نکاتی دیگر در احوال بهشت و دوزخ(450)
روشن شد که نشئهی آخرت نشئهای است بین مجردات عقلی و جسمانیات مادی و هرچه در آن عالم از طریق نفس به صورت محسوس ادراک میشود در این عالم جنبهی خیال دارد - هرچه در این عالم خیال است در آخرت حس است - انسان چون مرد و از این بدن مادی مجرد شد قیامت صغرای او برپا میشود، ابتدا در برزخ محشور میشود و سپس به جنت و نار و قیامت کبری رهسپار میگردد. فرق صُوَری که انسان در برزخ مشاهده میکند با صوری که در قیامت کبری مشهود اوست به شدت و ضعف و نقص و کمال آن صورتها است. زیرا که همهی آن صور چه در برزخ و چه در قیامت، صور ادراکیهی جزئی و غیر مادی هستند، الّا اینکه آن صور در برزخ به چشم خیال رؤیت میشود و در بهشت به چشم حس رؤیت میگردند، البته چشم حسِ اخروی غیر چشمِ خیال نیست و برخلاف حس دنیوی که به پنج قوه در پنج موضع از بدن تقسیم شده و محل قوهی بینائی، چشم و محل قوهی شنوائی، گوش و محل قوهی چشائی، زبان میباشد و هیچ کدام کار دیگری را نمیتوانند انجام دهند، حواس اخروی همه در محل واحدند و همه کار همدیگر را انجام میدهند و نسبت صور برزخی به صور قیامت کبری مثل نسبت جنین به بالغ است.
محی الدین در باب 355 فتوحات مکیه میگوید:
«مرگ بین دو نشئه، حالتی است متوسط که در آنجا ارواح، اجساد برزخی را تعمیر میکنند، مثل همان کاری که روح در خواب نسبت به بدن انجام میدهد. سپس میگوید: هرکس مُرد، قیامتش پایدار میشود که آن قیامتِ بعد از مرگ، قیامت جزئی است و اگر قیامت جزئی را متوجه شدی قیامت عام را که برای هر میتی پیش میآید متوجه خواهی شد و حقیقتاً منزلت برزخ نسبت به آخرت به منزلهی حمل جنین در بطن مادر است، که خدا نشئهای را بعد از نشئهای ایجاد کرد و این نشئاتِ مختلف ادامه دارد تا اینکه انسان در روز قیامت متولد شود. به همین جهت گفته شده چون فرد بمیرد قیامتش برپا میشود یعنی ظهور نشئهای دیگر در برزخ برای او شروع میشود تا روز بعث، مثل بعث از بطن مادر به دنیا از طریق ولادت و به عهده گرفتن تدبیر بدن در دنیا - برزخ از جهتی حکم ارض را دارد و از جهتی حکم قیامت کبری را و به این دلیل برزخ را به ارض تعبیر کردهاند - در برزخ تسویه و تعدیل نفس جهت مناسبت نفس با قیامت انجام میگیرد. نفس در عالم برزخ بدنِ برزخی را تدبیر میکند و همین تدبیر، تسویهای است بدون دخالت عوامل خارجی، بلکه خود نفس با تدبیری که انجام میدهد خود را برای ورود در قیامت آماده میسازد.»
محی الدین در باب 374 همان کتاب میگوید:
«بدان که حق در دنیا دائماً قلوب تجلی میکند و خواطر به جهت تجلی الهی متنوع میگردد و تنوع خواطر در انسان عین تجلی الهی است، هرچند غیر اهل الله این مسئله را نمیدانند همچنان که اهل الله متوجهاند علت اختلاف صورِ ظاهره در دنیا و آخرت در همهی موجودات چیزی جز تنوع تجلی الهی نیست، زیرا که او عین هر شیئ است و در آخرت باطن انسان ثابت میباشد و آن باطن عین ظاهرِ صورتش در دنیا میشود، تبدیل و تحول در آن باطن خفی و پنهان است و آن باطن خفی همان خلقت جدید آن به آنی بود که او از آن در غفلت بود. ظاهر انسان در آخرت مثل باطنش در دنیاست و تجلی الهی دائماً بالفعل میباشد و ظاهر انسان در آخرت متنوع است همانطور که باطنش در دنیا متنوع بود و به وسیلهی همان تجلیات الهی رنگ و حالت میگرفت و حکم خیال در آخرت همراه انسان است.»
