سه عالم داریم، یکی عالم ماده که عالم تغییر است و یکی نشئهی متوسط که عالم صُوَر مقداری و محسوسات صوری بدون ماده است و سومین نشئه، نشئهی آخر است که عالم صُوَر عقلی است عالمی که مأوای انسانهای کامل و معادِ مقربین است.
انسان به حسب «حس و تخیل و تعقل» مجتمع است از عوالم سهگانه، هرچند نفس در ابتدای خلقتش این نشئات را بالقوه دارد زیرا که فرمود «وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَیْئاً»(243) تو را قبلاً خلق کردیم در حالی که اصلا چیزی نبودی و هر نشئهای که در ابتدا بالقوه بود ناچار به تدریج دارای کمال و فعلیت میگردد و از ضعف به قوت میگراید زیرا هریک از این نشئات دارای سه مرحلهی قوه و استعداد و کمال میباشد.
قوه: مثل قدرت نوشتن برای کودک که فقط در آینده میتواند بنویسد. استعداد: مثل کودکی که تازه به مدرسه رفته است. کمال: مثل کسی که هر وقت خواست میتواند بنویسد بدون اینکه مجبور باشد نوشتن را دوباره آموزش ببیند، زیرا در نوشتن دارای ملکهی راسخه شده، هر چند ممکن است برای نوشتن مانع خارجی داشته باشد مثل کسی که در عین داشتنِ چشم بینا، پردهای مانع دیدنش میشود، و گاهی مانع خارجی وجود ندارد مثل کودکی که با داشتن تمام آلات حواس، هنوز خوب حس نمیکند. مراتب تخیل و تعقل نیز به همین صورت است و لذا گفته میشود: مراتب فوق را نسبت به عقل به صورتهای زیر میتوان تطبیق داد.
عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل و عقل فعّال. اوّلی قوه است و دوّمی استعداد و سومی کمال و چهارمی فوق کمال است و اینها همه مراتب پی در پی هستند که به حسب جواهر و ذات انسان برای او حاصل میشود و کسی که یکی از این کمالات حسّی یا نفسی و یا عقلی بر او غلبه کرد، مقصد او به سوی همان عالم و احکام همان عالم و لوازم همان عالم خواهد بود. حال اگر کسی عالم حسّ بر او غلبه کرد و با لذّات حسیه کمال یافت و با دنیا الفت گرفت، بعد از مرگ، او با غصهی شدیدی تماس خواهد داشت و در رهن عذاب الیم خواهد بود زیرا که دنیا و لذاتش حقیقی نبودهاند و منفعل شدن نفس از آنها انفعالی است زودگذر ولی اثر و عادت به آنها و محبت و اشتیاق به آنها باقی مانده و این مِثْل محبت به چیز نابودشدهای است که طلب آن هنوز در انسان شدید است ولی آن مطلوب معدوم گشته است.
لذت دنیا زودگذر است ولی انس به آن اعتیاد میآورد و در قیامت عملاً مواد مخدر را از انسان گرفتهاند ولی اعتیاد به آن موجود است و او در این حال با غصهای شدید و عذابی دائمی همراه است زیرا مادامی که در دنیا است موضوع برایش مشتبه شده و محبوبهای خود را حقیقی میپندارد و مانند حیوانات میخورد و بهره میبرد و چون خورشید آخرت تابیدن گرفت همهی آن مجازها مضمحل میگردد و محسوسات ذوب میشوند، همچون برف در مقابل خورشیدِ تابستانی و فرد به صورت علاقمند و محبّ به دنیا باقی میماند و همین محبت به دنیا موجب معذب ماندن به وسیلهی آتش جهنم است.
این است حشر فاسقان و کفار و اشرار و اگر بر او امید به آخرت غلبه دارد و میل به وعدههای خدا و رسولش در او رسوخ کرده - اعم از بهشت و دوری از آتش - مقصد او وصول به نعمتهای بهشت و خلاصی از آتش خواهد بود و اگر قوهی عقلیه بر او غلبه دارد و با ادراک عقلی محض و از طریق برهان - و نه تقلید - به حقیقت یقین پیدا کرد، پایانش عالم صُوَر الهی و مُثُل نوری است و در محل مقربین جایگزین میشود و در صف ملائکهی علیین مستقر است، به شرطی که عقاید او همراه با زهد حقیقی و خالص از هوس و میل به دنیا باشد و از هرچه باطن او را از حق غافل میکند آسوده باشد که این فضلی عظیم است. زیرا زهد حقیقی و نیت خالص برای طایفهی اخیر که عرفای کاملند رخ میدهد نه جاهلان متعبّد، مقصد عارفان از عبادت، خالی کردن قلب است از شواغل و توجه تامّ است به مبدأ اصلی و رضوان خدای تعالی و بس.