به هر حال، سؤال این است كه آیا دیدگاه اسلام به نظریه «سودگرایان» نزدیك نیست؟ آیا تنها تفاوت بین دو دیدگاه، نظر اسلام در مورد سود ابدى و اخروى نیست؟ و بالاخره فرق اساسى كدام است؟ یكى از مباحثى كه در همین خصوص
( صفحه 185 )
مطرح شده این است كه: آیا گفتار قرآن در مورد لذت و رنج آخرت، واقعى است یا جنبه تشبیهى دارد؟ بسیارى از عارفمشربان اعتقاد دارند كه اینها بیاناتى تمثیلى است. اینگونه نیست كه در آن عالم واقعاً خوردنى و نوشیدنى و لذت و رنجى در كار باشد، حقیقتِ مسأله فراتر از اینهاست، طرح این موضوعات براى این است كه براى مردم قابل فهم شود. در مقابل، گروهى هم اصرار مىكنند كه زبان قرآن، زبان واقعیت است: همین است كه مىگوید، نه غیر از این. آنجا هم همین خوردنى و پوشیدنى و سیب و پرتقال و گوشت مرغ و... است، البته عالىتر و بهتر است ولى ماهیتاً با اینجا فرقى نمىكند.
نظر سومى هم در این مورد مطرح است كه تا حد زیادى با فلسفه مابعدالطبیعه و الهى ارتباط دارد، ولى براى پرهیز از مباحث تخصصى، این نظر را با تشبیهى محسوس بیان مىكنم. جلسه مهمانى بسیار باشكوهى را فرض كنید كه در آنجا انواع وسایل پذیرایى آماده است. میهمانان یكایك بر صاحبخانه وارد مىشوند و از سفره آماده استفاده مىكنند و همگى از آن لذت مىبرند، اما موضوع مهم این است كه ارتباط تمامى میهمانان با میزبان یكسان نیست و هر كدام از آنها به نیّتى در این مهمانى شركت مىكنند، انسان گرسنه محتاجى كه از در وارد مىشود، هدفى جز سیر كردن شكم و التذاذ از گوشت و میوه و... ندارد، لذت او از این میهمانى فقط در همینگونه التذاذ خلاصه مىشود و اما اگر میهمان انسان هنرمند، ادیب و خوش ذوقى باشد بیش از آنكه از غذا و خوردنى لذت ببرد از تماشاى منظرهها و رنگ و بوى آنها شاد مىشود و به اصطلاح فلاسفه، قوه خیال او لذت مىبرد. لذتى كه شاعران و هنرمندان از مناظر زیبا و اشعار نغز مىبرند، قابل مقایسه با لذاتى كه شكمچرانها از غذاى لذیذ مىبرند نیست، گاهى چنان حالت وَجد و سرورى پیدا مىكنند كه قادر به كنترل خود نیستند این هم یك نوع لذت است، اما تا آن سیب و پرتقال و منظره زیباى میهمانى نباشد این حالت شاعرانه
( صفحه 186 )
هم در او پیدا نمىشود، هر چند كه این لذت، ناشى از خوردن نیست. اما وضعیت مهمان سوم با این دو كاملا متفاوت است، این مهمان، عاشق میزبان است. او هم مثل دیگران وارد مهمانى مىشود و از نعمتهاى آن استفاده مىكند، اما اگر ظرف آبى از دست میزبان دریافت كند آن را با تمامى لذات عالم عوض نمىكند. غذایى كه او استفاده مىكند آبى كه او مىنوشد همان آب و غذاست، دهان، همان دهان است، دست همان دست، صحنه همان صحنه و میزبان همان میزبان است، اما لذتها متفاوت! لذتى كه این میهمان مىبرد، براى دیگران قابل درك نیست!
به هر حال، انسان است و ارتباطى كه با صاحبخانه دارد، آنجا نگاهها پر رمز و معنادارند و گاهى لذات ناشى از یك عمر خوردن و بهره بردن از محسوسات، با نیمنگاهى از معشوق هم برابرى نمىكند.
