توجیهی عرفانی در رابطه با قوای انسانی(55)
عرفا با استفاده از آیهی «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ»(56) کسی لشکریان پروردگارت را مگر خودش نمیداند. گفتهاند ما تنها به قسمتی از آن جنود که به منزلهی لشکر قلب و به اصطلاح نفس ناطقه است علم داریم و میفرمایند برای نفس ناطقه دو نوع لشکر وجود دارد، یکی آنهائی که به چشم ظاهر دیده میشوند مثل اعضاء و جوارح و دیگر آنهائی که به چشم باطن دیده میشوند مانند نیروهای متمرکز در مواضع احساس که همهی اینها تحت فرمان نفس هستند و قدرت بر مخالفت ندارند، همینکه نفس چشم را به باز شدن و پا را به حرکت و زبان را به سخن گفتن دستور میدهد، بیدرنگ چشم باز و پا به حرکت و زبان به سخن گفتن مبادرت میورزد و این حالت مثل مسخر بودن ملائکه در مقابل خداوند میباشد.
قلب یا نفس ناطقه(57) جهت طی منازل تا لقای حق نیاز به لشکریان مذکور دارد و غرض از آفرینش او همین سیر و سفر ربانی است، همچنانکه فرمود «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».(58) مرکب نفس در این سفر بدن است و زاد و توشهی او علم و اسبابی که او را در بهدستآوردن زاد و توشه یاری میکند، عمل نیک است که طبق دستور دین انجام میگیرد.
نفس باید بدن را نگهدارد و با رساندن غذای مناسب و دور کردن آفات از وی، از طریق قوهی شهویه و غضبیه به مقصد خود برسد. نیروی غضب از طریق دفع چیزهایی که ملائم نفس نیست گاهی به عنوان لشکر نفسِ ناطقه مطیع و منقاد آن است و آن را در سلوکش یاری میکند و گاهی عصیان میکند و بر آن چیره میشود و قلب یا نفس ناطقه را به اطاعت خویش میآورد و آن را از سیر معنوی بازمیدارد.
نفس ناطقه لشکری دارد بهنام علم که باید به وسیلهی این لشکر بر لشکر غضب و شهوت که لشکریان شیطانند پیروز شود و اگر نفس غفلت کرد و به علم و حکمت نگرائید و از نیروی معنوی حکمت کمک نگرفت، غضب و شهوت بر او چیره میشوند و عقل و خرد او مقهور شهوات میگردند و در این حال نفس تباه شده است.
نباید فراموش کرد که نفس مادامی که متعلق به بدن است و هنوز به کمال عقلانی نرسیده است فقط میتواند در قوای حیوانی تصرف کند و از تصرف بدن تجاوز نمیکند ولی اگر از طریق معرفت و عمل صالح کمال یافت، کلیهی قوای مِلکی و ملکوتی از وی اطاعت میکنند که این مقام انسان کامل است و آن مقام آنچنان مقامی است که شامل تمام کمالات، غیر از مقام واجب الوجودی میشود یعنی «کلّ ما سوی است»(59) و خداوند برای هیچ موجودی حق امر و نهی و مقام خلافت الهی و قدرت بر ایجاد و تکوین قرار نداده مگر برای انسان کامل و اگر کسی توانست بدون واسطهی اعضاء و جوارح امر و نهی کند و آنچه را بخواهد بدون واسطه ایجاد کند خلیفهی حق بوده و مقام او مقام انسان کامل است، هرچند در حین استفاده از واسطه، بعضی و یا هیچیک از مقاصد او واقع نشود، زیرا شرط کامل حقیقی که آن حاصل شدن مقصود و مراد است بدون واسطه برای او محقق شده و اینکه در عالم ماده ممکن است نسبت به ارادهی او تخلف صورت گیرد مربوط به علل و مصالحی است که در علم ازلی صورت گرفته و طبق صُوَر علمیهی الهیه و نظام وجود بوده. مثل اوامر الهی که به وسیلهی پیامبران بر بندگان اعلام میشود و در آن عصیان و تخلف مطرح است - و در علم خدا نیز همین مطرح است که این اوامر همراه با قدرت عصیان بنده است - برخلاف آنچه بدون واسطهی انبیاء و با ارادهی تکوینیه خداوند صادر میشود که احدی قادر بر تخلف در مقابل آن نیست و اینکه فرمود «ید الله مع الجماعة و قدرته نافذة» اشاره به مقام وحدت و فنای اسباب و آلات و مقام جماعت دارد و ارادهی کسی که در این مقام است نسبت به همه چیز نافذ است، زیرا عالم وجود از مقام جمعیت الهیه صادر گردیده است.