در تاریخ فلسفهی غرب شخصیتی به نام دکارت داریم که در سال 1596 میلادی متولد شده است. هایدگر میگوید: «400 سالِ گذشته، قلمرو تفکر دکارت است.» همهی حرف دکارت آن است که چیزی جز آنچه در ذهن است حقیقت ندارد، حقیقت از نظر دکارت برگشت میکند به درون انسان. ملاصدرا که با دکارت همعصر است در فضایی که فلسفهی دکارت ایجاد کرد، حکمت متعالیه را مطرح میکند و بر اصالت وجود و تشکیکیبودن آن تأکید میکند.
معتقدین به فرهنگ غرب پذیرفتهاند حقیقت چیزی نیست جز آن چیزی که انسان پذیرفته است و ذات انسان منبع حقیقت میباشد و این همان معنای سوبژکتیویته است، در حالیکه در مکتب ملاصدرا خداوند به عنوان یک حقیقتِ موجود در خارج، حیِّ قیومِ سمیعِ بصیر... است که اگر خود را در ذیل انوار او قرار دهیم تحت تجلیات انوار ولایی حضرت حق، متعالی میشویم. در مکتب کانت و هیوم و دکارت که پدران تفکر فرهنگ مدرنیتهاند، چیزی به نام حقیقت مطرح نیست و اگر متوجه روح غربی نباشیم و با عبور از آن به مکتب صدراییِ حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» رجوع نداشته باشیم، وقتی بخواهیم ایمان را نشان بدهیم ایمانی را نشان میدهیم که آن ایمان، ایمانی نیست که پیامبران میگویند و تنها با نظر به «وجود» میتوان متوجه وجود مطلقی شد که وجود همهی مخلوقات از اوست.
ملاصدرا در زمانی که مستشرقین وارد دربار صفویه شدند و فلسفهی دکارت با حضور آنها در ایران ظهور کرد با بصیرت تاریخی فوقالعادهی خود حکمت متعالیه را مطرح میکند و بر اصالت وجود و تشکیکیبودن آن تأکید دارد و حقیقتاً تقابل ما با غرب، تقابل این دو فکر است. یک فکر میگوید حق؛ منبع حقیقت است، و دیگری روح انسان را منبع حقیقت میداند و به شما میگوید هرچه تو فهمیدی که هست، همان هست و هرچه تو میگویی که نیست، نیست. اما اصالت وجود درست برعکس این است. میگوید هرآنچه که در خارج واقع است باید مدّ نظر باشد و نه آنچه ما میخواهیم.
وقتی متوجه باشیم معتقدین به فرهنگ غرب پذیرفتهاند حقیقت چیزی نیست جز آن چیزی که انسان پذیرفته است و از نظر آنها ذات انسان منبع حقیقت میباشد، عمق تَوهّمزدگی بشر مدرن برایمان روشن میشود. در حالیکه در مکتب ملاصدرا خداوند به عنوان یک حقیقتِ موجود در خارج، حی قیومِ سمیعِ بصیر است و هر حقیقتی به خداوندی برمیگردد که وجود مطلق است و در نتیجه هر اندازه انسان با وجود مطلق مرتبط باشد از تَوهُّمزدگی نجات یافته است.
باز تأکید میکنم اگر متوجه روح غربی نباشیم و با عبور از آن به مکتب صدرایی با قرائت حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» رجوع نداشته باشیم وقتی بخواهیم ایمان را نشان بدهیم ایمانی را نشان میدهیم که آن ایمان، ایمانی نیست که پیامبران میگویند. ممکن است طرف در فضای فرهنگ غربی بگوید من ایمان دارم، ولی این ایمان در حدّ یک باور درونی است بدون آنکه لازم باشد با خداوند به عنوان علیمِ مطلق و حیّ مطلق مأنوس باشد.
چهارصد سال است که سوبژکتیویته تمام روح و روان جامعهی ما را تحت تأثیر خود قرار داده است. اینکه میگویند اگر در عقاید خود رجوعِ عقلی به آن عقاید نداشته باشیم آن باورها با خرافات همراه است، به همین دلیل است. چون کسانی هم که خرافیترین باورها را دارند آن باورها را به عنوان یک باورِ شخصی پذیرفتهاند بدون آنکه نظر به واقعیت آن باورها داشته باشند. باورِ کسی که میگوید ایمان دارم گاو مقدساست بدان جهت خرافه است که مبانی عقلی برای این باورش ندارد. ایمان باید ابتدا دارای رجوع عقلی و استدلال عقلی باشد به این معنا که عقل حقیقت آن را کشف کرده، مرحلهی بعدی آن ایمان، اتحاد قلبی با آن حقیقت است. ولی امروز ایمان در بسیاری از افراد همان باور شخصی است به همان معنایی که کانت ذهن انسان را منبع حقیقت میداند.
