نكته قابل ذكر این است كه در محاورات عرفى، افعالى كه اصالتاً مربوط به روح یا اصالتاً مربوط به بدن است، یك جا به «انسان» نسبت داده مىشوند، در حالى كه قرآن كریم تمامى این افعال را اعم از طبیعى و غیر طبیعى، به ذات مقدس خدا هم نسبت مىدهد و همین موضوع موجب ابهامات و تشابهاتى، مخصوصاً براى كسانى كه آشنایى زیادى با قرآن ندارند شده است. كسانى كه با لحن قرآن آشنا نیستند گفتار آن را متعارض مىبینند و خیال مىكنند كه آیات قرآن با هم نمىسازد، زیرا در یك جا كارى را به خدا و در جایى دیگر به طبیعت، انسان یا جامعه نسبت مىدهد، بالاخره فاعل كیست؟
حقیقت این است كه بیانات قرآنى دراین مورد از سطح محاورات عرفى فراتر است. همان گونه كه اشاره كردم وقتى كه كارى از قواى بدنى و طبیعى هم سرچشمه مىگیرد مردم انجام آن عمل را به «انسان» یعنى روح نسبت مىدهند. نسبت دادن تمامى اینها به روح، تنها از این جهت است كه اگر روح نباشد، بدن نمىتواند آنها را انجام دهد؛ یعنى در حالى كه روح، نقش اندكى در ایجاد بعضى از فعالیتهاى بدنى دارد ما تمامى فعالیتها را به روح نسبت مىدهیم. حال اگر نقش موجود دیگرى مثل خدا براى تحقق عملى، بیش از نقش روح باشد به طریق اولى حق
( صفحه 76 )
داریم كه تمامى افعال را به او نسبت بدهیم، اگر پذیرفتیم كه خلقت و تدبیر هستى در دست خداى متعال است و همه هستى از او و به اراده او موجود و باقى است و تمامى هستى تبلور اراده خداست «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ» یاسین/ 81. آیا باز هم نمىتوانیم تمامى افعال طبیعى و غیر طبیعى را به او نسبت دهیم؟! روشن است كه نسبت افعال ما به خداوند متعال، بیش از نسبت آنها به خود ماست.
كارهایى را كه ما انجام مىدهیم و فاعل آنها را «انسان» مى دانیم، به این دلیل است كه آگاهى و اراده و هدف ما در انجام آن كارها مؤثر است. حال اگر كسى بپرسد كه همین آگاهى، اراده و هدف را كه شما علل افعال خود مىدانید چه كسى به انسان داده است، غیر از «خدا» چه جوابى مىتوان داد. چه كسى انسان را خلق كرده است؟ چه كسى روح فرد را آفریده است و بعد از ایجاد، آگاهى، اراده و قدرت تصمیمگیرى به او داده است؟ حیات، علم، شعور، میل و رغبت و قدرت تصمیمگیرى و هر چیزى كه مصداق «شىء» و «عمل» است همه و همه از خداست و نسبت آنها به انسان خیلى ضعیفتر از نسبت آنها به خداست. پس اگر با بینشى توحیدى به عالم هستى بنگریم، تمامى پدیدههاى عالم را قبل از هر چیز معلول ذات مقدس خدا مىبینیم. نقش واسطهها در این میان خیلى كم رنگ است.
وقتى كه دو فاعل ممكن را با هم مقایسه مىكنیم، یكى را قوىتر و دیگرى را ضعیفتر مىبینیم؛ مثلا جایى كه نقش روح و بدن را با هم مقایسه مىكنیم، نقش یكى را قوىتر از دیگرى مىبینیم، اما آیا معقول است كه نقش علت تامه هستى را كه فاعل تمامى عالم، ازجمله روح و بدن است با نقش واسطههاى امكانى مقایسه كنیم؟ اصلا این مقایسه غلط است. مثلا، در یك سیستم طولى مدیریت كه در سازمانى وجود دارد، مدیر در رأس امور قرار گرفته است بعد از او معاونین و سایر كارمندان قرار دارند. حال، كارى را كه توسط این مجموعه صورت مىگیرد،
( صفحه 77 )
مىتوان به تمامى افراد آن سازمان نسبت داد، همان گونه كه مىتوان مدیر یا فلان كارمند را فاعل آن دانست. این عمل در مرتبهاى به كارمند نسبت داده مىشود و در مرحلهاى بالاتر به مدیر كل سازمان منسوب است.
