1. اگر عامل شر در انسان تحت شرایطى به صد درصد برسد، در آن صورت آیا انسان مجبور به پیمودن راه خطا نمىشود؟
پاسخ: تا زمانى كه بویى از اختیار و انتخاب در انسان مىآید، تكلیف متوجه اوست ولو اینكه قدرت انتخاب یك درصد باشد. اگر وضعیت انسان به گونهاى باشد كه اختیار بهطور كامل از او سلب شود، حتى یك درصد هم قدرت انتخاب نداشته باشد، در آن صورت تكلیفى نخواهد داشت؛ مثلا كسى كه موقع نماز دست و پاى او را ببندند و اختیار را بهطور كامل از او سلب كنند، دیگر نمىتواند بهطور متعارف نماز بخواند و تكلیف خود را انجام دهد، پس تكلیف نماز خواندن به صورت عادى از او برداشته مىشود یا اگر لیوان مشروب را با اكراه در دهان كسى
( صفحه 135 )
بریزند و راه بیرون ریختن آن را بر او ببندند در این صورت او مضطر خواهد شد و تكلیف حرمت از او برداشته مىشود.
2. همانگونه كه اشاره شد بعضى از آیات قرآن به وجود بعضى از صفات در انسان تصریح كردهاند؛ مثل اینكه آیه مباركه مىفرماید: «انسان حریص آفریده شده است» آیا این خود دلالت نمىكند كه در وجود انسان عواملى هست كه او را بىاختیار به جانب شر مىكشاند؟
پاسخ: درست است كه بعضى آیات قرآن بر صفات منفى و به تعبیر دیگر وجود عامل شر در انسان تصریح مىكند و چنین عواملى اقتضاى گرایش به شر را ایجاد مىكند، اما در قرآن مجید عوامل دیگرى نیز ذكر شده است كه مىتوانند عوامل شر را كنترل كنند؛ مثلا بعد از اینكه مىفرماید: «انسان حریص آفریده شده است» مىفرماید: «غیر از نمازگزاران»؛ یعنى، اینكه اگر چه انسان اقتضاى حریص بودن دارد، ولى كسانى كه اهل نماز و اهل توجه به خدا هستند قدرت كنترل این عامل را دارند، پس عامل دیگرى هم در انسان هست كه او را به نماز خواندن و توجه به خدا و عبادت و تعدیل و تهذیب اخلاق وادار مىكند كه آن هم عاملى درونى و خدادادى است. نتیجه اینكه آیه مباركه ناظر به وجود گرایش فطرى در انسان است و این اقتضا مىكند كه در شرایط خاصى حریص و جزوع ... باشد، ولى در كنار آن عوامل دیگرى هم هست كه موجب تعدیل او شود. آیه مباركه صرفاً در پى تعیین یك قوه، استعداد و اقتضا در انسان است كه ممكن است زمانى این (قوه) در اثر تقویت و گرایش به همانسو، به (فعل) تبدیل شود و ممكن است در اثر وجود عوامل كنترل هرگز به فعلیت نرسد؛ یعنى، اینكه فعلیت بخشیدن به این عوامل امرى اختیارى است.
