بر این نکته تاکید کردیم که شناخت و توصیف حقیقت صفات الهی - از جمله وحدت ذات الهی - ممکن نیست و و نمیتوان از طریق الفاظ و مفاهیم عقلی و ذهنی محدود، ذات نامتناهی هستیبخش را شناخت. شاید قبول این سخن برای برخی دشتوار باشد که چگونه نمیتوان خدا و صفات او را شناخت؛ اما به این موضوع در جایجای روایات و از جمله نهجالبلاغه اشاره شده است.
امیر مؤمنان علیهالسلام در این باره میفرمایند:
من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله؛(246)
کسی که خدا را توصیف کند، او را محدود کرده و هر کسی که او را محدود کند، او را به شماره درآورده و هر کسی که او را به شماره در آورد، ازلیت او را باطل کرده است.
خدا را نمیتوان توصیف کرد؛ چون این توصیف با مقیاسهای کمی انجام میپذیرد و هر حقیقتی که با واحدها و مقیاسهای کمی شمارش شود، محدود م یگردد، و وقتی محدود شود، در فضا و زمان تعین پیدا میکند و نمیتواند قدیم باشد؛ زیرا ازل و ابد سرمد فوق زمان و مکان است؛ از این رو قابل تعداد و شمارش نیست. پس وحدت خدا، وحدت عددی نیست تا محدود و قابل افزایش باشد، بلکه وحدت صرف و محض است که هیچ تعدد و تکثری بر نمیدارد و ترکیب و تجزیه در آن راه ندارد.
این وحدت برای ما قابل درک نیست. وحدتی که در افق درک ما قرار میگیرد، وحدتی است که با آن شیء یک پارچهای توصیف میشود که گر چه در ظاهر یکی است، اما در واقع اجزایی دارد.
توضیح این که: در خارج یک شی مثلا یک خانه به ظاهر یکی است و به وحدت متصف میشود؛ اما از سقف، دیوارها و ستونهایی تشکیل یافته که در آنها سنگ و سیمان و سایر مصالح به کار رفته است؛ حتی یک آجر نیز، اجزای فراوانی دارد. بر این اساس، خانه واحد مرکب از اجزای بیشماری است.
فیلسوفان قدیم در وجود جزء لا یتجزی اختلاف داشتند. برخی از آنها نظیر دموکریتوس معتقد بودند که در پایان تجزیه اشیاء به اجزای بسیار کوچکی بر میخوریم که قابل تجزیه و شکستن نیستند و اصطلاحا آنهارا جزء تجزیهناپذیر یا اتم مینامیدند؛ اما در مقابل، برخی از فلاسفه وجود چنین جزئی را انکار کردند. سرانجام بر اساس تحقیقات و آزمایشهای علمی مشخص شد که جزء غیرقابل تجزیه وجود ندارد و آنچه برخی از فیلسوفان قدیم آن را اتم یعنی جزء غیرقابل تجزیه میدانستند، از الکترون و پروتون تشکیل یافته و هر یک از این دو نیز، عقلا قابل تجزیه هستند.
اختلاف فیلسوفان قدیم در تجزیهپذیری یا عدم تجزیهپذیری اتم، در خارج بود؛ و الا همه متفق بودند که هر شیء از آن نظر که امتداد دارد، محال است که تجزیه وهمی نیز نداشته باشد. اتمها دارای امتداد هستند؛ زیرا اگر امتداد نداشتند از اجتماع میلیاردها اتم موجودی به نام انسان پدید نمیآمد که دارای امتداد، طول، عرض و عمق است. همین که عنصری - هر چند بسیار کوچک - دارای امتداد بود، لااقل اگر در خارج تجربه نپذیرد، در وهم و عقل تجربه می پذیرد؛ پس آن عنصر، واحد حقیقی نیست.
از طرف دیگر شیئی خارجی با تجزیه شدن، کوچکتر و محدودتر میشود. بر این اساس اگر در پایان تجزیه به جزئی بر خوردیم که تجربه نپذیرفت آن جزء در نهایت محدودیت و کوچکی قرار دارد؛ یعنی اگر در خارج به جهت عدم پذیرش تجزیه واحد به حساب آید، واحد بودنش نشانه آن است که بسیار کوچک و حقیر است؛ اما وحدت در خداوند نشانه محدودیت نیست. چون خداوند جسم نیست که امتداد داشته و قابل تجزیه باشد؛ بلکه وحدت در خداوند نشانه عدم محدودیت و عدم نقص است.
در عالم ماده، شیئی که بر شیء دیگر احاطه دارد، از امتداد بیشتری برخوردار است و امکان ندارد چیزی که از امتداد کمتری برخوردار است. بر شیء دارای امتداد بیشتر احاطه داشته باشد؛ چه برسد به چیزی که هیچ امتدادی ندارد؛ نظیر نقطه فرضی در ریاضیات که طول، عرض و عمق ندارد و وجودش صرفا وهمی است؛ اما خداوند با این که دارای وحدت و بساطتت است و امتداد نداد، بر همه هستی احاطه دارد؛ چون وجود او مجرد نامتناهی و متفاوت از سنخ وجود مادیات و امور متناهی میباشد. با توجه به تفاوت سنخ وجود خداوند با سایر موجودات است که ما از درک حقیقت صفات الهی ناتوانیم و گر چه عقل از یک سو در پرتو صفات سلبی اثبات میکند که خداوند هیچ محدودیتی ندارد، و از سوی دیگر صفات ثبوتی خدا نظیر علم و قدرت نامحدود و احاطه وجودی بینهایت بر هستی را اثبات م یکند؛ اما با این حال تعدد ذات و صفات را نفی میکند؛ یعنی گر چه ماهیت علم، قدرت و همچنین سایر صفات در انسان و دیگر موجودات از یکدیگر متفاوت و دارای حقایق ممتازی هستند؛ اما در خداوند تعدد در صفات منتفی است و علم خدا عین قدرت و حیات اوست و صفات خدا عین ذات پروردگار هستند؛ چون خداوند بسیط محض است و هیچ ترکیب و تعددی - حتی ترکیب و تعدد وهمی - در ذات او راه ندارد؛ چه این که تعدد و ترکیب - حتی ترکیب از صفات متفاوت - نشانه نقص و محدودیت است.
عقل ما عینیت ذات و صفات خداوند را اثبات میکند؛ اما نمیتواند حقیقت بساط و عینیت ذات و صفات خداوند را درک کند؛ چون صفاتی نظیر علم و قدرت که در افق درک ما قرار میگیرند، از مقولههای متفاوت و دارای حقایق مختلفی هستند؛ از این روست که اهل معقول میگویند معرفت ما به خداوند، معرفت بالوجه است؛ یعنی از طریق نشانهها و آثار و از جمله تجلیات الهی حاصل میشود و معرفت به کنه خداوند محال است و برای هیچ کس شناخت ذات خداوند ممکن نیست.
شناخت شهودی خداوند نیز که با گسترش ظرفیت وجودی برای برخی حاصل میشود، در پرتو تجلیات به دستآید، نه این که ذات و کنه خداوند درک شده باشد. بنابراین معرفت ما به خداوند بسیار ضعیف است و از طریق آثار و تجلیات الهی حاصل میگردد و به هیچ وجه ما نمیتوانیم به ذات و کنه باری تعالی معرفت پیدا کنیم.