تربیت
Tarbiat.Org

معرفت نفس و حشر
اصغر طاهرزاده

خلاصه‌ی مطالب

باب اول: تعریف نفس: ضروری‌ترین مسئله‌ در مسیر تحقیق نسبت به نفس انسانی، تفکیک نفس است از آن جهت که نیازمند به ابزار و آلات است نسبت به مرحله‌ای که دیگر نفس به مقام عقل رسیده و بدون ابزار، مطلوب خود را ایجاد می‌کند.
دلایل مغایرت مزاج از نفس: به دلایل متعدد روشن است که مزاج و فعالیت‌های اورگانیکی و متابولیسمی بدن غیر از نفس می‌باشد که موجودی است مجرد و غیرمادی. نکته‌ی دیگر این‌که در این فصل تأکید شده نفس در همه‌ی حالات دارای وحدت و یگانگی است.
علم نفس به خود و افعال خود: به علت این‌ نکته می‌پردازد که چرا نفس به بعضی از افعال خود علم تفصیلی ندارد هرچند به صورت تکوینی آن افعال را انجام می‌دهد زیرا متوجه کمالات ذاتی خود می‌باشد..
قوای نباتی و بحث قوای نباتی مربوط به وجهی از نفس ناطقه است که با گیاه و حیوان مشترک است و تنها زمینه‌ی کمال نفس ناطقه است و وقتی نفس به درجه‌ای از کمال رسید که دیگر «بدن» به عنوان ابزار کمال برای آن مفید و ضروری نبود آن بدن را ترک می‌کند و این است علت مرگ طبیعی.
عامل ایجاد نظم و زیبائی در بدن: نفس با ارتباط با مقام عقل، بدن را زیر فرمان و هدایت عقل، می‌سازد و آنچه عقل در نظر دارد نفس به‌وجود می‌آورد.
نکته‌ای نورانی: هر حقیقتی که در عالم شهود هست نازله‌ای از خزینه‌ی غیب و مقام عقل است، همچنان‌که هر الهام و هر مرتبه‌ای از وحی، رقیقه‌ای از حقیقت جبرائیلیه می‌باشد و هر نَزع و گرفتنی در هستی رقیقه‌ای از حقیقت عزرائیلیه است که در مقام عقلی و قرب الهی است و مقام میکائیل و اسرافیل را نیز همین طور بدان.
مراتب و درجات نفس ناطقه: چگونگی تقسیم قوای نفس: قوای نفس اجزاء نفس نیستند، بلکه شئونات و شعاع‌های مختلفه‌ی نفس‌اند و به همین جهت نفس با وجود قوای متعدد وحدت ذاتی‌اش مختل نمی‌شود.
هر بدنی یک نفس دارد: درست است که نفس انسانی تمام مراتب نفس نباتی و حیوانی را شامل است ولی به نحوی نیست که دارای نفس‌های متعدد باشد.
مراحل تکمیل نفس: نفس در دوره‌ی جنینی در رتبه‌ی نفس نباتی است و در ابتدای تولّد، نفسِ حیوانی بالفعل و انسانی بالقوه است و چنانچه مسیر حیات را با تفکر و تعقل طی نمود در حدود چهل سالگی انسانِ بالفعل می‌شود.
توجیهی عرفانی در رابطه با قوای انسانی: قوای نفس لشکریان نفس ناطقه‌اند تا نفس بتواند سیر ربانی خود را با توشه‌ی علم و عملِ صالح طبق دستور دین، طی کند و تا قرب به مقام انسان کامل -که هستی در قبضه‌ی اوست- راه باز است.
زمان تعلق نفس به بدن: در ابتدای دوره‌ی جنینی، نفس انسانی به صورت ساده به بدن جنینی تعلق می‌گیرد ولی به تدریج نفس کامل می‌شود تا حدی که در حدود چهل سالگی نفس قادر بر ادراک معقولات می‌شود.
چگونگی ادراک محسوسات: معنی ادراک عبارت است از این‌که نفس به نیروی خلاقه خویش صورتی شبیه صورت موجود در قوه باصره یا هر قوه‌ی دیگری را در ذات خویش خلق کند و ابزارهای مربوط به بدن، علل مُعدّه هستند و نه علت حقیقی.
قوای باطنی: واهمه و عاقله و حس مشترک قوای باطنی ادراکی و قوه‌ی خیال و قوه‌ی حافظه قوای باطنی حافظ و نگهبان معانی جزئی و کلی هستند.
مدرک حقیقی نفس است نه قوا: در وجود انسان نیرویی به نام نفس است که هم مبدأ کلیه‌ی ادراکات و هم منشأ کلیه‌ی تحریکات است و در عین این‌که تخیل و توهّم و حسّ و لمس را به آن نسبت می‌دهیم، به قوای مربوط به نفس هم نسبت می‌دهیم. مثل آن‌که در توحید افعالی از یک طرف همه‌ی آثار و افعال را از خدا می‌دانیم و از طرف دیگر معتقد به واسطه‌ها هستیم.