درست است كه تمامى اینها از خوردنىها و سفره چرب و شیرین لذت مىبرند، اما لذّات آنها مراتب متفاوتى دارد. لذتى كه مقرّبان مىبرند، بیشتر ناشى از انتساب آنها به خداست «...وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابَاً طَهُورا(20)» درست است كه این شراب بهشتى چنان لذتبخش است كه همه نگرانىها را رفع مىكند، اما لذتبخشتر از هر چیز دیگر این است كه آن شراب را از دست چه كسى و به چه عنوانى دریافت مىكند. اگر همین شراب را از دست دیگرى دریافت مىكردند براى آنها چندان مطلوبیت نداشت، ولى چون از دست اوست مست مىشوند، حتى مستى حاصل از گرفتن شراب از دست معشوق، با مستى ناشى از خود شراب متفاوت است.
با این توضیح روشن شد كه در صورت رعایت ارزشهاى اخلاقى، در عین حفظ لذات مادى، لذایذى براى اولیاى خدا پیدا مىشود كه قابل مقایسه با سایر لذات نیست، ولى به هر حال لذت است. بنابراین مىتوان گفت كه یكى از ملاكهاى
( صفحه 187 )
ارزش در اسلام لذت است، اما همانگونه كه در مبحث نظام ارزشى اسلام بیان شد، لذتى كه از دیدگاه اسلام ملاك ارزش است با آنچه كه لذتگرایان مىگویند متفاوت است. اولا این لذت ابدى است ثانیاً عرفانى است، نه لذت حسى و خیالى. لذت ارزش آفرین و اصیل، همان رابطهاى است كه انسان با محبوب خویش و محبوب هستى دارد «یُحبُّهم و یحبّونه...» رابطه متقابل بین خلق و خداست كه ارزشمند است. از طرف دیگر، این «لذت» با «كمال» انسانى متلازم است. اگر معناى كمال به درستى روشن شود و مصادیق آن شناخته شود و لذت و سعادت نیز تجزیه و تحلیل شود ملازمه بین آنها ثابت خواهد شد.
كمالِ یك موجود، مرتبهاى از وجود خود اوست. اگر چیزى را به فردى یا شیئى ضمیمه كنند كه از مراتب وجودى او به حساب نیاید كمال او محسوب نمىشود، بلكه جنبه عاریهاى دارد. مثل این است كه شما از اتاقى كه گلدانى در آن قرار داده شده است، لذت مىبرید. آنچه كه در واقع موجب لذت شما مىشود همان گُل و گُلدان است، نه اتاق، این تعبیر مجازى است كه مىگویند: از اتاق لذت مىبریم. زمین و فضاى اتاق نیست كه شما را مبهوت كرده، بلكه تمامى جذابیت مال گُل است. مثال روشنتر: زیبایى لباس، مدال، دستبند و گردنبند اصالتاً مربوط به خود آنهاست. انسانى كه از اینها به عنوان زینت استفاده مىكند، به كمالى نمىرسد او با این زینتها كاملتر نمىشود، زیبایى او عارضى است، اگر اینها كمال بود باید جزئى از وجود او باشند و با فقدان آنها نقصى در او ایجاد شود. این مطلوبیتها عاریتى و نوعى اغفال است؛ یعنى توجه دیگران را به همان امور عَرَضى جلب مىكند، در حالى كه فرد مىپندارد كه خود او مطلوب و مورد توجّه است. اینكه از دنیا به عنوان لهو و لعب و متاعِ غرور یاد شده شاید به همین دلیل است كه جاذبههاى آن عاریتى است، ثبات و دوام و اصالت ندارد. انسان با این توهم كه
( صفحه 188 )
اینها از آن اوست، هم خود را گول مىزند و هم دیگران را فریب مىدهد. پس زیورهاى عاریتى را نمىتوان «كمال» به حساب آورد. اگر صد خوشه انگور را بهطور مصنوعى بر درختى آویزان كنند، كمالِ آن درخت حساب نمىشود، كمال درخت زمانى است كه خود از درون بار بیاورد و ثمر از آن خودش باشد.