درست است كه افعال را در هستى به اسباب و مسببات طبیعى نسبت مىدهیم، اما در سطحى بسیار بالاتر به خدا نسبت دارند. كسى كه تمامى هستى را در قبضه قدرت خدا و سایر اشیاء و افراد را تنها واسطه فیض او مى داند، روزى دهنده، میراننده، حیات دهنده، رشد و كمال دهنده را فقط او مىداند، چنین كسى به توحید افعالى دست یافته است. اگر چنین اعتقادى در قلب آدمى رسوخ كند، به صورت واضح در رفتار و اعمال او ظاهر مىشود. نمونهاى از موحدان بزرگ عالم، حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. حضرت ابراهیم خلیل الله به عنوان قهرمان توحید شناخته شده است. ابراهیم(علیه السلام) در برابر بت پرستان، خداى خود را چنین معرفى مىكند: «خداى من كسى است كه مرا آفریده و هدایت مىكند كسى است كه به من غذا و آب مىدهد. وقتى كه مریض مىشوم او مرا شفا مىدهد.» 80 ـ 78 / شعراء. آیا وقتى كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) مریض مىشد از دارو استفاده نمىكرد؟ و نمىدانست «آبى» كه مىآشامد، او را سیراب مىكند؟ پس چرا نسبت سیراب كردن را به خدا مىدهد؟ براى اینكه آب و غذا و ... واسطهاى بیش نیستند. تمامى اینها ابزارند. او فوق همه اینها دست قدرت الهى را مىدید و فقط به او توجه مىكرد. مثال روشنتر، اگر كارمندى به فرمان رئیس اداره كارى را انجام دهد، مردم انجام كار را به رئیس نسبت مىدهند، چون كار به فرمان او انجام شده است. درست است كه كار را بهطور مستقیم كارمند انجام داده است، ولى او بدون اجازه رئیس، قدرت انجام چنین كارى را نداشت، لذا اگر كار را به كارمند نسبت بدهید، نوعى اهانت به رئیس است. گرچه این مثال در مورد خدا چندان گویا نیست، اما براى تقریب ذهنى خوب است؛ كسى كه به این مرحله از معرفت رسیده است كه
( صفحه 78 )
خدا را همه جا حاضر مىبیند، حیا دارد از اینكه كارها رابه غیر او نسبت دهد، چون مىداند كه كارها را خدا انجام مىدهد و همه مال اوست و همه فرمانبردار او هستند. اگر خورشید مىتابد و گرما مىرساند، اوست كه خورشید را مىتاباند. اگر آب جریان دارد، اوست كه آب را جارى مىسازد. چه كسى گلوى انسان را طورى قرار داده است كه بتواند آب را بیاشامد؟ چه كسى نظام بدن را بهگونهاى قرار داده است كه وقتى آب وارد آن شد تشنگى رفع شود؟
پس اینكه در قرآن كارها به خدا نسبت داده شده، نباید فكر كنیم كه تعارضى پیش آمده است و با خود فكر كنیم كه آیا این كار به خدا مربوط است یا به بنده. كارها را هم به خدا و هم به بنده مىتوان نسبت داد، منتهى مرتبه ضعیف آن به بنده و مرحله عالى آن به خدا نسبت داده مىشود.
نظر قرآن مجید این است كه توجه افراد را به توحید افعالى جلب كند و فكر و بینش آنها را از سطح مسائل مادى و اسباب و مسببات بالاتر ببرد و مردم را متوجه كند كه تمامى امور به اذن خدا انجام مىگیرد، ولى معنایش نفى اسباب یا نفى تأثیر اسباب نیست، بلكه توجه دادن به كسى است كه نظام اسباب را خلق كرده است تا به واسطه آنها انسان به رشد و كمال برسد، لذا مىبینید در قرآن مجید گرفتن جان انسانها به «ملائكه» و «ملك الموت» و در جایى دیگر به «الله» نسبت داده شده است. در آنجا كه قرآن گرفتن جانها را به خدا نسبت مىدهد، در صدد انكار اسباب و واسطههاى مرگ نیست، بلكه براى جلب توجه مردم به این مطلب است كه اسباب و وسایل هم مخلوقات خدا هستند. گلولهاى كه شلیك مىشود و رگها را قطع مىكند، كسى كه آن را شلیك مىكند، فرشتهاى كه جان را مىگیرد، تمامى از آن خدایند. پس نسبتِ «جان گرفتن» به خدا اولى از نسبت دادن آن به سایر ابزار و وسایل است. ملك الموت كه جان را مىگیرد، واسطه است و خود او هم واسطهاى دارد. خدا هم جان افراد را بدون واسطه نمىگیرد، بلكه به وسیله
( صفحه 79 )
ملك الموت مىگیرد. ملك الموت هم گماشتگانى دارد كه بوسیله آنها جان دیگران را مىگیرد.
پس اینكه قرآن در یك آیه مىفرماید: ملك الموت جان شما را مىگیرد و در جایى دیگر مىفرماید خدا جان شما را مىگیرد؛ این گفتهها با یكدیگر تعارضى ندارند، چون در اینجا سلسله طولى برقرار است. ملك الموت به امر خدا و فرشتگان به امر ملك الموت انجام وظیفه مىكنند و این سلسله طولى در نهایت به خدا برمىگردد، زیرا همه چیز از اوست.
بنابر این، اگر در جایى مىبینیم كه شادى یا غم را به خدا نسبت مىدهند، فكر نكنیم كه یك عامل را به جاى عاملهاى طبیعى یا به جاى عاملهاى انسانى معرفى كردهاند، بلكه عاملى را فوق این عوامل معرفى مىكنند كه در طول این عوامل است، نه در عرض آنها. جانشین اینها نیست، بلكه فوق اینهاست. اگر گفته شود عواملى در این عالم موجب خوشبختى یا بدبختى انسان است، بررسى علمى آنها با توحید افعالى منافاتى ندارد و هیچ گاه نسبت دادن كارها به خدا، به معناى حذف و نادیده گرفتن عوامل امكانى آنها نیست، ولى فوق همه اینها اراده الهى است و همه این عوامل بازتابى از اراده اوست.