کیفیت تعلق نفس به بدن(89)
تعلق نفس به بدن نوعی خاص از تعلق است، به طوری که نفس فقط در حدوث خود به بدن تعلق دارد و نه در بقایش و نفس در ابتدا مثل بقیهی قوایی که در ماده است در وجود محتاج به ماده میباشد و بدون ماده موجود نخواهد شد - البته مادهای نامعلوم و نامشخص- و آن مادهای را که نفس در ابتدا به آن محتاج است بدن مینامیم، هرچند بدن در طول حیات دارای تغییر و تحول است ولی همواره نفس به این بدنِ مبهم تعلق دارد - بدن دائما تغییر میکند ولی در هر حال نفس همواره دارای بدن است - و به همین جهت انسان از نظر نفس همواره شخص واحدی است ولی از حیث جسم واحد نیست.
اگر تعلق نفس به بدن را نسبت به سایر تعلقات - مثل تعلق عرض به جوهر یا تعلق ماهیت به وجود - در نظر بگیریم تعلق نفس به بدن از ضعیفترین اقسام تعلق است - مثل تعلق ابزار کارِ نجار که متعلق به نجار است و به وسیلهی آن ابزار مقاصد خود را عملی میکند - نفس نمیتواند به خودی خود و بدون ابزار، موجودات و محسوسات را درک کند مگر به وسیلهی آلات مختلف مثل چشم و گوش... و چون صدور این افعال از نفس به وسیلهی آلات جسمانی تکرار شد پس از مدتی در نفس ملکه و قدرتی پدید میآید که میتواند صورت هریک از محسوسات را بدون کمک از آن آلات جسمانی در ذات خود آنچنان که میخواهد حاضر کند و به هر نحوی که میخواهد در آنها تصرف نماید، درحالیکه این کار در آغاز ممکن نبود پس نتیجه میگیریم نفس در ابتدا خالی و عاری از هر کمال و صورتی است، خواه صورت حسّیه و یا خیالیه و یا عقلیه ولی در نهایت به مرحلهای میرسد که میتواند هر صورتی را - خواه جزئی و خواه کلی - از ماده جدا سازد و درک نماید و یا در ذات خویش آن را مشاهده کند. اینکه گفته شده «نفس ناطقه از نخستین مرحلهی تعلق به بدن تا آخرین مراحل، جوهر مجردِ واحدی است» نمیتواند مورد قبول باشد زیرا نفس در ابتدا موجودی بالقوه است و عاری از هرگونه کمال و لا شیی محض است که قرآن در مورد آن میفرماید: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا»(90) آیا بر انسان زمانی نرفت که چیز قابل ذکری نبود؟ و بدین لحاظ نفس در ابتدای حدوث، بسیار شبیه جسم است و در واقع میتوانیم بگوییم، آخرین مرحلهی جسمانی و اولین مرحلهی روحانی است و در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است.