حتماً متوجهاید که گاهی در همین دنیا برای بعضی از کاملین مثل انبیاء و اولیاء و یا غیر آنها مثل مجانین و بیمارانِ سرسامی که قوهی خیالشان قوی شده و یا قوهی حسّیشان ضعیف گردیده، اتفاق میافتد که چیزی را با چشم خیال میبینند آنچنانکه سایر محسوسات را میبینند، بیماران مبتلا به مرض سرسام و جنون اشتباهاً گمان دارند آنچه میبینند در خارج موجود است. ولی جمیع آنچه انسان در قیامت با چشم خیال مشاهده میکند در آن عالم موجود و باقیاند زیرا آن عالم موطن آن صورتها است و اینکه در این دنیا آنچه را با چشم خیال مشاهده میکنیم معتبر نمیدانیم به جهت پایدار نبودن آنها و وقوع حجاب بین آنها بعد از مختصر زمانی است که سریعا از جلو چشم خیال زایل میشوند و اعتمادی در این دنیا به آنها نیست به جهت ناپایداریشان، زیرا که این عالم محل وجود آنها نمیباشد و با مرگ که حجاب به کلی برطرف میشود و مشاهدهی خیالی دوام مییابد آن صور دیگر مشهود نفس نیست.
در برزخ و قیامت اجساد عین ارواحاند و معنی «تجسّد المعانی و تجسّد الارواح» به این شکل است و اعتقاد به معاد جسمانی به همین معنی است که متوجه باشیم معانی و ارواح در معاد صورت دارند و این حالت که اجساد عین ارواح باشند منحصر به آن عالم است ولی در این عالم ارواح متعلق به اجساد هستند، نه اینکه ارواح متجسّد بشوند. در همین راستاست که اجساد اخروی با طراوت و روحافزاست برعکسِ اجساد دنیوی.
محی الدین در باب 373 فتوحات مکیه تحت عنوان «تجّسد ارواح به صورت اجساد طبیعی» میگوید:
«آیا عین این روح در آن عالم ظاهر میشود یا اینکه در چشم رؤیتکننده این چنین است مثل کبودی آسمان که چشمِ رؤیت کننده رنگ آسمان را کبود مییابد یا آیا روح برای آن صور مثل روح برای جسم است که بدنی دارد و روحی؟ این مسئلهای است که اکثر مردم بلکه همهی آنها نسبت به آن غافل شدهاند و تنها به همین قانع شدهاند که برای آنها صورت ارواحِ متجسّد ظاهر میشود و اگر در نفوس خود نظر میکردند و در مورد صور اجسام و تبدیل اشکالشان در چشم بیننده میتوانستند حکم کنند، مطلع میشدند که تجسد ارواح به کجا برمیگردد که البته این علم، ذوقی است نه فکری. ما روشن کردیم هر صورتی در عالم ناچاراً روح مدبری از ارواح کلی را میطلبد که آن روح کلی در این صُوَر میدمند و کسی که بداند صُوَر متجسده هنگامی که کشته شود - اگر حیوان باشد - و یا قطع شود - اگر نبات باشد - به برزخ منتقل میشوند همچنان که ما با مرگ به برزخ منتقل میشویم و ارتباطِ بین صورت و مرجع آن را هرکس بمیرد درک میکند، در این دنیا هم اگر کسی در علت صور وقوف یابد متوجه میشود که این صور به کجا برمیگردند.»
