تربیت
Tarbiat.Org

معرفت نفس و حشر
اصغر طاهرزاده

دلایل وجود عقل فعّال برای نفس انسانی

دلیل اول: نفس در ابتدا، نفسِ بالفعل و عقل بالقوه است و با تفکر در معقولات و امور عقلی در حدّی رشد می‌یابد که می‌تواند صُوَر عقلی را هرگاه اراده کرد برای خود در خود حاضر کند و از این طریق ذات نفس از عقل بالقوه به عقل بالفعل مبدّل شده و چون هرگاه چیزی از قوه به فعل گراید حتما یک خارج‌کننده‌ای در صحنه بوده که با پرتو فیض خود این کمال را به آن ارزانی داشته و مسلم جسم نمی‌تواند چنین عملی را انجام دهد - زیرا علتِ پست و فقیر مثل جسم نمی‌تواند معلولی عالی مثل عقل را از خود بروز دهد - و نفس هم نمی‌تواند علت باشد زیرا که نفس در مرتبه‌ی خود ناقص است و خودش علت رفع نقص خودش نخواهد بود. لذا آن خارج‌کننده، عقل است که از نقصِ قوه و استعداد پاک و مبری است.
دلیل دوم: براساس مشرب سایر حکما، گاهی معلوماتی که کسب کرده‌ایم در نزد ما حاضر نیست ولی توان رجوع دادن آن معلومات را در ذهن داریم لذا باید مخزنی باشد که صور معلومات را حفظ کند و نفس چون مدرِک است نمی‌تواند حافظ هم باشد پس مقام حفظ به وسیله‌ی عقل فعّال انجام می‌گیرد و بدین شکل وجود عقلِ فعّال ثابت می‌شود.
دلیل سوم: عقل فعال واسطه‌ی بین نفس و ذات حق است: بخشش ذات حق که فیاض مطلق است، نسبت به هر نوعی از موجودات متناسبِ واسطه‌ی فیضی است از جنس جوهر عقلی که همان ملائکه‌ی مقرب‌اند که به واسطه‌ی این ملائکه اشیاء از حق صادر می‌شوند و در همین رابطه مناسب‌ترین وجودی که در تکمیل نفس انسانی می‌توان بدان توجه داشت همان پدر روحانی و مثال عقلی است که به لسان شرع «جبرئیل و روح القدس» و در فارسی «روان‌بخش» می‌نامند و در آیات الهی در رابطه با تعلیم مردم و انبیاء به آن ملک اشاره دارد، آنجا که می‌فرماید: «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏‏»(160) آن حقایق را شدید القوی به او تعلیم داد.
کیفیت وساطت این ملک مقرب عقلانی در استکمالات علمیه‌ی ما این‌چنین است که وقتی متخیلات ما در قوه‌ی خیال حاصل شد، معانی کلیه در اثر فعالیت ذهن حاصل می‌شوند. ولی این معانی کلیه در ابتدا وجودی مبهم دارند و قوی و شدید نیستند - مثل صورت‌هایی که انسان در تاریکی می‌بیند- و چون نفس کامل شد و با تصفیه‌ی لازم صلاحیت آن شدید گشت و فعالیت فکری‌اش ادامه یافت، نور عقلِ فعّال بر آن مدرَکاتِ وَهمی و صُور خیالی پرتو می‌افشاند، در این حال نفس به عقلِ فعّال تبدیل می‌شود و مدرَکات و متخیلات آن، معقولات بالفعل می‌گردند. به عنوان مثال می‌توان کار عقل فعّال را در نفس، به خورشید شبیه دانست آنگاه که چشم انسان سالم است و آنچه در مقابل اوست برای او قابل رؤیت‌اند ولی چون خورشید نیست و تاریکی حاکم است هم بینایی چشم بالقوه است و هم رؤیت اجسام و چون خورشید پرتوافشانی کرد، قوه‌ی بینایی فعلیت می‌یابد و اشیاءِ مقابل آن دیده می‌شوند و این‌چنین نور قدسی عقل با نوری که بر مدرَکات خیالی می‌اندازد، قوه‌ی نفسانی را به عقل و عاقلِ بالفعل مبدّل می‌سازد و در این حال قوه‌ی عقلیه به بصیرت و بینشی دست یافته که بین عَرَضی و ذاتی و حقایق و لواحق و اصول و فروع به‌‌خوبی فرق می‌گذارد، در این حال اگر نوری که صورت عقل است شدید شود با روح کلی انسان که نامش «روح القدس» است متحد می‌گردد.
نسبت عقل فعّال و گسترش وجودی آن به‌حیثی است که با همه‌ی افراد بشری نسبتی واحد دارد. مثل مفهوم کلی که صادق بر افراد کثیر است منتها مفهوم کلی، عنوان و نام است برای آن افراد. ولی مبدأ فاعلی و عقل فعّال حقیقت آن‌هاست و حامل کمالات و حافظ آن‌ها می‌باشد.
نتیجه‌ای که می‌توان از این بحث گرفت آن است که بدانیم، هرگاه نفس، عقل گردد محسوسات وی نیز بالفعل معقول و عاقل می‌گردند، زیرا روشن شد هر معقولِ بالفعل، بالفعل عاقل است و همان که عاقل است چون خود را تعقل می‌کند معقول است و مقام، مقام وحدت است نه دوگانگی و کثرت.
سؤال: اگر محل قضایای صادق عقل فعّال است محل قضایای کاذب کجاست؟
جواب: در موطن عقل اصلاً کذب نیست، نور است و حقیقت و نفس الامر و واقعیت همان عقل فعّال است که کذب در آن‌جا راه ندارد ولی اگر در آنچه عقل فعّال می‌دهد «وَهم» دخالت کرد، کذب می‌شود و اگر وَهم میدان‌دار نبود و دخالت نکرد، صدق می‌شود. یعنی در قضایای کاذب، عقل در مدرِکه‌ی انسان، بد ظهور می‌کند نه این‌که خودِ عقل بد تعلیم دهد، به این معنا که نفس ناقص است و بد می‌گیرد و در دریافت کردن ناتوان است. گفت:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

نفس به جهت دخالت‌های واهمه قالب‌گیری‌اش بد می‌شود و از این جهت داده‌های عقل را به صورت قضایای کاذب می‌فهمد.