حقیقت نفس: نفس از مرتبه‌ی احساس تا مرتبه‌ی تعقل گستردگی دارد و با هر مرتبه‌ای از مراتب می‌تواند متحد گردد و با حرکت ذاتی خود همواره با مرتبه‌ای از مراتب انسانی و یا حیوانی متحد می‌شود و عین آن مرتبه می‌گردد و جامع همه‌ی مراتب پائین‌تر خواهد بود.
تجرد نفس ناطقه: چون نفس مفاهیم کلی را درک می‌کند لذا مجرد است و چون علم به خود دارد نمی‌تواند مجرد نباشد.
کیفیت تعلق نفس به بدن: نفس در حدوث به بدن تعلق دارد و نه در بقاء و تعلق نفس به بدن از ضعیف‌ترین انواع تعلق است و در نهایت به همین جهت می‌تواند بدون ابزاری به‌نام بدن آنچه می‌خواهد ایجاد کند.
حدوث نفس: چون نفس دائماً در حال تحول است همواره در حدوث است و ممکن نیست حادث نباشد و مثل سایر مجردات قدیم و ثابت باشد.
توجیه و تفسیر سخن افلاطون در رابطه با مُثُل: منظور از وجود مثالی نفس قبل از تعلق آن به بدن، وجود عقلی کلی است، نه وجود نفسی و جزئی که لازمه آن تعلق به بدن است.
هبوط و صعود نفس در اثولوجیا: نفس با هبوط خود به‌ ذات موجودات در عالم سِفلی واقف می‌شود.
نکته‌ای اشراقی در بقای نفس بعد از فساد بدن: وحدت و تعلق نفس به ماده، مخصوص به مرتبه‌ی نازله‌ی آن است و وقتی با تکامل خود به وجود عقلانی مبدل گشت دیگر زوال بدن موجب زوال نفس نخواهد شد.
علت به‌وجودآورنده‌ی نفس، عقل مفارق است: درجه‌ی وجودی علت نفس از نفس شدیدتر است که همان عقل فعّال می‌باشد.
دلیل ابطال تناسخ: چون نفس به وسیله بدن از قوه به فعلیت می‌رسد و چون به فعلیت رسید دیگر نیاز به بدن ندارد و آن‌را ترک می‌کند اگر بخواهد باز به بدنی دیگر برگردد لازم می‌آید دوباره از همان جهت که بالفعل شده بالقوه گردد و این محال است، لذا تناسخ نمی‌تواند درست باشد.
باب دوم:خصوصیات بدن اُخروی: بدن اُخروی وجودِ استعدادی و حالت بالقوه ندارد بلکه در عین فعلیت‌داشتن دارای قدرت ابداع و خلق است و در آن حال بین نفس و بدن دوگانگی وجود ندارد.
رابطه‌ی نفس با بدن و موت طبیعی و علت آن: نفس حامل بدن است نه این‌که بدن حامل نفس باشد و آنچه باعث مرگ طبیعی می‌شود کسب استقلال نفس است از بدن، نفس مانند بادی است که کشتی بدن را جابجا می‌کند.
فرق بین مرگ طبیعی و مرگ ناگهانی: هر وقت نظام طبیعی مختل شود و نفس نتواند با تدبیر بدن به کمالات لازم خود برسد از بدن منصرف خواهد شد و این را مرگ ناگهانی می‌نامند ولی اگر پس از کمال طبیعی و استقلال از ابزار و آلات بدن، نفس از بدن منصرف شود، آن را مرگ طبیعی گویند.
توجه به توحید ذات و صفات و افعالِ واجب الوجود از طریق معرفت نفس: همچنان‌که نفس در عین این‌که ذات واحدی است، هم شنوا و هم بینا است و هم تعقل می‌کند وجود همه‌ی مخلوقات و اعمال آن‌ها نیز در عین این‌که مربوط به خداوند است و هیچ استقلالی در وجود ندارند هر کدام خاصیت خود را دارا هستند.
کلیه‌ی قوای موجود در بدن مظاهر نیروهای موجود در نفس‌اند: هم بدن مظهر انسان عقلی است و هم قوا نمی‌تواند مربوط به بدن باشد چون وقتی در خواب بدن تعطیل است قوا در فعالیت‌اند و انسان عقلانی تمام این قوی را بالذات دارد نه به کمک ابزار.
خصوصیات نفس انسانی و اخلاق و آداب آن و اختلاف نفوس ناطقه: هم نفس نبی(ص) را به عنوان نفس ناطقه داریم که هیچ عملی او را از عملی دیگر بازنمی‌دارد و هم نفس ضعیف کودک را نفس می‌گوئیم. ارکان صورت باطنی نفس، «قوه‌ی علم» ، «قوه‌ی غضب» ، «قوه‌ی شهوت» و «قوه‌ی عقل» است که باید همه در مسیر اعتدال باشند، عقل نظری راه را نشان می‌دهد و عقل عملی باید آن راه را طی کند.
منازل و درجات انسان برحسب قوای نفسانی: از قوه‌ی بهیمیه صفت شهوت و از قوه‌ی سَبُعیه صفت حسد و کینه و از قوه‌ی شیطانیه صفت مکر و تکبر و از قوه‌ی مَلَکیه، صفت علم و زهد ریشه می‌گیرد، اولین قوه که در انسان به‌وجود می‌آید قوه‌ی «بهیمیت» است و سپس «سبعیت» و پس از آن «شیطنت» و در آخر «قوه‌ی عقل» به وسیله‌ی نور ایمان در نفس تجلی می‌کند.
