یكى از مباحث مطروحه در «هستى شناسى» این است كه آیا هستى با ماده مساوى است یا اینكه غیر از ماده، چیز دیگرى هم وجود دارد. كسى كه هستى را با ماده و مادیات مساوى مىداند، جایى براى طرح مسایل غیرمادى و روح باقى نمىگذارد. بنابراین، بدون ملاحظه مبانى «معرفت شناسى»، ورود در بحث روح ممكن نیست؛ یعنى، اگر راه كسب معرفت را به حواس ظاهرى و تجربه حسى منحصر بدانیم، در این صورت راهى براى شناختن روح آدمى وجود نخواهد داشت. اگر انسان روح غیر مادى هم داشته باشد، اما راه معرفت در حس و تجربه منحصر باشد، هرگز نمىتوان آن روح را اثبات كرد.
پس قبل از طرح هر بحثى در مورد «روح» باید مبانى معرفتشناسى در این مورد، مقبول و پذیرفته شده باشد؛ یعنى این واقعیت روشن شده باشد كه غیر از حس و تجربه، راههاى دیگرى هم براى دستیابى به معرفت وجود دارد. اگر ما اعتقاد داریم كه انسان داراى روح است و ویژگیهاى روح غیرقابل شناخت است؛ به این دلیل است كه راه معرفت را منحصر به حس و تجربه نمىدانیم، بلكه معتقدیم در كنار این دو، راه دیگرى هم موجود است؛ یعنى، مىگوییم: ادراك منحصر به ادراك حسى و تجربه حسى نیست، بلكه عقل هم ادراكاتى دارد كه وراى حس و تجربه است. اما مباحث جزئىتر، از این قبیل كه ادراكات عقل از كجا آمده است، آیا منشأ آنها حس است یا فراتر از حس و ... بحثهاى گستردهاى است كه باید در «شناخت شناسى» مطرح شود. در آنجاست كه كیفیت كار عقل و منشأ معرفت شناختى ادراكات عقلى مورد بحث و تحقیق قرار مىگیرد و خود رشتهاى مفصل، عمیق و گسترده در مباحث فلسفى است. به هر حال، در اینجا باید این دو مبنا را به عنوان اصل موضوعى كه در محل خود اثبات شدهاند بپذیریم.
اول اینكه انسان علاوه بر بُعد جسمى، داراى روح نیز هست و در مجموع
( صفحه 41 )
«هستى» با ماده مساوى نیست همانگونه كه در «هستى شناسى» و متافیزیك اثبات شده است.
دوم اینكه راه شناخت، منحصر به حس نیست، بلكه عقل، معرفت حضورى و شهود باطنى نیز به عنوان ابزارهاى شناخت محسوب مىشوند.
تجربه گرایان معتقدند كه راه معرفت منحصر به تجربه است، ولى تجربه را دو قسم مىدانند: یكى تجربه بیرونى كه از راه حس حاصل مىشود و دیگرى تجربه درونى؛ مثلا، احساسات درونى ما از تجربه ناشى مىشود منتهى از تجربه درونى. به نظر ما مىتوان علم حضورى یا شهودى را نوعى تجربه درونى نامید. بنابراین، ما معتقدیم كه راه معرفت به حس منحصر نیست، بلكه دو راه دیگر هم در كنار آن وجود دارند كه یكى تجربه درونى یا حس باطنى است كه به معناى اعم «حس» هم بر آن اطلاق مىشود، لیكن باید توجه داشت كه با «حس ظاهرى» اشتباه نشود و دیگرى هم معرفت عقلى است، پس اگر بخواهیم درباره «روح» بحث كنیم، فقط باید از این دو راه استفاده كنیم. البته ممكن است گاهى تجربه حسى مقدمات استدلال عقلى را فراهم كند و از این جهت در شناخت روح مؤثر باشد، اما بهطور مستقیم نمىتواند در اثبات آن نقشى داشته باشد.