و نیز در باب 381 فتوحات مکیه میگوید:
«بدانکه مقامات مذکور مشاهده نمیشود مگر با چشم خیال. حقیقت این است که صورِ حقایق را وقتی خداوند آنطور که بخواهد متمثل گرداند، در خیال متمثل میگرداند. اشخاص همچنان که معانی را با چشم بصیرت میبینند، آنها را با چشم خیال میبینند. خداوند وقتی کثیر را قلیل و قلیل را کثیر میکند دیده نمیشود مگر با چشم خیال نه با چشم حس و خیال چشمی است در دو حال. همچنان که خداوند فرمود: «وَ إِذْ یُریكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فی أَعْیُنِكُمْ قَلیلاً وَ یُقَلِّلُكُمْ فی أَعْیُنِهِمْ»(451) آنگاه که آنها را در هنگام برخورد و تلاقی در چشم شما اندک نمایاند و شما را نیز در دیدگان آنها اندک و قلیل نمایاند... یا میفرماید: «یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ»(452) کافران مسلمانان را در جنگ بدر دو برابر خویش میدیدند، به دیدن چشم. و این دو برابر شدن در حس نبود و اگر به چشم خیال رؤیت نشده باشد لازم میآید که کثرت در قلیل تحقق یابد که کذب است. - زیرا کثرت از آنجهت که کثرت است در همان موطن و نشئه که کثیر است نمیتواند قلیل باشد - هر چیزی را که ما برخلاف خارج ببینیم با چشم خیال دیدهایم و نباید انسان از این علم و از فرق بین چشم خیال و چشم حس غافل باشد و با قوهی الهی و لطف اوست که میتوان بین آن دو را فرق گذاشت. آیا ندیدی احوال صحابه که اگر نظر را دقیق کرده بودند و خداوند هم حق مراتب را به آنها داده بود در مورد جبرئیل آنگاه که برای رسول الله(ص) تمثّل پیدا کرده بود، نمیگفتند او دحیهی کلبی است؟ باید میگفتند اگر روحانی نیست و یا معنی متجسد نیست پس او دحیهی کلبی است، تحریر نکردند و امر الهی هم به آنها اعطا نشد، لذا آنها صادقینی بودند که راست نگفتند و او یعنی جبرئیل به صورت فردی ناشناس برای آنها متمثل شد و دین آنها را به آنها آموزش میداد که او را نشناختند و رسول الله(ص) معرفی نمودند... اساسا در عالم هیچ چیزی اشتباه برانگیزتر از این نیست که عموماً اشخاص خیال را به جای حس میگیرند. انسان اگر تمکّن و توانایی بیابد و در مقام خیال حاضر شود، در علوم خارجی شک میکند و اگر تمکن نیابد در این مقام نظرگاه بعضی امور را به جای بعض دیگر قرار میدهد و اگر خداوند قوهی تفصیل بین مثال و حس را به او بدهد روشن میشود برای او که آنچه را میبیند از کدام نشئه است. کثیری از اهل الله همت نمیکنند که اینچنین بین حس و مثال را جدا کنند و اگر انسان علم به خواب نداشت و بین خواب و بیداری فرق نمیگذاشت همهی صورتهای بیداری و خواب را یک حکم میداد مثل کسی که بین عالم مثال و حس فرق نمیگذارد...این بابِ گستردهای است که علماء الهی کاری به آن ندارند و ارزش و قدرت آن را خدا و اهل الله یعنی نبی و اولیاء او صلوات الله علیهم، میدانند و علم به آن اولین مقام نبوت است... چه نیکو خبر داد خداوند به بندگان صاحب خِرَدش از این موضوع، آنجا که فرمود: «هُوَ الَّذی یُصَوِّرُكُمْ فِی الْأَرْحامِ كَیْفَ یَشاءُ»(453) خداوند کسی است که صورت میدهد شما را در رحمها آنطور که میخواهد. منظور از ارحام، مقام خیال است که هر طور که خواست در آن مقام صورتگری میکند. به طوری که این صور از نکاح معنوی و حمل معنوی در رَحِم معانی به هر صورت که خواست درمیآید و گشوده میشود و در مقام خیال، اسلام شکل و صورت میگیرد و قرآن به صورت روغن و عسل و دین به صورت پیراهنِ فراگیر و بلند و علم به صورت شیر خوراکی ظهور میکند و ترکیب مییابد.»