پس كمال در حقیقت مرتبهاى از وجود خود شىء است. حال سؤال این است: آیا موجود با شعور از مرتبه وجودى و كمالى كه پیدا مىكند لذت مىبرد یا نمىبرد؟ آیا ممكن است انسان عاقل از كمال و رشد خود ناراحت شود؟ چنین چیزى محال است. وجود كمال، براى هر موجود عاقلى مطلوب است. اگر انسان احساس كند كه وجودش كاملتر شده است بهطور طبیعى لذت مىبرد. لذت حقیقى زمانى به انسان دست مىدهد كه كمالى بر او افزوده شود. هر قدر وجود، كاملتر شود انسان، بیشتر او را دوست دارد، همانگونه كه انسان، اصل وجود خودش را دوست دارد كمالات آن را نیز دوست دارد؛ به عبارت دیگر، وجودى كه از خودش آگاهى داشته باشد، در ذات خود از خود لذت مىبرد، بزرگان فلسفه گفتهاند: «اول مُبتَهَج بذاته لذاته هوالله تعالى» ابتهاج و سرور خداى متعال از ذات خودش از هر چیز و هر كس دیگر بیشتر است. خدا خودش را از همه كس بیشتر دوست دارد. او كمال محض است، چگونه مىشود خودش را دوست نداشته باشد؟
دوست داشتن همین است كه آدمى احساس كند یك كمال و امر وجودى در ذات خویش دارد و اگر كسان دیگر را دوست دارد، به این دلیل است كه به نحوى در ایجاد كمال او دخالت داشتهاند. اگر انسان، واجد چیزى شود كه با او ملایمت دارد، از آن لذت مىبرد و اگر چیزى را واجد شود كه با وجود او ملایمت و مناسبت ندارد، از آن رنج مىبرد. اگر انسان از پدیدهاى رنج مىبرد، معنایش این است كه آن پدیده با وجود او مناسبت و مسانخت ندارد، به حال او ضرر دارد، او
( صفحه 189 )
را از رسیدن به كمال باز مىدارد و از حركت، تكاپو و رشد او جلوگیرى مىكند. در مقابل، اگر براى انسان لذتى حقیقى حاصل شود، لازمه و معنایش این است كه وجود او بارورتر شده است، حتى اگر لذت انسان ناشى از یك صورت خیالى باشد، معنایش این است كه آن صورت خیالى با قوه خیال او ملایمت و سازش دارد، لذا از واجد شدن آن صورت خیالى هم لذت مىبرد، پس لذت، همیشه در اثر پیدا شدن امرى است كه با وجود فرد سازش دارد، حال این امر لذتبخش كه امرى وجودى است «كمال» نامیده مىشود. كمال؛ یعنى مرتبهاى از وجود كه با این موجود سنخیت دارد و موجب بارورتر شدن وجود او مىشود، اگر چیزى را بدست آورد كه با او سنخیت دارد از آن لذت مىبرد، پس كمال با درك لذت توأم است و اگر لذت بر رنج و ناراحتى غالب شود و دوام پیدا كند، «سعادت» نامیده مىشود.
پس «سعادتمند» كسى است كه وسایل لذت بهطور مداوم براى او فراهم است.
تعبیر «سعادتمندان» در مورد اهل بهشت هم به كار رفتهاست. قرآن مجید مىفرماید: «فَمِنْهُمْ شَقِىٌ وَسَعید»(21) «... وَامّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِىالْجَنَةِ ...(22)» انسان بهشتى در آنجا واجد چیزهایى مىشود كه با او سنخیت دارند و موجب «سعادتمندى» او مىشوند و این هم خود اثر كمال اوست. سعادت و كمال متلازمند. اگر انسان داراى چیزى شود كه با او سنخیت دارد «كامل» شده است و چون از آن سنخیت لذت مىبرد و لذت او هم دایمى است، پس او «سعادتمند» شده است.
