشتر بشناسد و بیشتر بر ضعف و کاستیهای خویش واقف گردد، توجهاش به خداوند بیشتر میشود و به خضوع و خشوع در بارگاه قدس ربوبی میپردازد و به هیچ وجه از انسانهای حقیری چون خود خواهش نمیکند و تملق آنان را نمیگوید. وقتی کسی به دیگران و به مال و مقام دل میبندد، که برای آنان اصالت و استقلال قائل باشد و آنان را برآورنده نیازهای خویش بداند؛ اما وقتی باور کرد که تنها خداوند وجود و زندگی او را تدبیر و اداره میکند و نیازهایش را مرتفع میسازد، در برابر غیر خدا سر خم نمیکند و تملق کسی را نمیگوید.
چنین انسانی مطیع فرمان و امر خداست و برای اطاعت امر خدا و جلب رضایت الهی، در برابر پدر و مادر و کسانی که بر او حق دارند خاضع و فروتن است و به بندگان خدا احسان و خوبی میکند. فروتنی او در برابر دیگران، با نیت بندگی و عبادت خدا انجام میپذیرد، نه به جهت چشمداشت به آنان و برای این که خیری بیشتری از ناحیه آنان نصیب او شود، که این خود شرک خفی و ناشی از ضعف اعتقاد به ربوبیت مطلق و غنای الهی است.
پس در امور شخصی، لازمه اعتقاد به کمال و غنای مطلق الهی این است که انسان در برابر غیر خدا سر خم نکند و به تملق و چاپلوسی کسی نپردازد او به عنوان عباغدت و باری انجام وظیفه و تکلیفی که خداوند بر عهده او نهاده به پدر و مادر احترام میگزارد و از معلم و همه کسانی که خداوند آنان را واسطه خویش برای تأمین نیازهای انسان قرار داده، سپاسگزاری میکند.
در مسائل اجتماعی - به خصوص مسائل کلان کشور - وقتی ملتی ویژگی صمدیت و غنای مطلق و قدرت لایزال خداوند را باور داشت، از هیچ قدرتی نمیترسد. احساس پستی، زبونی و ترس بعضی از ملتها و همچنین بعضی افراد و گروهها در ایران، در برابر قدرتهای استکباری و قلدر، از جهل و عدم شناخت قدرت برتر خداوند و ضعف ایمان سرچشمه میگیرد، و الا ملتی که شرافت و کرامت بندگی خدا را دارد و معتقد است که همه امور تابع اراده الهی می باشند، از غیر خدا نمیهراسد. چنین ملتی اگر بنگرد که امکانات و قدرت ظاهری دشمنان چندین برابر امکانات و قدرت مسلمانان است، نمیهراسد؛ چون معتقد است که همه آن قدرتها و امکانات تابع اراده خدا هستند و بدون اذن و مشیت الهی هیچ تاثیری نخواهند داشت.
آری، کسی که قدرت لایزال الهی و غنای مطلق خداوند را باور کرد، فقط از خداوند میترسد. البته عامل ترس از غیر خدا گناهان و کوتاهیهایی است که باعث عذاب و محروم شدن از رحمت الهی میگردد، و به تعبیر دیگر، از شیطان و هوای نفس میترسد که رهزن مسیر سعادت و هدایت او میگردند.
امید و توجه چنین شخصی، در همه شئون زندگی به خداوند است و توجه او به دیگران در شعاع توجه به خداوندباشد. همچنین او با همه وجود به خداوند عشق میورزد و معتقد است که عشق و محبت اصیل، عشق به خداوند است و محبت به دیگران وقتی ارزش دارد که در شعاع دوستی خداوند و در جهت رضایت الهی باشد؛ چون محبت به دیگران، ناشی از منافع و خیری است که به انسان میرسانند.