بنابراین همانگونه كه (حرص) انگیزه درونى دارد، گرایش به جانب خدا نیز بر اساس (فطرت الله) صورت مىگیرد. پس هر دو عامل در نهاد انسان بهطور فطرى
( صفحه 136 )
وجود دارد كه یكى از آنها انسان را به طرف مادیات و دیگرى به سوى معنویات مىكشاند هر دوى این عوامل موجود است، منتهى گاهى یكى از آنها ضعیفتر و دیگر قوىتر است. آیاتى كه صفات شر را در انسان بیان مىكند، در مقام هشدار به آدمى است كه چنین عوامل خطرناكى در او وجود دارد تا مواظب كنترل آنها باشد و آیاتى هم كه از قبیل (فطرة الله) صفت خیر او را بیان مىكنند، در مقام توجه دادن او به عوامل فطرى خیر در اوست كه هر دو دسته، عوامل خدادادى است و عواملى است كه كسب آنها از محدوده اختیار آدمى خارج است، اینگونه نیست كه انسان براى آنكه خداجو شود احتیاج به كسب انگیزه خداجویى داشته باشد، بلكه انگیزهاى در نهاد انسان است كه ممكن است شكفته شود یا نشود. شكفته كردن آنها ناشى از اختیار خود آدمى است و اگر بخواهیم از زاویه دیگرى به صفات شر در انسان بنگریم، باید بگوییم: اصولا حرص آدمى و تمایل شدید او به مال و منال، گرایشى اصیل نیست و انسان اصالتاً به دنبال آنها نیست. انسان اصالتاً به دنبال رسیدن به سعادت و كمال و خیر است و از روى اشتباه، مىپندارد كه خیر و سعادت و كمال او در كسب مال نهفته است، لذا نسبت به كسب آن حریص مىشود. اگر او توجه داشت كه خیر و كمالش در مال خلاصه نمىشود، بلكه مال وسیلهاى است كه مىتواند براى رسیدن به خیر او را كمك كند، چه بسا از حرص خود دست بر مىداشت و بخشیدن مال را موجب سعادت خود مىدانست. به هر حال در چنین مواردى یك عامل فطرى كه طالب خیر و كمال خود است در شكل ناقصى ظهور مىكند و با جهل و پندار توأم مىشود وگرنه تمامى گرایشهاى آدمى (فىحد نفسه) خیر است؛ مثلا (جاهطلبى) كه صفتى مذموم تلقى مىشود در كمالجویى ریشه دارد آدمى طالب كمال خویش است، مىخواهد رشد كند و از دیگران جلو بیفتد. اصل این تمایل بد نیست، منتها بدى آن از این جهت است كه آدمى راه رسیدن به آن را نمىداند و فكر مىكند كه ارضاى این تمایل فقط از طریق
( صفحه 137 )
خدعه و نیرنگ و... ممكن است او مىتواند به همین وسیله به والاترین مقام انسانى نایل شود و بدینطریق هر قدر كه براى ارضاى این غریزه كوشش كند، كاملتر مىشود. مال دوستى و حرص هم غریزهاى فرعى، عارضى و غیر اصیل است، انسان در ابتدا مىخواهد از این طریق نیازهاى خود را برآورده كند، اما به تدریج با تقویت كردن آن، حالت غیر عادى و جنونآمیز پیدا مىكند.
یكى از اساتید بزرگوار ما نقل مىكردند كه شخصى به عنوان سؤال و گدایى نزد حضرت آیةالله شربیانى آمده بود و خیلى اصرار مىكرد كه از ایشان پول بگیرد، اما ایشان از هرگونه كمكى به آن سائِل امتناع مىكردند. كار به جایى رسید كه شب تا صبح در خانه ایشان ماند و گریه و زارى كرد تا اینكه در همان جا مُرد بعد از آنكه لباسهاى او را درآوردند، با كمال تعجب دیدند كه سراسر لباس او لیره طلاى عثمانى دوخته شده است. آرى، با داشتن صدها لیره طلا گدایى كردن! در كوچه خوابیدن! و از گرسنگى جان دادن! این جنون نیست؟ پول كه باید فقط وسیلهاى براى ارضاى نیازهاى اساسى انسان باشد، خود، اصالت پیدا مىكند. پولى كه باید در خدمت انسان قرار مىگیرد، انسان در خدمت آن قرار گیرد. آیا این انگیزه، فطرى و طبیعى است؟ روشن است كه نیست و اصلا غرایزى را كه ما از روى مسامحه آنها را عامل گناه مىدانیم واقعاً عامل گناه نیستند. این غرایز تنها به دنبال ارضاى خویشند، غرایز نیستند كه ما را به گناه وادار مىكنند؛ این انسان است كه با انتخاب بد خویش، راه گناه را براى ارضاى آنها انتخاب مىكند.
راه ارضاى غرایز در گناه خلاصه نمىشود، اما از آنجا كه ارضاى آنها از طریق مشروع، مشكلتر است انسانهاى دون همّت براى ارضاى آنها به گناه ـ كه احیاناً راهى آسانتر است ـ روى مىآورند. تمامى عوامل و غرایزى كه در وجود انسان نهفته است، براى رشد و كمال و بقاى انسان آفریده شده است، اما همین عوامل رشد در راه انحراف و سقوط به كار گرفته مىشوند؛ مثلا، ارضاى غرایزى از قبیل
( صفحه 138 )
خوردن، آشامیدن و ارضاى غریزه جنسى در صورتى كه فاعل آنها قصد عبادت و تقرب داشته باشد عبادت است و برعكس، در صورتى كه قصد فاعل، صرفاً ارضاى غرایز بدون توجه به حلال یا حرام بودن آنها باشد زمینه سقوط آدمى را فراهم مىكند.
( صفحه 139 )