دلایلی نقلی در اثبات تجرد نفس ناطقه(70)
خداوند در مورد آدم(ع) و فرزندانش میفرماید: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(71) و در آن کالبد از روح خود دمیدم و یا دربارهی حضرت عیسی(ع) میفرماید کلمهی الهی بود که به مریم(س) القاء شد و آن روحی از طرف خداوند بود که در هر دو مورد روح را به خدا نسبت میدهد و صادره از عالم الوهیت معرفی مینماید که حاکی از شرافت آن روح نسبت به عالم اجسام است و آیهی «وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(72) که موضوع رؤیت ملکوت آسمانها و زمین را برای حضرت ابراهیم(ع) مطرح میکند و یا آن که از زبان ابراهیم(ع) میفرماید «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِینَ»(73) و توجه آن حضرت به خالق آسمانها و زمین را به میان میکشد، نشان میدهد جسم و قوای جسمانی لایق رؤیت عالم ملکوت نیستند و همچنین جسم و قوای جسمانی شایستهی التفات به ذات حضرت حق نخواهند بود مگر آن بُعد روحانی مجرد بهنام نفس ناطقه و آیه «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّكِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(74) که در مغایرت نشئهی روح با نشئهی جسم صراحت دارد دلیل بر غیر مادیبودن روح است، به طوری که ابتدا سخن در تدوین بدن جسمانی به میان آورده که گوشت و پوست را بر استخوان پوشاندیم و روح به آن دادیم و این جوهر شریف نفسانی - یعنی روح - خلقی دیگر و عنصری شریفتر از عنصر بدنی است و اتحاد جسم و روح یعنی اتحاد دو عنصر متضاد و تکامل حاصل از این اتحاد را یکی از شاهکارهای عالم میشمارد و آیهی «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ»(75) که «مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» در آخر آیه اشاره به نفس ناطقه دارد زیرا حقیقت آن بر انسان مجهول است و نیز آیات «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ»(76) و «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»(77) و «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(78) همگی ناظر به معاد و دلالت بر تجرد نفس دارند زیرا اعادهی معدوم و انتقال عَرَض و سایر قوای موجود در جسم از محلی به محل دیگر ممتنع است، پس حشر نفوس حاکی از تجرد آنهاست. پیامبر(ص) فرمود «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(79) زیرا ذات خداوند وجودی است واحد و بسیط و مجرد از جسم و عوارض جسمانی و در عین وحدت، مشتمل بر جمیع صفات کمالیه میباشد همانند نفس ناطقه که در عین وحدت مشتمل بر کلیهی قوای مدرِکه و محرکه است و کلیهی اعمال و افعالِ اعضاء انسان تحت نظارت نفس است و هیچ شأنی از شئون و هیچ کاری از کارها مانع از کار و شأن دیگر نمیشود و چون نفس مظهری از مظاهر قدرت و احاطه و جامعیت حق است و موجود جسمانی و مادی شایستهی این مظهریت نیست رسول خدا (ص) یگانه وسیلهی معرفت حق را معرفت نفس دانست و فرمود: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه»(80) آگاهترین کس به نفس خود آگاهترین کس به خداوند است و همچنین فرمود: «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الْحَق»(81) هرکس مرا ببیند، حق را دیده است و مسلّم منظور نظر به نفس نبی است که به علت تجرد از ماده و شباهت با خدا، مرآت و آینهی شهود الهی است و نیز فرمود: «لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌ مُرْسَلٌ»(82) مرا با خدا وقت و حالتی بود که در آن حال و وقت نه نبی مرسلی و نه ملک مقربی مرا همراهی نمیکرد و یا فرمود «أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِی»(83) نزد خدا بیتوته کردم، مرا اطعام کرد و نوشانید. بدیهی است که جسم عنصری شایستهی قرب در جوار ربوبی نیست و مراد آب و نان متعارف نیز نبوده بلکه قربِ وجود ذاتی روحانی بوده که ویژهی نفس ناطقه است و اینکه فرمود: «اللَّهُمَّ ارِنِى الْأَشْیاءَ كَما هِى» خداوندا اشیاء را آنطور که هست به من نشان بده، نظر به مرتبهی ملکوتی اشیاء دارد، زیرا علم حقیقی به معلول فقط از طریق علم به علت آنها ممکن است و علت اشیاء مادی وجود عقلی و ملکوتی آنان است و شهود وجود ملکوتی ویژهی موجود مجرد میباشد و اینکه فرمود «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»(84) مراد قلب حقیقی است که شایستهی این مقام است و آن نفس ناطقه و جوهر عقلانی است، نه این قلب مادی و گوشتی. در آن حال که سائل از امیرالمؤمنین(ع) پرسید، آیا خدا را میبینید؟ و امام فرمود: «وَیْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»(85) وای بر تو من ربی را که نبینم عبادت نمیکنم. پرسید چگونه میبینید؟ فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان»(86) چشمها او را نمیبینند ولی قلبها با حقیقت ایمان او را میبینند. مسلّم است این رؤیت، رؤیت عقلی و معنوی است و نه جسمی و جسدانی. امام در مورد کندن در خیبر فرمود «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِیَّةٍ وَ لَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِیَّة»(87) من آن در را با قوت ربانی کندم نه با نیروی جسمانی، آن قوت، قوت نفس ناطقه است که جلوهای از جلوههای ذات الهی و خلیفهی خدا است که در افراد برجسته منشأ هرگونه قدرت میباشد.