معتقدان به قدرت و غنای مطلق الهی میدانند که اولا آنچه دیگران دارند، از آن خدا و امانتی است که خداوند در اختیار آنها نهاده و آنان از خود چیزی ندارند؛ ثانیا آنچه دیگران دارند در برابر دارایی و نعمتهای بینهایت خداوند چیزی به حساب نمیآید. توجه به این اعتقاد موجب میگردد که انسان برای محبت به غیر خدا اصالت قائل نشود.
بدین ترتیب از یک زاویه، کسی همتای خداوند نیست و هر کس هرچه دارد، از خداوند است. اگر خیری به ما رسید و علاقه ما را برانگیخت، باید متوجه باشیم که از سوی خداوند است که از مجاری دیگران به ما رسیده، و محبت ما اصالتا باید متوجه خداوند باشد.
از زاویه دیگر، آنچه دیگران دارند شعاع محدودی از کمالات و نعمتهای نامتناهی پروردگار است؛ از این رو عشق انسان در درجه اول باید به خدا تعلق گیرد و محبت به دیگران باید در راستای انتساب و ارتباط آنها با خداوند تعریف شود. در این صورت هیچگونه تعارض و اصطکاکی بین محبت به خدا و محبت به اولیای خدا پدید نمیآید؛ چون محبت به اولیای خدا در راستای محبت به خدا، جلوهای از عشق به خداوند در راستای خواست و رضایت معبود است. در صورتی محبت و علاقه به غیر خدا در شعاع محبت به خداوند قرار نمیگیرد و منجر به عصیان و مخالفت با خواست پروردگار میگردد که انسان برای غیر خدا نیز اصالت و استقلال قائل شود و به نوعی دیگران را همتای خداوند قرار دهد و در نتیجه دلبستگی به آنها و برای جلب محبت و رضایتشان، حاضر شود که با فرمان و خواست خداوند مخالفت ورزد و در واقع غیر خدا را بر خداوند ترجیح دهد:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله؛(269)
بعضی از مردم همتایانی برای خدا اتخاذ میکنند و آنان را مانند خدا دوست میدارند، اما مؤمنان محبتشان به خدا بیشتر است [و هرگز چیزی یا کسی را بیش از خدا دوست نمیدارند].
و در جای دیگر میفرماید:
قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم(270) الفاسقین؛(271)
اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندانتان و اموالی که اندوختهاید و تجارتی که از کساد آن میترسید، نزد شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه او محبوبتر باشد پس منتظر باشید تا خدا امرش را بیاورد [و فرمانش را درباره عذاب شما صادر کند] و خدا مردم فاسق را هدایت نخواهد کرد.
...................) Anotates (.................
1) ذاریات (51)، 56.
2) طه (20)، 14.
3) مریم (19)، 31.
4) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 83، باب 6، حدیث 46، ص 25.
5) محمد بن یعقوب کلینی؛ اصول کافی، ج 3، ص 265.
6) اعراف (7)، 172.
7) ر. ک: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (3-1)، ص 37 - 47.
8) عمده نظر کتاب الهی و انبیای عظام، بر توسعه معرفت است. تمام کارهایی که آنها کردند، برای این بوده است که معرفة الله را به معنای واقعی توسعه دهند. عدالت اجتماعی غایتش برای این است... تمام مقصد انبیا برگشتن به یک کلمه است و آن معرفة الله است، تمام مقدمه این است.
امام خمینی رحمة الله، صحیفهنور، ج 19، ص 84 و 283.
9) غافر (40)، 16.
10) لقمان (31)، 30.
11) رعد (13)، 9.
12) اسراء (17)، 85.
13) حدید (57)، 1.
14) واقعه (56)، 79 - 80.
15) احزاب (33)، 33.
16) ضحی (93)، 6 - 7.
17) حتی برخی ریاضیدانان معتقدند که می توان برای عالم، ابعاد نامحدود فرض کرد. بنده در دیداری که در آکسفود با یکی از نوابغ ریاضی داشتم، از وی سوال کردم که آیا می توان بعد پنجمی نیز فرض کرد، او در جواب گفت: برخی از نوابغ تا هفت بعد برای عالم اثبات کردهاند.
