دلیل ابطال تناسخ(105)
در دلیل ابطال تناسخ باید روشن شود هر بدنی مخصوص به نفسی خاص است، چون تعلق نفس به بدن ذاتی است و ترکیب نفس و بدن مصنوعی نبوده بلکه طبیعی و اتحادی است و چون نفس و بدن تحول جوهری دارند و ذاتاً تغییر میکنند و از نقصِ ابتدایی به کمال بعدی دست مییابند، به طوری که درجات و مراتب قوه به فعل در هر نفسی معین بوده و به ازاء تبدیل درجات قوه و فعل در بدنی است که به آن تعلق دارد پس هر نفسی منحصر به بدن خاص خودش میباشد و تا زمانی که نفس خاصیت تعلق به بدن در او هست این بدن را برای خود حفظ میکند و از طریق همان بدن از قوه به فعلیت میرود و به حسب افعال زشت یا زیبا در سعادت یا شقاوت کامل میشود، و از آنجایی که برای نفس ممکن نیست این فعلیت را از دست بدهد و به حالت قوه بازگردد تا شایستهی تعلق به بدن دیگری شود - زیرا در این صورت لازم میآید موجودی بالفعل از آن جهت که بالفعل است، بالقوه نیز باشد و این تناقض و محال است- پس تناسخ محال است.
باید توجه داشت که تحول نفس از نشئهی دنیوی به نشئهی اخروی و انقلاب و تغییر آن از صورت دنیایی به صورت اخروی که مطابق ملکات و روحیات اوست، نه تنها مخالف با دلایل فلسفی نیست بلکه امری است که کشف و شهود و آیات و روایات آن را تأیید میکنند. قرآن میفرماید: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْءٍ»(106) هیچ جانوری در زمین و هیچ پرندهای در آسمان نیست مگر اینکه امتهایی مانند شما هستند و در کتاب الهی هیچ چیزی را فروگذار نکردیم و نیز فرمود: «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ»(107) و از آن قوم عدهای را میمون و خوک قرار داد و یا فرمود: «شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا یَعْمَلُونَ»(108) گوش و چشم و پوستهایشان بر علیه آنها شهادت میدهند. بدیهی است که شهادت اعضاء برحسب ماهیات و اشکال آنهاست و متناسب با ملکات و عاداتی است که در اثر تکرار اعمال و افعال دنیایی در این اشخاص راسخ گشته است و فرمود «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُكْماً وَ صُمًّا»(109) در روز قیامت آنها را بر چهرههایشان جمع میکنیم در حالی که کور و گنگ و کر هستند یا میفرماید: «قالَ اخْسَؤُا فیها وَ لا تُكَلِّمُونِ»(110) دور شوید (چخ) در آن و سخن نگوئید؛ پس باید سگ باشند تا اینطور با آنها سخن گفته شود و یا در حدیث نبوی داریم مردم به صورتهای مختلفی محشور میشوند «یحشر الناس علی وجوه مختلفه» همچنان که فرمود: «كَمَا تَعِیشُونَ تَمُوتُونَ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ كَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُون» آن چنان که زندگی میکنید میمیرید - با همان اندیشهها و صفات - و همچنان که میمیرید مبعوث میشوید، با هر خصلت و اندیشهای و همچنان که مبعوث میگردید محشور میشوید. در حدیث هست « من خالف الإمام فی أفعال الصلاة یحشر و رأسه رأس حمار»(111) کسی که در نماز با امام جماعت در حرکات و اعمال مخالفت کند در حالی محشور میشود که سر او مانند حمار است. زیرا مخالفت در این امر نوعی از حماقت است و چون کسی مخالفت با مردم را شعار خویش قرار داد این مخالفت در او راسخ میشود تا اینکه در آخر صفت او مظهر تامّ و تمام حماقت میگردد.
خلاصه اینکه این نحوهی تحول اخروی که در احادیث و آیات فوق به نمونههایی از آنها اشاره شد هیچکدام دلالت بر تناسخی که ابطال آن به اثبات رسید ندارد بلکه نشانهی تحول باطنی از حقیقت انسانیت به حقیقتی از حیوانیت است و معنی تناسخی که در حدیثِ ذیل آمده است به همین معنی است که رسول خدا(ص) میفرمایند: «ما من مذهب الّا و للتناسخ فیه مذهب راسخ» هیچ مذهبی نیست الّا اینکه در آن مشی راسخی از تناسخ مطرح است. آنچه به فلاسفهی یونان در مورد اعتقاد آنها به تناسخ نسبت دادهاند از همین قبیل است که در دین اسلام نیز مورد قبول است و این غیر از حرف غلط و فاسدی است که ادعا شود روح انسان در بدنِ حیوان حلول میکند و یا برعکس، که این عقیده به تمام معنی مردود است.