حضرت عیسی(ع) فرمود: «لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرّتین»کسی که دو بار متولد نشود هرگز به ملکوت آسمانها نفوذ نخواهد کرد. مراد از تولد اول، تولد از بطن مادر است و تولد دوم، تولد از بطن عالم جسمانی و دخول در نشئهی ملکوتی است که این ویژهی روح خواهد بود و نه جسم. و نیز فرمود: «لَا یَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ إِلَّا مَنْ نَزَلَ مِنْهَا»(88) کسی به عالم بالا صعود نمیکند مگر آن که از آنجا نازل شده باشد و جسم زمینی نه از آسمان است و نه به آسمان صعود میکند، پس این شأن مخصوص روح است. افلوطین در کتاب اثولوجیا میگوید:
«گاهی شده که با خود خلوت کرده و بدن خود را به جانبی رها کردهام به طوری که خود را جوهری مجرد از بدن یافتم و در این حال ذات خویش را از هر چیزی جز ذات خدا جدا دیدم و در ذات خویش آنچنان حس زیبائی یافتم که از ادراک آن به شگفت آمدم و دانستم عنصری عِلْوی و ملکوتی هستم، دارای شعور و درک و قادر بر هر کار و چون به صفا و قدرت لا یزال ذاتِ خویش پی بردم خود را از خودبینی و خویشتنشناسی به علتشناسی سوق دادم تا به علت و سبب خود واقف گردم، ناگاه خود را در حضرت الوهیت یافتم، پس خویشتن را مافوق عالم عقلی مشاهده کردم.» این گفتار نیز میرساند که حقیقت انسان همان جوهر عقلی است و هم او گوید: «هرکس علاقهی شدید به عالم عقلی پیدا کند و به آن عالم ارتقاء یابد، به فرمان خدا بهترین پاداش نصیبش میشود، پس سستی سزاوار نیست هرچند انسان در طلب عالم عقلی سختیها ببیند، زیرا پس از نیل به آن مقام و حشر با عالم عقلانی چنان آسایشی ببیند که دیگر هیچگونه رنج و تعبی با او نباشد».
عرفا هم در مورد روح به رمز سخنها گفتهاند که از جمله جنید میگوید: «روح موجودی است عالی و شریف و جلوهای از جلوههای حق است که احدی جز ذات پروردگار از حقیقت آن آگاه نیست» و بایزید گوید: «در جستجوی ذات خویش بودم و آنرا در هیچیک از دو عالم طبیعت و مثال نیافتم بلکه او را مافوق آن دو یافتم» و نیز گفت: «اگر عرش و محتوای آن را در زاویهای از زوایای قلب بایزید قرار دهند احساس نمیکند» و این همه وسعت نمیتواند مربوط به جسم باشد.
نتیجه اینکه در مورد روح باید گفت: اموری که از دیدگاه حسِّ ظاهری غائباند به وسیلهی روح مشاهده میشوند و همین روح است که وسیلهی کشف و شهود حقائقی است که آن حقائق را عرفا به چشم باطن مینگرند و هرگاه روح از مراعات باطن و سرّ وجود، محجوب گردید اعضاء و جوارح اسائهی ادب میکنند و در جهت خلاف امر الهی قدم برمیدارند و به همین جهت است که روح همواره بین تجلی و استتار و بین قبض و بسط قرار دارد. گاهی جذبههای الهی او را به نشئات ملکوتی میکشاند و این در حالتی است که انسان متوجه روح و اسرار باطنی آن است و گاهی طبیعت او را از مراعات سرّ و باطن خویش و مشاهدهی انوار الهی بازمیدارد. اساساً مشاهدهی دنیا و آخرت در نظر روح یکسان است و برای او حقیقتاً چیزی پنهان نیست که آن را آخرت بنامد و در مقابل دنیا قرارش دهد.