تربیت
Tarbiat.Org

معرفت نفس و حشر
اصغر طاهرزاده

کیفیت ارتقاء صور ادراکی و تفاوت درجات تجرید

کیفیت ارتقاء صور ادراکی و تفاوت درجات تجرید(138)
هر معنی معقولی در ذهن دارای یک ماهیت کلیه‌ای است که بر بیش از یکی صدق می‌کند و از عمومیت و اشتراک ابا ندارد مثل ماهیت «انسان» که هم بر یک نفر صدق می‌کند و هم بر تعداد زیادی از افراد. هر فرد انسان در خارج از ذهن عین تشخّص خارجی است و ماهیت انسان و وجود خارجی او هر دو موجود به یک وجودند و «ادراک» عبارتست از حصول ماهیت در نفس به وجودی به‌نام وجود ادراکی نوری که از جهتی مغایر با وجود مادی خارجی است، بدین گونه که وجود مادی به وجود نوری مبدل می‌گردد با حفظ ذات و ماهیت و معلوم است که وجود مادی دارای مکان و مادۀ معینی است ولی وجود ادراکی حسّی بدون مکان و غیر قابل اشاره‌ی حسی است. هرچند همین وجود ادراکی حسّی آنگاه در نفس حاصل می‌شود که ماده‌ی خارجی حاضر باشد و اگر آن وجود مادی در خارج نباشد صورت حسی در نفس حاضر نخواهد شد و ادراک حسی صورت نمی‌گیرد. وجود خیالی نیز وجودی صوری است ولی دیگر مشروط به حضور ماده‌ی خارجی نیست مگر در اوّلین مرتبه و این صورت نیز صورتی شخصی و جزئی و غیر قابل صدق بر افراد کثیر است و امّا وجود عقلی او نیز وجودی است صوری ولی صورت کلیه‌ای که قابل صدق بر افراد کثیر و قابل حمل بر آن‌هاست مانند انسان عقلی یعنی صورت عقلیه‌ی انسان که مشترک بین افراد کثیر است یا نظیر سمعِ عقلی و یدِ عقلی به نحوی که تعدّد آن‌ها و تصور هریک از آن‌ها به صورت کلیه‌ی عقلیه منافی با وحدت و بساطت صورت عقلیه‌ی انسان در اصل وجود نباشد. زیرا که وجود واحد عقلی گاهی مشتمل بر معانی و مفاهیم متخالف و متفاوتی است که همگی در وجود متحدند.
طبق حکم حرکت جوهری، موجودات عالم ماده دائماً در حرکت بوده و متوجه غایات خود هستند ولی انسان در میان طبایع گوناگونِ عالَم دارای خصوصیتی مخصوص به خود است به طوری که گاهی فردی از افراد آن از پست‌ترین درجات به عالی‌ترین درجات ارتقاء می‌یابد البته با حفظ هویت شخصیه و حفظ نفس ناطقه‌ی خود. برعکس سایر طبایع که در اثر حرکت، هویت شخصیه و حتی نوعیه‌ی آن‌ها تغییر می‌کند. لذا یک فرد انسانی تا جمیع مراتب نشئه‌ی نفسانی را طی نکند وارد نشئه‌ی عقلی نمی‌گردد.
انسان در آغاز کودکی تا به سن رشد صوری و ظاهری برسد انسان بشری و طبیعی و انسان اول است و در این مرحله به تدریج تلطیف و تهذیب می‌شود تا وارد مرحله‌ی نفسانی و نشئه‌ی اخروی گردد و انسان ثانی است و دارای اعضاء نفسانی بوده و محتاج به اعضاء جدا و منفصل نیست و سپس اگر از وجود نفسانی گامی فراتر نهاد وارد نشئه‌ی عقلانی شده و عقل بالفعل می‌گردد که البته این حالت نصیب افراد قلیلی خواهد شد که آن‌ها را انسان ثالث می‌خوانیم. انسان در این دنیا عبارتست از مجموع نفس و بدن که در عین تفاوتی که دارند موجود به وجود واحدند و گویا یک موجود است که دارای دو طرف است یکی در معرض تبدیل و فنا که به منزله‌ی فرع است و دیگری ثابت و باقی که به منزله‌ی اصل است و هر اندازه که نفس در وجود خویش کامل‌تر گردد بدن نیز به موازات تکامل نفس تلطیف و تصفیه می‌شود و اتصال آن به نفس و اتحاد آن‌ها به یکدیگر شدیدتر و قوی‌تر می‌گردد تا بدین حدّ که هرگاه نفس به مرتبه‌ی تجرد کامل و مقام عقلانی نائل گشت نفس و بدن یکی می‌شوند و هیچ دوگانگی بین آن‌ها باقی نمی‌ماند و سخن آن‌هائی که می‌گویند‌ نفس هنگام تبدیل به وجود اخروی از بدن جدا می‌شود مورد قبول نیست زیرا این‌ها چنین پنداشته‌اند که بدن طبیعی که محل تدبیر و تصرف نفس است و نفس ذاتاً در آن تصرف می‌کند همین جثّه‌ی ظاهری جسمانی است. در صورتی‌که چنین نیست و این جثّه‌ی ظاهری که فاقد روح است حقیقتاً خارج