سوال کردم: آیا بیش از آن نیز ممکن است فرض شود. جواب داد: هیچ دلیلی برای نفی آن نداریم.
18) کهف (18)، 5.
19) آل عمران (3)، 118.
20) نهج البلاغه، خطبه 189.
21) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، باب 1، حدیث 32، ص 202.
22) همان، ج 93، باب 13، حدیث 42، ص 161.
23) همان، ج 3، باب 11، حدیث 15، ص 280 و ج 67، باب 4، حدیث 1، ص 131 و حدیث 2، ص 132.
24) بقره (2)، 138.
25) نحل (16)، 36.
26) نساء(4)، 48.
27) مائده (5)، 82.
28) مریم (19)، 91 - 90.
29) زمر (39)، 38.
30) یونس (10)، 31.
31) اعراف (7)، 12.
32) حجر (15)، 39.
33) نساء (4)، 150 و 151.
34) اسرا(17)، /102.
35) بقره (2)، 285.
36) نساء (4)، 150 - 151.
37) منافقون (63)، 1.
38) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 418.
39) بقره (2)، 5.
40) طه (20)، 64.
41) همان، 69.
42) قمر (54)، 54 - 55.
43) مومنون (23)، 1 - 2.
44) عنکبوت (29)، 45.
45) طه (20)، 14.
46) آل عمران (3)، 200.
47) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 348.
48) حصر در لغت به معنای حبس است و در اصطلاح منحصر کردن چیزی است به چیز دیگر به شیوه مخصوص این تخصیص و منحصر کردن دو گونه است:
1. حقیقی؛ 2. غیر حقیقی اضافی زیرا اختصاص دادن چیزی به چیزی دیگر یا بر اساس حقیقت و واقع است، بدین شکل که امر اختصاص یافته از چیزی که بدان اختصاص پیدا کرده تجاوز نمیکند.
یا تخصیص و منحصر کردن بر مبنای نسبت به چیز دیگری است. بدین معنا که محصور و محصور علیه به برخی چیزها تجاوز نمیکند؛ گرچه ممکن است فی الجمله به چیزهای دیگر تجاوز کند.
(علامه تفتازانی، شرح مختصر المعانی؛ ص 78.)
49) ابراهیم (14)، 34.
50) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 435.
51) انعام (6)، 79.
52) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 84، باب 22، حدیث 19، ص 365.
53) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 84، باب 44، حدیث 18، ص 365.
54) همان، ج 43، باب 16، حدیث 13، ص 339.
55) همان، ج 43، باب 16، حدیث 13، ص 339.
56) همان، ص 38.
57) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 544.
58) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 84، باب 44، حدیث 5، ص 356.
59) شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، باقیات الصالحات، دعای تکبیرات.
60) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 84، باب 22، حدیث 22، ص 370.
61) ماعون (107)، 4 - 7.
62) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، باب 64، حدیث 5، ص 173.
63) همان، ج 70، باب 54، حدیث 5، ص 236.
64) همان، ج 41، باب 101، حدیث 4، ص 14.
65) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، باب 15، حدیث 23، ص 402.
66) همان، ج 41، باب 101، حدیث 4، ص 14.
67) همان، ج 70، باب 53، حدیث 2، ص 198.
68) لقمان (31)، 14.
69) اسراء (17)، 23.
70) علامه محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 39، باب 70، حدیث 1، ص 2.
71) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 84، ص 372.
72) همان، ج 82، باب 4، حدیث 9، ص 308.
73) همان، ج 78، باب 23، حدیث 41، ص 203.
74) شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 260.
75) همان.
76) محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 46، باب 5، حدیث 101، ص 107.
77) نحل (16)، 98.
78) مومنون (23)، 97 - 98.
79) نور (24)، 36 - 37.
80) شعراء (26)، 192 - 193.
81) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 4، باب 5، حدیث 10، ص 33.
82) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 90.
83) علامه محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 69، باب 37، حدیث 22، ص 292.
84) بقره (2)، 255.
85) شعراء (26)، 79 - 80.
86) عنکبوت (29)، 65.
87) یونس (10)، 62.
88) نور (24)، 37.
89) آل عمران (3)، 126.
90) حجر (15)، 87.
91) تفسیر عیاشی، سوره حمد، حدیث 9.
92) همان، حدیث 14.
93) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 9، باب 2، حدیث 5، ص 295.
94) ابراهیم (14)، 34.
95) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 46، باب 6، حدیث 15، ص 290.
96) همان، ج 71، باب 61، حدیث 13، ص 33.
97) شیخ مفید، الامالی، ص 226، حدیث 1.
98) اشتقاق، بنا بر مشهور سه گونه است:
1. اشتقاق صغیر: اشتقاقی که مشتق و مشتق منه، هم در تمام حروف اصلی مشترک باشند و هم در ترتیب بین حروف؛
2. اشتقاق کبیر: اشتقاقی که مشتق و مشتق منه، در تمام حروف اصلی مانند هم بوده؛ ولی در ترتیب مغایرت داشته باشند؛ مانند جذب و جبذ؛
3. اشتقاق اکبر: اشتقاقی که در آن، مشتق و مشتق منه در بیشتر حروف اصلی مشترک و در بعضی از حروف اصلی متفاوت باشند؛ مانند قصم و خصم.
ر. ک: روششناسی تفسیر قرآن، زیر نظر محمود رجبی، انتشارات سمت، ج 1، 1379
بر اساس این تقسیم اشتقاق در بیان حضرت استاد، اشتقاق اکبر است.
99) نجم (53)، 27.
100) زمر (39)، 3.
101) نازعات (79)، 24.
102) یوسف (12)، 39.
103) طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 94.
104) السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج 1، ص 46.
105) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ماده عالم، صص 581 - 582.
106) ملک (67)، 3 - 4.
107) شیخ مفید، الامالی، ص 91.
108) اعراف (7) 96.
109) روم (30)، 41.
110) محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن خداشناسی - کیهانشناسی - انسانشناسیب ص 381.
111) حدید (57)، 13 - 15.
112) طه (20)، 50.
113) انعام (6)، 160.
114) نحل (16)، 75.
115) فاطر (35)، 15.
116) شیخ صدوق، الامالی، مجلس 24، ج 2، ص 112.
117) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 80، باب 6، حدیث 32، ص 347.
118) همان، ج 41، باب 101، حدیث 4، ص 14.
119) محمدبن یعقوب کلینی، کافی، ج 1، ص 374.
120) غوالی اللآلی، ج 4، ص 107.
121) انسان (76)، 1 و 2.
122) اسراء (17)، 109.
123) هود (11)، 123.
124) مزمل (73)، 8 و 9.
125) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، باب 2، حدیث 6، ص 47.
126) emile durkheim.
127) ایمون آرون، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، ص 422 - 423.
128) همان، ص 376.
129) نهج البلاغه، حکمت 77.
130) قصص (28)، 78.
131) حجر (15)، 87.
132) الحویزی، نورالثقلین، ج 3، ص 27.
133) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 41، باب 101، حدیث 4، ص 14.
134) انفال (8)، 35.
135) زمر (35)، 3.
136) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 93، باب 16، حدیث 39، ص 303
137) کهف (18)، 103 و 104.
138) محمدباقر مجلسیبحارالانوار، ج 70، باب 45، حدیث 1، ص 64.
139) ابراهیم (4)، 28.
140) صدر المتالهین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 334.
141) طه (20)، 50.
142) جمعه (62)، 1.
143) نور (24)، 41.
144) انعام (6)، 124.
145) مائده (5)، 111.
146) قصص (28)، 7.
147) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 102، باب 8، حدیث 6، ص 172.
148) فصلت (41)، 17.