محی الدین در همین باب میفرماید:
«بدان که حضرت خیال در دنیا محل تکوین عبد به وسیلهی حق است و هیچ خاطری در او خطور نمیکند مگر اینکه حق در آن حضرت میباشد مانند آن که حضرت حق، اعیان ممکنات را هر وقت که بخواهد و آنطور که بخواهد و ایجاد مینماید. پس مشیت و خواست عبد در این حضرت از مشیت حق ریشه میگیرد و بنده نمیطلبد مگر آنچه را حق میطلبد و حق نمیطلبد مگر آنچه عبد در دنیا طلب میکند و بعضی از آنچه که بنده در دنیا طلب میکند در موطنِ حس واقع میشود - نه همهی آن - ولی در خیال مانند مشیتِ نافذِ حق که هیچ مانعی در مقابلش نیست، خواست و مشیت عبد نافذ است و حق در این حضرت در همهی مراتبِ طلبِ عبد با عبد است مثل مقام آخرت در حکم همهی خواستها و طلبها، زیرا که باطن انسان در آخرت ظاهر است و به همین جهت هرچه را که طلب کند به وسیلهی همان خواستن او به وجود میآید ... در حضرت خیال و در آخرت برای میل عبد، حق تابع عبد است همچنان که عبد در طلب و خواستش تحت مشیت حق بود، لذا شأنی برای حق نیست مگر مراقبت عبد، برای اینکه آنچه در دنیا و آخرت میخواهد برایش ایجاد شود و عبد حق را در صورت تجلی تبعیت میکند و حق برای او تجلّی نمیکند مگر در صورتیکه عبد در نفس خود آن صورت را مطابق صور خارجی ایجاد کرده باشد.»
از آنچه در مجموع سخنان فوق گفته شد روشن میگردد که جنتِ جسمانی عبارت است از صور ادراکیهای که قائم به نفسِ خیالیه است و عبارت است از آنچه نفس میطلبد و لذت میبرد و آن جنت هیچ ماده و مظهری جز نفس ندارد همچنان که فاعل و موجدی - به عنوان فاعل قرین - جز نفس ندارد.
نفس انسان با آنچه از صور، تصور و درک میکند به منزلهی عالم عظیم نفسانی است، عالَمی بزرگتر از این عالم جسمانی و هر آنچه از اشجار و نهرها و غرفات که در عالَم عظیم نفسانی یافت میشوند همه به حیات ذاتی زندهاند و حیات همهی آنها حیاتی است واحد که آن همان حیات نفسی است که آنها را درک و ایجاد میکند. حقیقتاً ادراک صُوَر به وسیلهی نفس همان ایجاد آنهاست به وسیلهی همان نفس و برای همان نفس، نه اینکه اول ادراک میکند و بعد ایجاد مینماید، یا ایجاد میکند و بعد ادراک میکند آنطور که در این عالم به وسیلهی افراد تحقق مییابد که ما چیزی را ابتدا تخیل میکنیم و سپس به وجودش میآوریم و پس از به وجود آوردن باز تخیل میکنیم، در آخرت چیزی را ادراک میکنیم در حالی که ایجادش کردهایم و ایجادش کردهایم در حالی که درکش میکنیم بدون اینکه یکی از دیگر مقدّم باشد زیرا که در آنجا ایجاد و ادراک چیز واحدی است.