با این توضیح، مىتوان گفت: ملاك ارزش اخلاقى، سعادت، لذت و كمال است.
بنابراین، كمال و سعادت، مطلوب فطرى انساناند و انسان عاقلى را نمىتوان یافت كه طالب سعادت نباشد.
( صفحه 190 )
این ادعا بىجاست كه: وجدان انسان گاهى او را وادار به امورى مىكند كه موجب ناراحتى انسان است، زیرا در اثر عمل كردن به نداى وجدان ـ ولو اینكه ناراحتى موقتى و گذرایى هم ایجاد كند ـ رضایتى ثابت و دایمى در انسان ایجاد مىشود. كسى كه به نداى وجدان پاسخ مىگوید و گاهى اموال خود را در اختیار انسان دیگرى مىگذارد یا اینكه شب تابه صُبح از بیماران پرستارى مىكند، با همه سختیها، احساس رضایت مىكند و از كار خویش لذت مىبرد؛ یعنى، در واقعبین رنج و لذت، مقایسه مىكند، چون در مجموع، این عمل براى او لذتبخشتر است، آن را انتخاب مىكند. پس كسى هم كه شبها بیدار مىماند و خواب راحت را فداى درمان بیماران مىكند، باز هم براى لذت، كار كرده است و لذت او ناشى از جوابگویى به وجدان است.
مهم این است كه مفهوم «لذت» را بهطور صحیح تبیین كنیم، لذت، فقط در خوردن و آشامیدن، منحصر نمىشود، بالاترین لذات براى انسان لذتى است كه از احساس رضایت خدا، حاصل مىشود. براى اینكه گستره معناى لذّت بیشتر روشن گردد خوبست در حالات دلدادگان دقت شود.
عاشقى كه بعد از سالیان دراز رنج و زحمت و فدا كردن تمامى هستى، ناگهان به لقاى معشوق خود مىرسد، چه لذتى مىبرد؟! پاسخ اینست كه لذت لحظهاى دیدار، تمامى رنجهاى او را جبران مىكند. یك لبخند معشوق، عمرى مصیبت را از یاد او مىبرد. اینجاست كه مىفرماید: «وَ رِضْوانٌ مِنَاللّهِ اَكْبَر(23)» رضایت الهى از هر چیز دیگر بزرگتر، مهمتر و باارزشتر است. پس اساس ارزشها، رضایت خداست.
درست است براى كسى كه به خدا محبت داشته باشد، رضایت او از هر لذتى بالاتر است، اما ملاك این است كه چنین شخصى به اوج كمال خود رسیده است.
( صفحه 191 )
اوج كمال، قرب به خداست و در اثر این كمال، بالاترین لذتها پدید مىآید، اما از آنجا كه مفاهیمى از قبیل كمال، سعادت و قرب به خدا براى همه قابل درك نیست و جاذبهاى ایجاد نمىكند، با بیانى محسوس و جذّاب و مُحرِّك، او را به جانب قرب خدا دعوت مىكنند، نسیم خنك، جوى آب، درختان پر میوه و محبوبهاى دوستداشتنى، جلوههایى از قرب خدایند و در عین حال كه واقعیت دارند و در انسان حركت ایجاد مىكنند، این رضایت الهى است كه در نعمتهایى از این قبیل جلوه مىكند، و آن چیز كه براى عاشق اهمیت بیشترى دارد، ارتباط با معشوق است، نه التذاذ ناشى از خوردن و آشامیدن و... و اگر از همه این نعمتها لذت مىبرد، از این جهت است كه رضایت محبوب را در استفاده از آنها مىبیند.