کیفیت ارتقاء صور ادراکیه از مرتبه‌ی پائین به مرتبه‌ی عالی و تفاوت درجات تجرید: همچنان‌که نفس از وجود خارجی مادی، یک وجود علمی و نوری در نزد خود می‌سازد که آن وجود علمی یا در مرتبه‌ی حس مشترک است و یا در مرتبه‌ی وجود خیالی و یا در مرتبه‌ی وجود عقلی انسان هم در مراتب وجود عیناً دارای همین سه مرتبه از تجرید می‌‌تواند باشد که در دوران کودکی انسان طبیعی و بشری است و به تدریج تلطیف یافته، انسان اخروی و انسان ثانی می‌گردد و می‌تواند راه را ادامه دهد و به انسان عقلی مبدل گردد.
تفاوت تجزیه و انقسام در قوای نفس: قوای نفس واسطه بین نفس و بدن‌اند و تجزیه‌ی نفس به تبعیت جسمی است که قو‌ا‌ی نفس به آن تعلق دارد ولی نفس بالذات دارای وحدت بوده و هیچ‌گونه انقسامی در آن واقع نمی‌شود.
علت وحدت قوای نفس در عین تغییر: بدن در عین تغییر دائمی وحدتش به‌وسیله‌ی روح حفظ می‌شود و هر قوه‌ای که در بدن عنصری مستقر است وحدت هویت متبدل وی به وسیله وحدت هویت ثابت مرتبه‌‌ی عقلانی باقی و محفوظ خواهد ماند.
باب سوم:تحقیق در معاد روحانی: ماهیت سعادت حقیقی: نفسِ «وجود» خیر است و سعادت، لذا هر جا وجود شدیدتر است سعادت بیشتر است و آنجا که وجود ناقص است شقاوت مطرح است و چون وجودات عقلی وجودی شدیدتر دارند، دارای لذت بیشترند و در همین راستاست که بیشترین لذّت از آنِ خداوند است و پس از او، وجودات عقلی بیشترین لذت را دارا هستند.
کیفیت حصول سعادت حقیقی و علت محرومیت نفس از آن در این عالم: نفس وقتی از مشغولیت به بدنِ خود آزاد شد و با مبدأ خود اتصال کامل یافت، متوجه سعادت حقیقی خود می‌گردد و سعادت نفس وصول به عقلیات صِرف و صور الهی است و انفعال نفس از بدن موجب محرومیت از آن سعادت است، علت عدم وجدان ما از لذات علومی که حاصل کرده‌ایم، اشتغال نفس است به بدن ولی معرفت تامه در این دنیا بذر مشاهده‌ی تامه در آخرت می‌باشد.
شقاوتی که در مقابل سعادت حقیقی است: شقاوت حقیقی مربوط به نفوسی است که استعداد درک معارف عالیه را داشته‌اند ولی نفس خود را مشغول سفسطه و جدل و زنجیرهای دنیا کرده‌اند.
علت خالی‌ماندن بعضی نفوس از معقولات و محرومیت از سعادت اخروی: نفس ناطقه به جهت لطافت ذاتی، پذیرای همه علوم است مگر این‌که یکی از موانع پنجگانه آنرا ضایع کند، مثل ضعف ابتدایی، ضایع شدن طهارت اولیه، تغییر جهت فطری، توقف در تحقیق، نداشتن روش تحقیق.
چگونگی حصول عقل فعّال در نفس: چون نفس غایت خود را عقل فعال گرفته حتما سنخیتی با آن دارد و اتحاد با آن را می‌طلبد به طوری‌که هم از عقل فعّال ریشه می‌گیرد و هم در نهایت اگر مانعی ایجاد نشود به آن برمی‌گردد.
دلیل وجود عقل فعّال برای نفس انسانی: چون نفس در ابتدا، عقل بالقوه است و مُخْرِج آن از قوه به فعل نه خودش می‌تواند باشد و نه جسم، پس عقل فعال علت رفع نقصِ نفس خواهد بود.
عقل فعّال واسطه‌ی بین نفس و ذات حق است و شرع آن‌را جبرائیل می‌نامد: ملائکه‌ی مقرب واسطه‌ی فیض حق هستند به اشیاء، و وجودی که در تکمیل نفوس انسانی واسطه بین نفس و حق می‌باشد جبرئیل نام دارد که با درخشش عقلانی بر صور وهمی و خیالی انسان‌ها نفس را به عقل فعال تبدیل می‌کند.
چگونگی سعادت و شقاوت حسّی اخروی: نفوس ساده دارای سعادت و شقاوت عقلی نمی‌باشند و سعادت و شقاوتشان در حد صورت‌های محسوس اخروی است در عین این‌که نباید فراموش کرد که قیامت دنیای دیگری است نه این‌که انسان‌ها به همین دنیا برمی‌گردند بلکه به عالمی دیگر به‌نام عالم آخرت رجوع می‌کنند با خصوصیات خاص آن عالم.