اما دار جهنم مانند جنت جسمانی که عرض شد نیست زیرا دار جهنم دار روحانی و خالص نمیباشد بلکه آلوده به همین دنیاست مثل اینکه همین عالم است که آن را به سوی آخرت کشاندهاند، کشاندنی قهرآمیز و تسخیری. پس فرد جهنمی اراده میکند آنچه را نمییابد و میطلبد آنچه را به او ضرر میزند و انجام میدهد کاری را که دوست ندارد و اختیار میکند آنچه عذابش میدهد و فرار میکند از آنچه همراه اوست و فریاد برمیآورد: «یا لَیْتَ بَیْنی وَ بَیْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ»(454) کاش بین من و تو - ای قرین - فاصلهای به فاصلهی بین مشرقین بود و چه بد همنشینی هستی. همهی رغبتهایش مارها و عقربهاست و خلاصه حقیقت جهنم و محتویاتش حقیقت دنیا و مشتهیات آن است که آن دنیا برای نفوس شیفتهی دنیا با صورتی عذابآور جلوه میکند و بدنها را آتش میزند و گوشتها را ذوب مینماید و پوستها را دگرگون و ظاهرها را زشت و چهرهها را سیاه میگرداند، پس چون دار آخرت جایگاهی است که فاعل و مؤثری غیر خدا در آنجا نیست و اسباب متقابله و علل متضادّه - مثل حرارت و برودت - همه در آنجا مرتفع میشوند و حجابها و موانع همه در آن عالم منتفی میگردند و نظام آن عالم نظامِ - الْمُلْكُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ(455)- است، پس هر کس رضایش را موافق قضای ربانی نمود و ارادهاش را در ارادهی حق فانی نمود و اختیارش همان اختیار الهی شد، در نعمت الهی قرار دارد. خداوند در رابطه با فانی شدن ارادهی مؤمنین در ارادهی خداوند میفرماید: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(456) برای زن و مرد مؤمن اختیاری نیست، آنگاه که خدا و رسولش امری را برانند و حکم کنند، فعل آن بنده در آن حال بعینه فعل خدا خواهد بود، چنین بندهای در نعمت دائم و بهجت برین و لذت نهائی قرار دارد و به همین جهت مؤمن همیشه در باغهای بهشت است.
قبلا نیز گذشت که طلبِ عبد در جنت، عین طلب حق تعالی است زیرا که همهی اشیاء به نحو اتم و احسن از حق صادر میشوند و کسی که قلبش استوار و فطرتش از امراض سالم و ذائقهی او از تلخی گناه پاک باشد و از اعتدال خارج نشده و قدمش از صراط حق نلغزیده باشد، راضی به قضا بوده و مقام رضا و عبودیت برایش حاصل میشود. پس طلب نمیکند الّا آنچه را که خدا طلب کرده و خدا هم جز خیر و کمال و نعمت و بهجت طلب نمیکند. پس او در نعمت و بهجت و سروری واقع میشود که نه نهایتی برای او هست و نه بالاتر از آن فرض میشود، آنگاه رحمت خدا را در هر چیز میبیند و در هر چیز وجه باقی حق را مشاهده میکند، آن وجه حقی که خیر محض و حسن مطلق و مبدأ همه کمالات و خیرات و منشأ همهی حسنها و جمالها است. پس به حق مسرور است و به همهی اشیاء نیز مسرور میباشد البته از آنجهت که از حق است و به او ختم میشود و از او سرچشمه میگیرد. چنین کسی در جنتی است که عرضش آسمانها و زمین است و به همین جهت نگهبان جنت را «رضوان» نام نهادند. زیرا تا کسی به مقام رضا نرسیده باشد وارد آن نمیشود و به نعمت و کرامت که همان جنت است متصل نمیشود که این جنت مقربین است.
آنکس که راه اهل معرفت و ایمان را طی نکرد و از باب دنیا و هوس خارج نشد و در حالی جان به جان آفرین داد که در زنجیر شهوات و تعلقات مانده بود و از حکمتِ عدل میگریخت - در حالی که آسمانها و زمین به حکمت و عدل پای برجاست - پس عالم برای چنین کسی فاسد است همچنان که خود او فاسد است و وای بر کسی که عالم برای او فاسد باشد و حکمت هستی و نظام وجود مخالف طبع او گردد در آن حال قیمِ عالم و جبّارِ سماوات و ارض از او انتقام میگیرد زیرا او دشمن خدا و دشمن عالم است و حال او حال کسانی است که خداوند در کلام خود در موردشان فرمود: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ»(457) اگر حق هوسهای آنها را پیروی کند آسمان و زمین و هر آنچه در آن است فاسد میشود. پس بالضروره آنچه او میطلبد ممکن نیست و همواره از تمایلات و مطلوباتش دور است. همچنان که خداوند فرمود: «وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ»(458) و جدایی افکنده شد میان آنها و آنچه میطلبیدند. زیرا آنچه میطلبند امور باطل و وهمی است که مخالف حکمت و حقیقت است - سراب میخواهند نه حقیقت - لکن تا در دنیا هستند شواغل دنیا آنها را آنچنان سرگرم کرده که متوجه فساد مطلوباتشان و اینکه آنها مخالف حکمت و متضاد با فطرت است، نمیباشند ولی همین که از طریق مرگ حجابها مرتفع شد روشن میشود که در عقوبتِ خشم خدا و آتش غضب او واقع شدهاند. قرآن میفرماید: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ»(459) آیا آنکس که رضوان حق را پیروی کرد با آنکه به دنبال خشم خدا بود مساوی است؟ و همانطور که هوی را پیروی کرد همان هوی او را به هاویه که دوری از رحمت خدا است، رهایش نمود، دور از هر خیر و اسیر زنجیرها و اغلال. همچنان که بنده و مملوک و غلام چنین شکل و شمایل دارد زیرا که او بندهی هوی و نوکر شهوت بود و شهوت و هوس او را تملک کردند و درمهالک رها نمودند و به همین جهت نام نگهبان جهنم «مالک» نامیده شده است.