از موضوع تصرف و تدبیر نفس است و بدن ظاهری نسبت به روح مثل تفاله یا چرکی است که از منافذ بدن خارج می‌شود و یا مانند پشم و ناخن و شاخ است که طبیعت، آن‌ها را به عنوان اموری خارج از ذات و خارج از جبلی خویش برای مقاصدی دیگر می‌سازد مثل خانه که در اصلِ وجود و بقاء مورد نیاز انسان نیست بلکه انسان برای جلوگیری از سرما و گرما بدان نیازمند است بدون این‌که نیروی حیات انسانی در این امور سرایت کند. پس بدن حقیقی که نفس به طور ذاتی در آن تصرف می‌کند غیر از این جثّه‌ی ظاهری، همان بدنی بود که نیروی حیات بالذّات در وی سرایت می‌کرد و رابطه‌ی نفس با آن ذاتی بود نه عرضی، مثل رابطه‌ی ظرف و مظروف و هیچ‌گاه نفس آن را از خود رها نمی‌کند تا منهدم گردد.
خلاصه این‌که حالت نفس در مراتب مختلفِ تجرید، شبیه حالت مُدرِکات خارجیه است با این تفاوت که موجوداتِ خارج از عالمِ ادراک عاری از هرگونه تجرید بوده و نخستین مرتبه‌ی تجرید هنگامی است که این موجود خارجی وارد در یکی از حواس ظاهری گردد و دومین مرتبه‌ی تجرید هنگامی است که در قوه‌ی خیال تجلی کند و آخرین مرحله‌ی آن‌ وقتی است که در قوه‌ی عاقله ظهور کند. همان‌طور که حکما گفته‌اند هر ادراکی همراه با یک نوع از تجرید صورت می‌گیرد منتها تفاوت ادراک بر اساس تفاوت تجرید خواهد بود. حتماً متوجه هستید که تجرید مدرَکات به معنای اسقاط و زدودن بعضی از اوصاف و ابقاء بعضی دیگر نیست بلکه عبارت است از تبدیل وجود ناقص به وجود کامل، پس تکامل نفس از مرحله‌ی حسّ تا مرحله‌ی عقل به این نیست که بعضی از قوای نفس مثل قوه‌ی حسّاسه از آن سلب گردد و بعضی از قوای دیگر مثل قوه‌ی عاقله باقی بماند بلکه هرچه نفس کامل‌تر گردد قوا نیز کامل‌تر می‌گردند و کثرت در وی کمتر و ضعیف‌تر شده و جمعیت شدیدتر می‌گردد.
در اثولوجیا از افلوطین هست که: «انسانِ اول «در قوس نزول» یعنی انسان عقلی، نیز حساس است لکن دارای حسی شدیدتر است نسبت به حس موجودی که پائین‌تر قرار دارد و اساساً موجود اسفل حس خود را از انسان عِلوی می‌گیرد و چشم انسان عقلی با دید کلی و به نحو کلی می‌بیند و چشم انسان سِفلی به علت ضعف و محدودیت، همه چیز را به نحو جزئی می‌بیند، و به همین جهت چشم انسان عقلی قوی‌تر و معرفت او به اشیاء بیشتر است ولی چشم انسانِ حسی ضعیف است و اشیاء را بر صورت پست و خسیس یعنی به صورت جسمانی که صَنم صورت عقلانی است می‌نگرد و از این جهت انسان جسمانی بعضی از کارهای انسان عقلی و بعضی از کارهای انسان نفسانی را می‌تواند انجام دهد و از این جهت در انسان جسمانی کمالات انسان عقلی و نفسانی به صورت نازله هست. با توجه به این امر که نفس به طور کلی مظهر عقل و در مرتبه‌ی نفسیت شامل کلمات و نشانه‌هایی از عقل است پس به نفس هیولانی هم صفت انسان تعلق می‌گیرد منتها به صورت ناقص، همان طور که نقاشی چیره‌دست صورت انسان جسمانی را در ماده تصویر کند و سعی کند شبیه صورت انسان عقلانی باشد، هرچند این صورت نمایشگر انسان عقلانی است ولی به مراتب کمتر و ناقص‌تر است و در این صورت دیگر قدرت خلاقه و قدرت حرکت و حیاتِ انسان عقلانی در آن یافت نمی‌‌شود.».
انسان جسمانی را دست تکوین بر مثال انسان عقلانی ساخته است با این تفاوت که صورت‌پرداز انسانِ جسمانی نفس است که کوشش نموده تا آن را شبیه انسان عقلانی تصویر کند و صفات انسان عقلانی را در آن قرار داده لکن به طور ضعیف و نادر. هر کس بخواهد انسان عقلانی را مشاهده کند باید شخص فاضلی باشد دارای حواسی بسیار قوی و نیرومند تا که اشراقات انوار قاهره که از عالم عِلوی بر حواسّ ظاهری او تجلی می‌کند، چشم او را چون چشم خفاش مقهور نسازد، زیرا انسان عقلانی نوری است ساطع و لامع که در وی جمیع اوصاف انسانیت به نحو افضل و اکمل موجودند.