اثبات معاد از جهت مبدأ غایی: حرکتی که از نطفه شروع شده است نمی‌تواند در حد ایجاد جسم متوقف شود و به هدف و به نهایتی که حقیقتا مصداق نهایت برای انسان است منجر نشود.
اثبات معاد از جهت مبدأ فاعلی: شأن اصلی خداوند در فاعلیت، ابداع و انشاء است همچنان‌که کل این عالم را از هیچ به‌وجود آورده لذا ایجاد جهانی بدون نقص مثل قیامت به وسیله‌ی خداوند اَوْلی است و امور اخروی سنخ ابداعات الهی است که دفعی الوجوداند و بدون مطرح‌بودن شرایط تنها با اراده‌ی فاعل تحقق‌ می‌پذیرند.
تفاوت اندیشه‌ی مردم نسبت به معاد: عده‌ای فکر کرده‌اند چون اعاده‌ی معدوم محال است، معاد و برگشت انسان‌ها در محضر خداوند محال است و عده‌ای معاد را قبول دارند ولی آنرا روحانی می‌دانند و عده‌ای به نام تناسخیه برگشت را در همین دنیا می‌دانند ولی عده‌ای معاد را جسمانی و روحانی می‌دانند، حال یا با همین جسم دنیایی و یا با جسم اخروی، که این‌ها نزدیک‌ترین عقاید را نسبت به حقیقت معاد دارا هستند.
مقام‌ مردم در فهم معاد: مقام اول؛ مقام توده‌ی مسلمین که آخرت را با بهشت و جهنم محسوس قبول دارند که این فهم از همه سالم‌تر است. مقام دوم: مقام افرادی است که صُوَر واقعیات معاد را در خیال پذیرفته‌اند. مقام سوم: مقام افرادی است که صُوَر قیامتی را صور عقلیه می‌دانند و مقام چهارم: مقام راسخین در عرفان است که معتقدند صور قیامتی هم عینی و محسوس‌اند و هم از نظر وجود شدیدتر از عالم ماده می‌باشند بلکه محسوس‌اند به حواس آخرتی و موجودند در عالم آخرت.
کیفیت صور اُخروی: ایجاد صور اُخروی و شهود آن‌ها یکی است و آن‌ها صوری شدیدالتأثیر هستند که به سبب ترک این بدن عنصری برای نفس ظاهر می‌شود و پایدار در نفس خواهند ماند.
شرف علم معاد و شرافت معرفت به آن: قیامت برگشت همین دنیا نیست بلکه دنیایی است برتر و در عین جسمانی بودنِ معاد، نورانیت و نداشتن نقص مادی هم در آن عالم مورد نظر است.
گفتارهایی از حقیقت معاد از زبان نقل: افراد بشر با صفت فردانیت و مجرد از ماده محشور می‌شوند و بدن اُخروی بین دو عالم تجرد و تجسم است و اجسام آخرت دارای حیات ذاتی هستند و نه عَرَضی و بدن‌های اخروی عین نفس‌اند.
باب چهارم: درباره‌ی معاد جسمانی و احوال و مقامات آخرت: اصول مقدماتی که مباحث بعد بر آن‌ها قرار گرفته مثل اصل اصالت وجود و تشخص وجود و تشکیک وجود و این‌که شیئیت شیئی به صورت آن است نه به ماده آن، و صورت همواره وحدت دارد و این‌که وحدت مثل وجود تشکیکی است و این‌که هویت بدن به نفسِ بدن است نه به جرم آن و قوه‌ی خیالیه در بدن نیست بلکه قائم به نفس است و اگر نفس همت خود را صرف قوه خیال نماید آن صور در نهایتِ قوام خواهند بود و این‌که نشئات عالم به طور خلاصه به عالم صُوَر طبیعی و صُوَر ادراکی مجرد از ماده و صور عقلی، قابل تقسیم‌اند و نفس شامل هر سه‌ی این عوالم است و فقط نوع انسان است که می‌تواند در مسیری حرکت کند که همه‌ی این عوامل را طی کند و تا نفس همه‌ی مراحل طبیعی را طی ننماید به جوار الهی واصل نمی‌گردد.
نتایج اصولی که مطرح شد: یقین در موضوع معاد و حشر نفوس و این‌که در آخرت همین بدن به‌عینه در صحنه است.
دلیل بر ردّ نظر مخالفین حشر اجساد: نشئه‌ی آخرت که عالمی تامّ و کامل است نیاز به مکان ندارد و تا انسان در ریاضت علمی و عملی وارد نشود درک بی‌مکانی و بی‌زمانی قیامت برایش مشکل است.
قبر حقیقی؛ باغی از باغ‌های بهشت یا حفره‌ای از حفره‌های جهنم: چون انسان مُرد، نفس خود را مَیت تَوَهُّم می‌کند و خود را در قبر حس می‌نماید و قبر حقیقی صورت‌ها و هیئت‌های موجود در نفس است که به صورت ملکات درآمده‌اند.
اشاره به عذاب قبر: توجه به باطن با چشم بصیرت، سبب رؤیت قبر برای نفس می‌شود.
امر باقی انسان: امر باقی، قوه‌ی حافظِ صُوَر غیر مادی و محسوسات خارجیه است که بعد از خرابی بدن به صورت مثالی باقی است.