از آنچه گفته شد روشن میشود که دار جهنم و عذاب آخرت دار مستقل و نشئهی حقیقی که جدای از عالم دنیا و عالم بهشت باشد نیست بلکه حالتی است ممزوج و نشئهای است اضافی که منشأ آن و وجودش همان دنیاست که به وسیلهی ملائکهی عذاب منتقل به قیامت شده، یعنی جهنم را به جهت گناهان و تعلقات فرد میآورند. این مسئلهی مهم را که - جهنم عارضی است نه حقیقی - دریاب که کماند عارفانی که حقیقت جهنم برایشان کشف شده باشد. از جمله مواردی که نظر ما را تأیید میکند، مبنی بر اینکه جهنم صورت غضب الهی است همچنان که بهشت صورت رحمت الهی است و اینکه رحمت الهی ذاتی و گسترده بر همهی اشیاء و غضب عارضی است و اینکه خیرات بالذات صادر شدهاند و شرور بالعرض موجودند. گفتهی بعضی از عرفا(460) در مورد گفتهی خداوند است در آیهی «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(461) که میگوید: «آتش دوای بعضی از امراض است، امراضی که درمان نمیپذیرد الّا با داغ کردن به وسیلهی آتش. قول خداوند در این مورد این است که میفرماید: «فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ»(462) پس پیشانیها و پهلوهایشان داغ شود و خداوند آتش را سپر و مانعی قرار داده برای دردی که آن درد از آتشِ داغ برای بیمار سختتر است و کدام دردی برتر از کبائر است؟ پس خدا آتش را در قیامت دوای چنین دردی قرار داده و با داخل کردن آنها در آتش در واقع درد عظیمتری که آن غضب الهی است از آنها دفع شده و به همین جهت بعد از آن از آتش به سوی بهشت خارج میشوند همچنان که خداوند حدود و تعزیر را در دنیا وسیلهی نجات از عذاب آخرت قرار داده است.»
در این سخن نکاتی است در تأیید آنچه ما گفتیم مبنی بر اینکه آتش از آنجهت که دار عذاب است، وجود حقیقی ندارد بلکه منشأ آن انحرافها و عصیانها در نفوس است و اگر معصیتی از بنی آدم سر نمیزد خداوند جهنم را خلق نمینمود.
حقیقت این است که اهل عذاب افرادی هستند که نفوسشان مستعد درجات بهشت بوده و با ارتکاب معاصی این استعداد را ضایع کردهاند مانند حال کسی که مزاجش از اعتدال خارج شده و درد شدید بر آن وارد میشود تا اینکه دوباره آن مزاج به صحت و اعتدال برگردد. حالِ کسی که داخل آتش میشود چنین است و به جهت اعمال سیئه عذاب میبیند. ولی اگر در قلبش نور ایمان باقی بماند مانع آن میشود که ظلمت معاصی در باطنِ قلبش نفوذ کند بلکه سیئات فقط اطراف او را احاطه کرده است و لا محاله از آتش و از عذاب آسوده میگردد ولی آنکس که قلبش با ظلمتِ معاصی سیاه شده هرگز از آتش خارج نمیشود.(463)