تربیت
Tarbiat.Org

پیش‌نیازهای مدیریت اسلامی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

اسرار پیچیده روان و سؤالات بى‌جواب

در جلسه گذشته درباره روح انسان از دیدگاه اسلام و قرآن بحث شد و گفته شد كه «روح» جزء اساسى وجود انسان است و دلایل متفاوتى براى اثبات آن بیان گردید. درباره این مسئله، مباحث زیادى مطرح مى‌شود كه با رشته‌هاى مختلف علوم انسانى ارتباط دارد، ولى از آنجا كه ما این مباحث را به عنوان زیر بناى مسائل ارزشى بخصوص در زمینه مدیریت مطرح مى‌كنیم در میان دهها مسئله‌اى كه وجود دارد فقط مسائلى را گزینش مى‌كنیم كه ارتباط بیشترى با موضوع داشته باشد.
همان‌گونه كه بیان شد وجود روح با شیوه‌هاى متعدد از قبیل شیوه‌هاى عقلى، قیاسى و تجربه درونى یا اثبات آثار، قابل درك است؛ یعنى اینكه در مورد وجود روح و تجرد آن به نتایجى یقینى دست یافته‌ایم، اما در این میان هنوز مسائل مرموزى وجود دارد كه قابل گفتگو و بحث است و ما به بعضى از آنها اشاره‌اى خواهیم داشت. بدون شك روح با بدن ارتباطى بسیار قوى دارد، اما یكى از موضوعاتى كه در اثبات آن به نتیجه قطعى نرسیده‌ایم، كیفیت این ارتباط است. روشن است كه براى تعلّق گرفتن روح به بدن شرایطى لازم است؛ مثلا نطفه باید به
‌( صفحه 64 )
مرحله‌اى از رشد برسد كه روح به آن تعلق بگیرد، اما بعد از ارتباط روح با بدن از تأثیرات جسمى به شدت متأثر مى‌شود؛ مثلا، سیستم عصبى و مغز و بعضى از اعضاى دیگر بدن هم ـ مثل قلب ـ در ایجاد رابطه بین جسم و روح نقش مهمى دارند، اما اینكه تا چه اندازه نقش دارند و كیفیت این ارتباط چگونه است به درستى روشن نیست.
سؤال بى‌جواب دیگرى كه در همین راستا مطرح مى‌شود این است: آیا در زمانى كه روح به بدن تعلق دارد، مى‌تواند مستقل از بدن كارى را انجام دهد یا اینكه انجام هر كارى باید توسط بدن و ارگانهاى جسمى، بخصوص سیستم مغز و اعصاب انجام شود؟ به تعبیر دیگر، آیا مى‌توان كارى را به خود روح نسبت داد، به گونه‌اى كه به بدن و اعضاى بدن احتیاج نداشته باشد؟
سؤال دیگرى كه هنوز براى آن پاسخى قطعى نیافته‌ایم این است: آیا قطع ارتباط روح با بدن، تنها در صورتى است كه اختلالى اساسى در بدن، مخصوصاً در مغز و سیستم عصبى بوجود بیاید؛ به تعبیر دیگر، آیا روح مى‌تواند ارتباطش را با بدنى كه كاملا سالم است قطع كند؟ این مسئله هم از لحاظ علمى حل نشده است، ولى شواهد خاصى وجود دارد كه تفكیك روح از بدن براى بعضى از افرادى كه داراى قوت روح هستند ممكن است كسانى كه قدرت خلع دارند، مى‌توانند به‌طور كلى از بدن جدا شوند و زمان كم یا زیادى را بدون بدن به سر ببرند و مجدداً به بدن برگردند به این عمل اصطلاحاً «مرگ اختیارى» مى‌گویند. شاید الان هم كسانى باشند كه این قدرت را داشته باشند، ولى امكان این عمل، از لحاظ علمى ثابت نشده است، زیرا اولا چنین مواردى كمیاب است. ثانیاً این عمل تجربه‌پذیر نیست. ثالثاً كسانى كه از چنین قدرتى برخوردارند موضوع را اظهار نمى‌كنند و خود را در اختیار دیگران قرار نمى‌دهند كه بر روى آنها تجربه شود و معلوم گردد كه سیستم عصبى آنها در چه وضعى قرار دارد. به هر حال، چنین ادعاهایى شده
‌( صفحه 65 )
است و ما به این دلیل كه از افراد مطمئن شنیده‌ایم، یقین داریم كه چنین چیزى ممكن است، گرچه از نظر علمى اثبات نشده باشد.
سؤال مهم دیگرى كه وجود دارد این است كه ارتباط روح افراد عادى در وضعیت معمولى با بدن چگونه است. آیا بدن نقش فعال دارد یا بدن منفعل است؟ به تعبیر دیگر، آیا در ابتدا بدن فعالیت انجام مى‌دهد یا اینكه انفعال پیدا مى‌كند و این انفعالات بدن در روح منعكس مى‌شود؛ به گونه‌اى كه نقش اول مربوط به بدن است و «روح» جنبه ثانوى دارد، یا برعكس؛ ابتدا «روح» فعالیت یا انفعال دارد و اثر فعالیت یا انفعال روح است كه در بدن ظاهر مى‌شود؟ به بیان روشن‌تر، آیا مثلا انفعالات زیست‌شناختى كه در اثر مصرف غذاى خاصى در بدن به وجود آمده است روح را شاد، مضطرب و... مى‌كند؟ یا برعكس، اگر روح در حالت خاصى قرار گیرد مثلا، افسرده یا شاد باشد، انفعالات خاصى را در بدن ایجاد مى‌كند؟ این مسئله خیلى مهم است. علوم تجربى چون شیوه كار آنها فقط از طریق تجربه حسى است، تنها نصف این فرضیه را مى‌توانند اثبات كنند؛ یعنى مى‌توانند بگویند ابتدا تحولاتى در بدن ایجاد مى‌شود و سپس در روح اثر مى‌گذارد، این هم از آن جهت است كه آثار آن را مى‌بینند، اما اثبات این بخش كه فعالیتى ابتدا از روح شروع شود و بدن را تحت تأثیر قرار مى‌دهد در حوزه علوم تجربى نیست، ولى اگر تجربه علمى را اعم از تجربه درونى بدانیم، در آن صورت مى‌توان گفت كه این مطالب به شكل تجربه شخصى، قابل اثبات است، زیرا هركس شخصاً مى‌تواند این مسائل را در درون خود تجربه كند. براى توضیح بیشتر، بار دیگر به این موضوع توجه كنید: آیا وقتى كه «روح» انسان شاد مى‌شود این شادى، حالت خاصى را در «بدن» و در فعل و انفعالات بدنى بوجود مى‌آورد یا برعكس، بعضى از داروها و غذاهایى را كه بدن انسان مصرف مى‌كند، روح را به شادى مى‌آورند؟ البته این بخش قضیه از نظر علمى و نیز تجربه شخصى، قابل اثبات است كه بعضى
‌( صفحه 66 )
از غذاها؛ مثلا زعفران موجب شادى و خنده مى‌شود و برخى دیگر ناراحتى و اضطراب ایجاد مى‌كند؛ به بیان دیگر، بعضى از مواد شیمیایى یا طبیعى با تأثیرات زیستى و شیمیایى كه بر بدن مى‌گذارند، زمینه را براى فراهم آمدن حالت خاصى در درون انسان آماده مى‌كنند، اما عكس آن؛ یعنى ، اثبات تأثیر حالات روحى بر بدن از راه علمى قابل اثبات نیست ولو آنكه از طریق درون مى‌توان آن را تجربه كرد؛ مثلا وقتى كه انسان عصبانى مى‌شود، آثار مختلفى ممكن است در بدنش ظاهر شود؛ مثلا رنگش سرخ مى‌شود، ضربان قلبش تند شده و حالت هیجانى یا تشنج پیدا مى‌كند. و.. یعنى آثار عصبانیت كه حالتى روحى است بر جسم، مشهود است. ولى سؤال اساسى این است: وقتى كسى شخص دیگر را مورد اهانت و تحقیر قرار مى‌دهد و او از این توهین ناراحت مى‌شود، در این حالت آیا در ابتدا ارگانیزم بدن متأثر مى‌شود یا تأثّر از جانب روح است؟؛ یعنى آیا بین توهین و ارگانیزم بدن رابطه‌اى شبیه رابطه مكانیكى وجود دارد یا مثلا رابطه‌اى شبیه انعكاس شرطى در آزمایشهاى «پاولوف» است؟ چون شرطى شدن از راه شنیدن صوت یا درك معناست. حال این صداها بر سیستم عصبى اثر مى‌گذارد یا بر آن معناى درك شده؟ آیا این معناى درك شده امرى مادى است؛ یعنى سلولهاى مغز ما از آن متأثر شده است یا این قبیل فعل و انفعالات، از سنخ مادى نیست؛ یعنى، این استنباطى نیست كه با امور مادى قابل تفسیر باشد و ربطى به كم و زیاد شدن فعالیتهاى مغز ندارد، بلكه امرى معنوى است كه با امور مادى تركیب شده است. قاعدتاً وقتى كه انسان احساس تحقیر مى‌كند اول، معناى تحقیر را درك مى‌كند. درست است كه آدمى صداى ناسزا گوینده را مى‌شنود یا كتك او را احساس مى‌كند و از اینجا احساس تحقیر و توهین مى‌كند، ولى آنها فقط وسیله است كه انسان معناى تحقیر را درك كند و سپس عصبانى شده و حالت خشم پیدا كند و هنگامى كه عصبانى شد، آثارش این است كه رنگش قرمز و ضربان قلبش
‌( صفحه 67 )
زیاد مى‌شود. تا زمانى كه آن معنا را درك نكند، این حالات در بدن او ظاهر نمى‌شود. پس اول، روح است كه معنا را درك مى‌كند و اثر روح است كه در بدن ظاهر مى‌شود. این موضوع قابل مطالعه و حتى قابل قبول است كه ارتباط روح با بدن ارتباطى دو سویه است؛ یعنى، از یك سو بدن در روح اثر مى‌گذارد و از سوى دیگر روح بر بدن، اما اینكه آیا این اثرپذیرى در همه اشخاص یكسان است یا اشخاصى هم هستند كه مى‌توانند این حالت را كنترل كنند و خود را از این كه بدن بر آنها اثر بگذارد فراتر ببرند و آیا چنین قدرتى را مى‌توان كسب كرد یا نه، سؤالاتى است كه در این زمینه مطرح مى‌شود و همه آنها قابل بحث و در زندگى انسان هم سرنوشت‌ساز است. متأسفانه چون آشنایى عموم ما تنها با امور حسى است و تنها آنها را مى‌توانیم تجربه كنیم؛ این مسائل یا به دست فراموشى سپرده شده یا كار تحقیقى چندانى در اطراف آنها انجام نشده است.