خصوصیت ماده‌ی آخرت: لطافت جوهرِ نفس از لطافت جوهر نور حسی بسیار بیشتر است و به همین جهت پذیرای انواع صور حسی و خیالی و عقلی است.
حقیقت بعث و حشر: بعث؛ خروج نفس است از غبار صورت‌هایی که نفس را احاطه کرده و حشر؛ جمع ملکات و صفات پراکنده و حضور فرد با همه‌ی آن‌ها است. فرق بین «قوه» و «استعداد» و «کمال» برای نفس و مقایسه‌ی آن‌ها با عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل و عقل فعّال.
نحوه‌هایی از نفس که قبل از حدوث بدن موجود است و نحوه‌هایی که بعد از بدن باقی است: آنچه قبل از بدن مطرح است مراتب مثالی و عقلی است و بعد از بدن نیز مربوط به سعی و کوشش نفس است و به همین جهت آنچه بعد از بدن می‌ماند، بعضی نفسانی و خیالی، و بعضی عقلی و قدسی و بعضی حیوانی است.
کثرت بی‌شمار حشر انسانی: مرگِ در منزلِ قبل مصادف است با حشرِ در منزل بعد و از این جهت عدد این موت و بعث و حشر بی‌شمار است همچنان که موت در منزلی مصادف است با حیات در موقف و منزل دیگر.
ضرورت وجود مرگ و بعث: شوق ذاتی و طبیعی هر چیز به سوی عالم قدس است و مرگ عبارت است از خروج از بطن دنیا به سوی وسعت آخرت و چون مرگ برای هر چیزی امری است طبیعی لذا آن خیر است و حق است. نظر بعضی عرفا آن است که مرگ اثر تجلی حق است بر موسای نفس ناطقه.
نکته‌ای از نظر حکمت الهی: عشق به بقاء، دلیل بر وجود بقای نفس است وگرنه محبت به بقاء در آن باطل خواهد بود و این با حکمت الهی سازگار نیست. علت وحشت نفس از مرگ نیز به جهت بهره‌ای است که از بدن می‌برده و نگران رها کردن آن است و نیز به جهت تعلق روح به بدن است و دوست دارد آن را حفظ کند.
حشر کلیه‌ی موجودات حتی جماد و نبات به سوی خداوند: چون هیچ چیزی بدون هدف نیست و هر چیزی نظر به غایت الغایات دارد لذا همه‌ی موجودات طالب حق‌اند و همه به غایت خود برمی‌گردند.
حشر عقول خالصه: چون عقول هویت‌شان در حق مستهلک است وجودشان عین حشرشان است.
حشر نفوس ناطقه: آن‌هایی که به کمال عقلی دست یافته‌اند مثل عقول خالصه حشر می‌یابند و آن‌هایی که به مقام عقول خالصه نرسیده‌اند ولی مشتاق‌اند، به درجه‌ی عُلیا استقرار می‌یابند و کسانی که شوق به حق در آن‌ها از بین رفته، حشرشان حیوانی است.
حشر حیوانات: اگر در حد خیال، بالفعل باشند حشرشان با هویتِ متمیز است ولی اگر دارای تخیل و حافظه نباشند به صورت کلی محشور می‌شوند.
حشر نباتات: حشر نباتات مثل حیوانات سفلی بی‌حافظه است و خلاصه آن‌که، هر موجودی به حسب حظ وجودی خود متوجه غایت خود است.
پی‌آمدی برای تأیید مطالب فوق: چون قوه‌ی الهی در ذات خود متوقف نمی‌شود و چون اَشْرف قبل از اَخَس از حق صادر می‌شود و ماده در انتهای این صدور، قرار دارد که قدرت افاضه به مادون را ندارد و دارای حرکت و تحول است، لذا در اثر همین حرکت و تحول برمی‌گردد و به موطن اصلی خود یعنی به حیاتی که مرگ ندارد و رجوع به عالم الهی از طریق «قبض» و «طیّ» صورت می‌پذیرد.
سخن محی‌الدین در این رابطه که در هر جسمی دو حیات هست، یکی حیات عرضی و یکی حیات ذاتی قابل توجه است.
ساعت: چون نفوس با سرعت و با حرکت ذاتی به سوی قیامت در حرکت‌اند به قیامت ساعت می‌گویند و کسی که مُرد ساعت او برپا می‌شود و اهل یقین قیامت را نزدیک می‌یابند و مقام قیامت طوری نیست که عقل بتواند در آن شک روا دارد.
نفخ در صور: صور دارای صورتی نورانی است و موجب مرگ است در موطن قبل و موجب حیات است در موطن بعد، در نفخه‌ی اول جسدها می‌میرند و روح‌ها زنده می‌گردند و با نفخه‌ی ثانی ارواح به قیام حق قائم می‌گردند و معنی قیامت نیز همین است.
آن‌هایی که به فزع گرفتار نمی‌شوند اهل آسمان و زمین نیستند و ذات آن‌ها از عالم اجسام و صُوَر برتر شده است.
قیامت صغری و کبری: قیامت کبری زمانش مبهم است و نیز مرتبه‌ی عالیه قیامت صغری است که همان برزخ است و در قیامت کبری هر چیزی به صورت ذاتی‌اش ظهور می‌کند و با ظهور حق همه حجب رفع می‌شود، همان‌طور که قوا در بدن تشعشع می‌یابد و با مرگ بدن به نفس رجوع می‌کند و در آن مقام به حق قائم و بروز می‌کند.