149) ابراهیم (14)، 3.
150) نوح (71)، 7.
151) انسان (76)، 3.
152) بلد (90)، 10.
153) شمس (91)، 7 و 8.
154) جاثیه (45)، 23.
155) ابراهیم (14)، 4.
156) احقاف (46) 10.
157) مائده (5)، 108.
158) صف (61)، 5.
159) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 94، باب 28، حدیث 23، ص 37.
160) اعراف (7)، 179.
161) انعام (6)، 112.
162) طه (20)، 114.
163) یونس (10)، 100.
164) ابراهیم (14)، 72.
165) محمد (47)، 17.
166) تغابن (64)، 1.
167) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 4، حدیث 2، ص 128.
168) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 44.
169) نساء (4)، 75.
170) آل عمران (3)، 101.
171) مائده (5)، 15 - 16.
172) جاثیه (25)، 23.
173) محمد (47)، 17.
174) صف (61)، 5.
175) غافر (40)، 33.
176) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2،ص 45.
177) مرحوم ملا فتحعلی سلطانآبادی اهل سلطان آباد - نام قدیم شهرستان اراک - بودند. ایشان در زمان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی از علمای بزرگ و برجسته سامرا به شمار می رفتند و مرحوم میرزا برخی از امور و کارهای حوزه، اداره کلاس اخلاق طلاب و اقامه نماز جماعت را به ایشان سپرده بود.
178) شیخ صدوق، الامالی، 112، حدیث 2.
179) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 80، باب 6، حدیث 32،ص 347.
180) ذاریات (51)، 56.
181) یس (36)، 60 - 61.
182) زخرف (43)، 64.
183) زخرف (43)، 64.
184) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، باب 32، حدیث 4، ص: 262.
185) تفسیر عیاشی، ج 1، صلی الله علیه و آله38.
186) نساء (4)، 69.
187) بقره (2)، 52.
188) نساء (4)، 67.
189) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 352.
190) محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 25، باب 9، حدیث 16،ص 336.
191) بقره (2)، 275.
192) بقره (2)، 275.
193) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 25، باب اول.
194) از جمله خداوند درآیه 17 از سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
والذین اهتدوا زادهم هدی و آتاهم تقواهم؛
و آنان که به هدایت گراییدند [خدا] آنان را هر چه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق ]پرهیزگاری نشان داد.
195) ابراهیم (14)، 1.
196) یس(36)، 3 و 4.
197) صافات (37)، 22 و 23.
198) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، کلمه نعم، ص 814.
199) طه (20)، 50.
200) لقمان (31)، 20.
201) نحل (16)، 18.
202) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 102، باب 8، حدیث 6، ص164.
203) مزمل (73)، 9.
204) مائده (5)، 23.
205) مائده (5)، 23.
206) بقره (2)، 216.
207) ابراهیم (14)، 28.
208) بقره (2)، 218.
209) توبه (9)، 55.
210) نساء (4)، 69.
211) علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمدرضا صالحی کرمانی، ج 4، ص 587.
212) همان، 41.
213) بقره (2)، 130.
214) مریم (19)، 41.
215) بقره (2)، 257.
216) یونس (10)، 62.
217) بقره (2)، 253.
218) شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، مناجاتخمس عشره، مناجات هشتم.
219) همان، دعای کمیل.
220) ممتحنه (60)، 13.
221) الحویزی، نور الثقلین، ج 1، ص 25.
222) بقره (2)، 61.
223) نحل (16)، 106.
224) بقره (2)، 108.
225) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1،ص 15.
226) مائده (5)، 60.
227) انعام (6)، 65.
228) کافی، ج 2، ص 548.
229) آل عمران (3)، 77.
230) ضحی (93)، 6 - 7.
231) نهج البلاغه، خطبه 222.
232) علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20،ص 390.
233) انعام (6)، 160.
234) شیخ صدوق، معانی الاخبار،ص 234 - 235.
235) شیخ صدوق، التوحید،ص 94.
236) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1،ص 91.
237) حشر (59)، 24.
238) محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1،ص 91.
239) حدید (57)، 3.
240) السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج 11،ص 149.
241) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 93، باب 11، حدیث 3،ص 232.
242) نهجالبلاغه، خطبه 179.
243) شوری (42)، 11.
244) شیخ عباسی قمی، مفاتیح الجنان، دعای صباح.
245) همان، مناجات خمس عشر، مناجات هشتم.
246) نهج البلاغه، خطبه 152.
247) ابنمنظور، لسان العرب، ج 3،ص 258.
248) همان.
249) همان.
250) همان.
251) الحویزی، نورالثقلین، ج 5، ص 706.
252) یوسف (12)، 39.
253) همان، 106.
254) اسراء (17)، 23 و 24.
255) شعراء (26)، 78 - 80.
256) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، باب 22، حدیث 1، ص 162 - 163.
257) یونس (10)، 107.
258) کتاب معانی الاخبار در نوع خود، کتاب کمنظیری است و مرحوم صدوق، برای گردآوری مطالب آن زحمات و مسافرتهای فراوانی را بر خود هموار ساخت. با توجه به این که در عصر ایشان منابع لغوی و تفسیری کافی در اختیار نبود - چنانکه خود ایشان در مقدمه آن کتاب می نگارد - گاهی برای به دست آوردن نظر عالمی لغوی، مجبور می شد که رنج سفر طولانی را به جان بخرد تا به نزد آن عالم ادیب و لغتشناس برسد و پس از اطلاع از نظر وی، آن را در کتاب ذکر کند. ابتکار جالب ایشان در این کتاب - چنان که از نام کتاب نیز بر میآید - این است که کوشیده روایات را به وسیله احادیث دیگر توضیح داده و تفسیر کند؛ از این رو به وسیله روایات، روایات مشکل یا اصطلاحاتی را که در پارهای روایات ذکر شده و فهم آنها دشوار است توضیح می دهد.
259) شیخ صدوق، معانی الاخبار،ص 6 - 8.
260) آل عمران (3)، 18.
261) شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
262) یکی از تقریرهای این برهان مبتنی بر پنج مقدمه استوار است که اثبات واجب الوجود بالذات را نتیجه می دهند:
مقدمه اول: وجود، واحد عینی و حقیقت بسیط است و اختلاف بین افراد آن به کمال، نقص، غنا و فقر می باشد؛
مقدمه دوم: در خارج، وجود اصالت دارد و از حیث شدت و ضفع دارای مراتب است. مرتبه فوق التمام، مرتبهای است که از لحاظ شدت و قوت نامتناهی می باشد؛
مقدمه سوم: وجود تمام، قبل از وجود ناقص؛ وجود غنی، قبل از وجود فقیر و وجود، قبل از عدم است؛ مقدمه چهارم: مرتبه تمام و کمال هر شیء، عبارت است از همان شیء با چیزی افزونتر. در حقیقت وجود کامل حاوی تمام مر اتب مادون خود است که موجودات ناقص باشند با امری زیادتر که کمال اوست؛ در نتیجه مرتبه کمال و تمام هر چیزی، به مراتب ناقصه و مادون خود محتاج نیست؛
مقدمه پنجم: موجودات دو قسماند: یا ناقصند و محتاج به مرتبه کمال خود، و یا کامل و مستغنی از مراتب ناقص مادون خویش؛ زیرا واجد تمام مراتب است با امری زیادتر که کمال اوست، و آن واجب الوجود است. خلاصه آنکه یا تام الحقیقة و واجب است و یا ناقص و محتاج.
263) نساء (4)، 87.
264) قمر (54)، 54 - 55.
265) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 3، باب 6، حدیث 15، ص 224.
266) طه (20)، 5.
267) فاطر (35)، 15.
268) شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
269) بقره (2)، 164.
270) توبه (9)، 24.
271) توبه (9)، 24.