حاصل سخن این است كه گاهى «خیر» بودن یا «شر» بودن را در مورد هستها به كار مىبریم و گاهى به بایدها و نبایدها نسبت مىدهیم. در مورد هستها نیز گاهى درباره موجودى (فى نفسه) قضاوت مىكنیم كه در این صورت اصل وجود آن را خیر مىدانیم و گاهى وجودى را نسبت به دیگرى مىسنجیم كه وجود او را از یك جهت خیر و از جهت دیگر (كه براى كمال و بقاى خود، موجب نقص دیگران مىشود) شر مىدانیم. در اینجاست كه به شر بودن موجودى حكم مىكنیم كه موجب نقص دیگرى شده است در عین حال، امكان دارد وجود او براى دیگرى موجب خیر باشد. پس این خیر و شر، نسبى و اضافى است و در مورد خیر و شر ارزشى هم اشاره كردیم كه اگر رفتارى موجب كمال انسان شود براى او خیر است و
( صفحه 106 )
اگر موجب نقص روح او شود براى او شر است. این رابطه، رابطهاى واقعى است. او بخواهد یا نخواهد، تأثیر مثبت یا منفىِ عمل در روح باقى مىماند و شخص در این مورد،انتخاب و اختیارى ندارد. پس قلمرو خیر و شرهاى اخلاقى، رفتارهاى اختیارى انسان است و ملاك خوبى یا بدى آنها تأثیرى است كه در كمال یا ضعف و تزلزل انسان دارد و این رابطه، واقعى و تكوینى است و تابع قرارداد و تمایلات افراد نیست.