وضع اهل بصیرت در این دنیا: عده‌ای از مردم حالشان قبل از موت مانند بعد از موت است زیرا در دنیا آخرتی شده‌اند و چون نشئه‌ی آن‌ها آخرتی شد محسوسِ همان نشئه برای آن‌ها پیدا می‌شود و شأن آن‌ها داخل‌شدن در دارالسلام است، این تبدیل به قدرت خدا ممکن است.
صراط: مسیری است که در آن مسیر، طی مراتب توحید ممکن است و تنها این راه، راه اهل الله است و به لقاء الله ختم می‌شود و این همان مسیر انسان کامل است و انحراف از آن سقوط از فطرت است و صراط دو وجه دارد یکی از مو باریک‌تر بودن و یکی از شمشیر تیزتر بودن.
تنویر قرآن: ظهور صراط به ازاء نور یقین رهگذران بوده و سرعتِ طی آن را نیز نور یقین به‌وجود می‌آورد، نحوه‌ی حضور افراد در صراط به نحوه‌ی حیات مذهبی‌شان در دنیا بستگی دارد و باید برای طی‌ آن با خود نوری برده باشند.
بصیرتی کشفی: صراط، صورت هدایتی است که فرد در این دنیا از طریق اعمال قلبی و احوال خود ایجاد می‌کند و نفسِ انسانِ سعید صورت صراط مستقیم است و معصوم خودِ صراط مستقیم می‌باشد.
گشوده‌شدن صحائف و کتب: نشر صحف و کتب، بروز ملکات و اعمالی است که در نفس راسخ شده، حال یا از اعمال و عقاید حسنه و یا سیئه، و چون قیامت برپا شود انسان‌ها فارغ از مشغولیات حیات دنیا به ذات خود توجه می‌کنند و متوجه صفحه باطن و لوح ضمیر خود می‌گردند و صحف آن‌ها در این حال برایشان گشوده می‌گردد و اهل شقاوت متوجه می‌شوند چه چیزی برای خود اندوخته‌اند. اگر متوجه شویم که موادِ اشخاص اخروی و متعلقاتشان و آنچه بمنزله بذر درختان و نطفه حیوانات و ماده عقلیات است، همه تصورات باطنی و تخیلات نفسانی و تأملات عقلانی است که همه به نفس قائم است و در قیامت نفس در صحنه است، نشر صحف روشن می‌گردد که به چه معنی است و این نکته شریف که: «قدرت نفس همان ادراک نفس است» مشگل‌گشای بسیاری از مسائل در مورد فهم چگونگی معاد است.
حقیقت حساب و میزان: چون میزان اندازه‌گیری هر چیزی از جنس همان چیز است و میزان تعیین عقاید باید از سنخ عقیده باشد، و آن انبیاء و اولیاء هستند. میزان در آخرت وسیله‌ای است که حقایق اشیاء را آن‌طور که در علم الهی هست با اعمال انسان‌ها مقایسه می‌کند و سنگینی افکار و اندیشه‌ها را نسبت به آن‌ها می‌سنجد.
تبصره‌ای میزانی: برای سالک کیفیت موازنه بین دنیا و آخرت لازم است تا از اسرار قرآن آگاه شود و تأویل احادیث برایش آسان می‌گردد. انبیاء صورت ملکوتی و آخرتی هرچه در این عالم هست را می‌شناسند. و بدان حسنات تو را به اندازه‌ی صدق و راستی که در آن هست وزن می‌کنند.
نکته‌ای دیگر در مورد میزان اعمال: چون هر علمی اعم از نیک یا بد در نفس تأثیر می‌نماید و نفس را یا شدید و نورانی و یا کدر و ظلمانی می‌کند و چون تا در این دنیا هستیم از تأثیر حقیقی اعمال بر نفس غافلیم، باید میزان حقیقی بررسی نقش عمل را در قیامت بدانیم. در قیامت جذبه‌ی اعمال برای نفس به طرف طیبات یا خبائث به منزله‌ی سنگین‌شدن کفه‌ی اعمال حسنه یا سیئه است و به اندازه‌ای که در شخصیت فرد متاع دنیایی یا آخرتی هست جذبه‌ی نفس در طیبّات و یا خبائث ظهور می‌کند.
طوائف مردم در روز قیامت: اهل آخرت یا از مقربون‌اند و یا از اشقیاء که هرکدام حساب خاص دارند و یا اهل آخرت آن‌هایی‌اند که بدون حساب‌اند، یا برای ورود در جهنم و یا برای ورود در بهشت.
در احوال عرصه‌ی آخرت: با ظهور سلطان احدیت، کثرت مضمحل می‌شود و جهت فاعلیت شدت می‌یابد و هر فعلی به فاعلش متصل می‌شود و دیگر نوری برای غیر نمی‌ماند و بدن‌های اهل بهشت به صورت نفوس آن‌هاست و آسمان و زمین به مقام جمعیت خود برمی‌گردد و خشکی به دریا و فوق به تحت متصل می‌شود.