سؤال: طبق اصول فلسفی هر صورتِ عاری از ماده، عقل محض است و عقل محض جوهری قدسی است، پس چگونه ممکن است نفسِ مجرد از ماده که جوهری عقلانی است در زمرهی اشقیا باشد؟
جواب: ماده یعنی عنصری که دارای حرکات و تغییر باشد و جدا شدن نفس از ماده مستلزم جدا شدن آن از ابعاد و مقدار نیست آنطور که عقل و صور عقلیه از ابعاد و مقدار جدا هستند و به همین جهت ابعاد و مقادیری که لازمهی تشکّل نفس و تجسّم وی به صورت اعمال و عادات اوست از او جدا نمیشود ولی ابدان اخروی که متناسب ملکات نفساند مانند ابدان دنیوی حامل قوه و امکان نیستند، بلکه قالب مثالی نفساند و در واقع شعاع و تجلی نفس و حامل ملکات بالفعل نفس میباشند و چون آن ابدان صادره از نفساند نفس از آن ابدان استکمال نمییابد برعکسِ ابدان دنیایی. با توجه به این امر پس نفس میتواند در زمرهی اشقیا قرار گیرد چون به کلی از ماده جدا نیست که از ابعاد و مقدار جدا شده باشد و اعمال او به صورت جسمی مناسب ملکات او ظهور نکند.
سؤال: با توجه به اینکه انسان نوع واحدی است و افراد انسانی همگی افراد نوع واحدی هستند، چگونه نفسِ ناطقه در اثر تبدیل جوهری به انواع گوناگون در این عالم یا در عالم آخرت تبدیل میگردد؟ آیا این تحول، همان قلب ماهیت نیست که در فلسفه محال بودن آن ثابت شده است؟
جواب: انسان در کسوت جسمانی، نوع واحدی است و نیز از نظر وجودِ تعلقی، افرادِ انسانی واحدند و در همهی آنها حیوان ناطق به طور یکسان موجود است. نفسِ ناطقه صورت نوع طبیعی انسان است و متمم و مکمل ماهیت اوست ولی همین نفس در ذات خویش جوهری قابل تحول و آمادهی قبولِ صور گوناگون است، بنابراین ماهیت آن قلب نشده بلکه در جوهر خود تحول یافته است. هرچند ظهور این صور در نشئهی دنیا ظهوری مستور در زیر لباس انسانی بوده و در آخرت ظهوری بدون کسوت بشری دارد. نفس را همین وجود تعلقی مشترک در همهی انسانها مستعد قبول یک سلسله ملکاتی کرده که به تدریج از قوه به فعلیت میرسد و وجود ثانوی پیدا میکند و نفس در این حال موجودی است مشخص که این شخصیت استقلالی در مسیر تکامل برای او حاصل میشود هر چند ظهور این هیئات از ناحیهی اعمال و افکار و افعالی است که از ناحیهی وجود تعلقی نفس و جنبهی انفعالی آن محقق میگردد. چون این هیئتها در افراد راسخ شد نفس در آنها از قوه به فعل میرسد و با آنها متحد میگردد و با این کمالات به وجود دیگری غیر از وجود تعلقی یعنی به وجود استقلالی که نشئهی ثانوی نفس است، موجود میگردد و ناچار در این حال دارای حقایق و انواع گوناگون خواهد بود و آیاتی در قرآن که مبیّن روحهای متفاوت مردم است دلیل این مدعا است. میفرماید: «وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا»(112) نبودند مردم مگر امت واحدی که بعداً اختلاف کردند، یا میفرماید «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»(113) آنها را متحد میپنداری ولیکن دلهایشان پراکنده است، پس نفس، هنگامی که در مرتبهی بالقوه است امکان اکتساب هر درجه، اعم از فضائل و یا رذائل، در وی نهفته است و این استعداد تا زمانی است که در هیچ صفت به فعلیت نرسیده باشد ولی چون در صفاتی راسخ شد دیگر استعداد اصلی زائل گردیده و بازگشت به فطرت اوّلی و انتقال از کمال به نقص برای نفس میسّر نیست و عودت به مرتبهی خاکی امری محال است.