سخن بعضی از عرفای اهل کشف در مورد عرصه‌ی قیامت: چگونگی صورت قیامتی زمین و چگونگی میزان و این‌که «الحمد لله» میزان را پر می‌کند و این‌که قول «لا إله إلاّ الله» وزن شدنی نیست چون خود وزن است. موقعیت اعراف از نظر مقام فوقانی و تحتانی آن، آوردن بهشت و جهنم، غلبه هیبت الهی و آهسته سخن گفتن اهل قیامت، رفع حجاب بین خداوند و بندگانش، ذبح کردن مرگ، فرونشستن آتش جهنم و شعله‌ورکردن دوباره‌ی آن مثل تحریکات دنیایی، تفاوت عذاب باطنی و عذاب خارجی و ریشه‌ی هر کدام.
ابواب جنت و بهشت: مواقف قیامت مثال «عرض»، «صراط»، «اخذ کتب»، «وضع موازین»، «اعراف» اماعرض: همچون سان دیدن است از ارتش. کتب: فرد یا مؤمن است و کتابش در راست اوست و عالی است و یا فاجر است و کتابش در پشت او است. صراط: راه بهشت، راه همه‌ی پیامبران، لازمه‌ی حضور در صراط انسانی، سیر انسانی در دنیا است، هیچ‌کس و هیچ‌‌چیز بی‌صراط نیست ولی همه در صراط مستقیم و یا صراط انسانی نیستند، چنگک‌های صراط، صورت تعلقات دنیایی است. اعراف: دیواری که باطن آن جنت و ظاهر آن آتش است، آن‌هایی که بر اعرافند مقامشان مقام عصمت و ولایت است و مقام پایین آن، مقام افرادی است که هنوز سرگردانند و تکلیفشان معلوم نشده.
ماهیت بهشت و دوزخ: جنت؛ دار بقاء و دار سلامت و کرامت است، دار همسایگی خداست، عده‌ای در تسبیح و عده‌ای در تنعّمِ محسوس‌اند و همه‌ی جهات آن فاعلی و فعلی است و جهات قابلی و انفعالی را در آن‌جا راهی نیست. نار: دار خفت و غم و درد و تجدّد عذاب است و اهل توحید در آن جاودانه نمی‌مانند. بیان تفاوت بهشت حضرت آدم - بهشت ارواح- و جنتِ برزخ که جنت موعود است. بیان تفاوت جنت محسوس و جنت معقول، زیرا که جنت دو جنت است و جنت محسوس نصیب اصحاب یمین و جنت معقول نصیب مقربین خواهد بود، آتش نیز دو آتش است.
مظاهر و مشاهد بهشت و جهنم: برای هر ماهیتی، هم حقیقت کلیه و هم مثالی کلی و هم مثال جزئی و هم مشهد و مظهر هست و بین منبر و قبر رسول الله(ص) مشهد و مظهر بهشت است و اهل کشف می‌توانند ببینند.
دریچه‌های بهشت و دوزخ: دریچه‌های بهشت و دوزخ عبارت‌است از حواس پنجگانه بعلاوه «خیال» و «وَهم» که اگر انسان آن‌ها را در جهت طاعات و ادراکِ خیرات و انتزاع معانی کلی به‌کار برد دریچه‌های دخول جنت خواهند بود. ولی قلب، بابی است مخصوص بهشت و به همین جهت کافران را فرموده: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ».(41)
تبصره و تذکری: انسان اگر حواس باطنی و قدسی که به وسیله‌ی آن نسیم‌های ملکوتی را می‌بوید به‌کار برد به بهشت دست یافته، ولی اگر فقط در استفاده کردن حواس ظاهری متوقف باشد این حواس مسیر جهنم را طی می‌کنند.
مکاشفه تنبیهی: هم‌اکنون بهشت از نظر محل مشهودات که آن باطن نفس است موجود است و تو اکنون در آن در حال دگرگونی هستی و نفس همین الان به آن متصل است.
نکاتی دیگر در احوال بهشت و برزخ: هرچه در این عالم به صورت خیال است در آخرت محسوس است و همه‌ی آن‌ها صورت‌های ادراکیه‌ی جزئی و غیر مادی هستند. نفس از طریق تدبیر بدنِ برزخی در برزخ، آدمی را آماده‌ی ورود در نشئه‌ی قیامت می‌کند. آنچه در این دنیا باطن است در آخرت ظاهر است و چون باطن انسان از طریق تجلیات دائمی الهی متنوع است ظاهر فرد هم در آخرت متنوع خواهد بود. اگر چشم خیال قوی شد فرد بین محسوس خیالی با محسوس بدنی فرق نمی‌گذارد.
اعتقاد به معاد جسمانی یعنی اعتقاد به این‌که ارواح و معانی تجسد دارند، اگر افراد کیفیت تبدُّل اشکال را در چشم بیننده می‌فهمیدند، می‌فهمیدند تجسد ارواح به کجا برمی‌گردد.
اگر انسان علم به خواب نداشت صورت‌های بیداری و خواب را یک حکم می‌داد مثل کسی که بین عالم مثال و حس فرق نمی‌گذارد و علم به تفاوت این دو مقام، اولین مقام نبوت است.
در حضرت خیال مشیت و خواست عبد از مشیت حق ریشه می‌گیرد و بنده نمی‌طلبد مگر آنچه حق می‌طلبد و حق نمی‌طلبد مگر آنچه عبد در دنیا طلب می‌کند و در موطن خیال مشیت عبد مثل مشیت حق نافذ است مثل آنچه در آخرت واقع می‌شود.
آنچه در آخرت هست اعم از نهرها و اشجار و غرفات، همه به حیات ذاتی واحد زنده‌اند. زیرا همه متصل به نفس‌اند و فرد بهشتی آنچه اراده کند می‌یابد و فرد جهنمی اراده می‌کند آنچه را نمی‌یابد و می‌طلبد آنچه را به او ضرر می‌زند و انجام می‌دهد کاری را که دوست ندارد.
مقام قیامت برای مؤمن مقام رضایت است، زیرا اسباب مرتفع شده و نظام، نظام «الْمُلْكُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»(42) است و بنده‌ی مؤمن طلب نمی‌کند مگر آنچه خدا طلب کرده و خدا هم جز خیر طلب نمی‌کند و به همین جهت نگهبان جنت رضوان است زیرا ورود در این نعمت‌ها نیاز به مقام رضا دارد.
کسی که در قید تعلقات ماند و از حکمت و عدل گریخت، درحالی‌که آسمان‌ها و زمین به حکمت و عدل پای‌برجاست، عالم برایش فاسد است و حکمت هستی مخالف طبع اوست و جبّار سماوات و ارض از او انتقام می‌گیرد و او همواره از مطلوباتش دور است.
جهنم یک نشئه‌ی حقیقی جدا از عالم دنیا نیست بلکه عالمی است ممزوج، زیرا صورت غضب الهی است درحالی که رحمت الهی ذاتی و غضب الهی عارضی است.
همچنان‌که آتش با داغ‌کردن بعضی بیماری‌ها حُکم دوا را دارد، خداوند هم در قیامت آتش را دوای درد گناهکاران قرار داد تا از غضب الهی برهند و مزاجشان به اعتدال برگردد.
شناخت بیشتر جهنم و ماده و صورت آن: چون علم حضوری، یعنی وجود معلوم نزد عالِم و چون علم به نقص‌ها در قیامت حضوری است و چون علم حضوری، وجودی است بنابراین دردآور است هرچند که علم به عدم باشد و برای نفوس شقیه همین علم به عدم درد است. سخن صاحب فتوحات در مورد تناسب حکم دنیا با حکم جهنم مبنی بر این‌که از طرفی جهنم قبل از ما موجود است و از طرفی صورت آن را اعمال ما به وجود می‌آورد.
تذکری کشفی: مقام بهشت عالم ملکوت است که باطن ملک است و نشئه دنیا حکم مطبخی است برای آماده شدن نفس برای قیامت. سخن صاحب فتوحات مبنی بر آماده شدن مأکولاتِ بهشتی‌ها از طریق آتش و این‌که همین آتش موجب تعفن جهنمیان است.
محل دردها و عقوبات در آتش: محل عذاب، چیز مرکبی است که از دو امر ترکیب یافته و آن نفس آدمی است که متصل به نفس حیوانی شده قبل از آن‌که عقل بالفعل گردد و محل درد، نفس حیوانی است به جهت مخالفتش با نفس ناطقه.
زبانیه و تعداد آن‌ها: زبانیه همان ملائکه‌ی عَمّاله‌اند که ظهور آن‌ها قوای عالم انسانی است که مجموعا همان قوای حیوانی و نباتی هستند که انسان را احاطه کرده‌اند و اگر انسان از آن‌ها با علم و عمل آزاد نشود در اسارت آن‌ها خواهد ماند.
درجات سلوک به سوی خدا و وصول به سوی بهشت حقیقی: سالک باید از علم و اراده و قدرت خود در علم و اراده و قدرت حق تعالی فانی شود، و بال و پرهای خود را در مقابل نور حق بریزد تا در فنای او باقی گردد و تا آن‌جا پیش رود که وجودش را منتفی کند در وجود حق. به طوری‌که در نزد نفس خود وجودی مستقل نیابد.
شجره‌ی طوبی و شجره‌ی زقّوم: نفس انسانی که در علم و عمل کامل شود مانند شجره طوبی است که مصداق کامل آن امیر المؤمنین(ع) است. شجره‌ی زقّوم همان طبیعت دنیوی افراد است و منشأ آن اعتقادات باطله و اخلاق سیئه است. سخن صاحب فتوحات مبنی بر این‌که نفوس ما زمینِ درخت طوبی است و آن درخت زینت نفوس ماست.
کیفیت تجدید احوال و آثار بهشت و جهنم: چون ماده را از حرکت گریزی نیست و چون جهنم حقیقت دنیاست لذا تبدّل از بدن‌های اهل آتش جداشدنی نیست و حالشان همواره بین حیات و مرگ است. ولی اهل بهشت مقامشان از احکام طبیعت برتر است بلکه تغییر آن‌ها مثل خطورات ضمیر است که سختی و تعب ندارد.
سخن صاحب فتوحات در نحوه اهل بهشت و عذاب اهل جهنم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»