ملاصدرا با حاکمیت دولت صفوی متوجه شد زمانه ظرفیت جدیدی پیدا کرده است، زیرا ظهور حکومت شیعه حکایت از تحقق وعدهی جهانیشدن اسلام دارد، آنطور که رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» وعده دادهاند. ملاصدرا در این منظر در زمان خودش سعی دارد پایهی تمدنی اسلام را بر مبنای عقلگرایی تدوین کند زیرا با ظهور دولت صفوی - به عنوان اولین دولت شیعی- غرب با اعزام مستشاران خود سعی کرد جای پایی برای خود در آن دولت باز کند و اندیشهی خود را در همان ابتدای امر بر مناسبات فرهنگی ما القاء نماید، همان اندیشهای که دکارت پایهگذار آن بود. ملاصدرا با آن هوش فوق العادهای که داشت - همان بصیرتی که در علامهی طباطبائی و اصول فلسفه و روش رئالیسمشان ملاحظه میکنید- متوجه میشود باید کاری کرد که دنیای جدید در این مرحله، ما را از حقیقت غافل نکند. چون علاوه بر مستشاران غربی، اخباریون نیز در دستگاه صفوی رفت و آمد داشتند و آقای امین استرآبادی پایهگذار اندیشهی اخباریون، با شاه عباس ارتباط داشت که البته نمیتوان اندیشهی اخباریگری را بیتأثیر از اندیشهی حسی و ذهنی اروپائیان دانست.(5)ملاصدرا متوجه شد معضلِ پیشآمده بزرگتر از اینها است که بشود به راحتی آن را از سر جامعهی شیعه رفع کرد و مکتب اصالت وجود را که درست مقابل اندیشهی غرب و اخباریگری است تدوین نمود و گوهر مکتب اسلام و تشیع را براساس شرایط جدیدی که بهوجود آمده، به صحنه آورد. او خوب میدانست در چنین شرایطی اگر تشیع بخواهد به صورت کاربردی جوابگوی نیاز جامعه به علوم انسانی باشد فلسفهی مخصوص خود را میخواهد. تا آنجایی که کسی مثل علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» با آن عظمت، بگوید: «ما همه بر سر سفرهای نشستهایم که مرحوم آخوند [ملاصدرا] پهن کرده است». از آن عجیبتر حرف حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» است که میفرمایند: «ملاصدرا و ما ادریك ما الملاصدرا؟!» بنده بسیار مایلم بتوانم جایگاه این حرف را برای مخاطبانی که موضوع وجودِ تشکیکی را دنبال میکنند روشن کنم که چگونه حضرت امام از طریق این جمله وعدهی حضور تفکر ملاصدرا را در آیندهی تاریخ میدهند. چون تمام مسئلهی تمدن آینده موضوعِ رجوع به «وجود» است به روش صدرایی آن. نظر به «وجود» از آن جهت که تشکیکی است و عین خارجیت است، عظیمترین کاری است که در تاریخ تفکر صورت گرفته، تا معلوم شود در راستای رجوعِ به حق باید به حقیقتِ «وجود» نظر داشت.
ملاصدرا با حاکمیت دولت صفوی متوجه همان چیزی شد که به آن فاز تاریخی میگویند مثل انقلاب اسلامی که عملاً یک فاز تاریخی است. فاز تاریخی تقدیر جدیدی است که خداوند برای عالَم مقدّر میکند. ملاصدرا مثل حضرت امام، متوجه یک حقیقت تاریخی شد که در آن زمان ظهور کرد و از این طریق زمانه ظرفیت جدیدی پیدا کرد. زیرا ظهور حکومت شیعه، حکایت از طلوع تحقق وعدهی جهانیشدن اسلام را به دنبال دارد و ملاصدرا در این منظر احساس وظیفه کرد تا پایهی تمدنی اسلام را بر مبنای عقلگرایی تدوین کند.
دولت صفوی در بستر ارادهای که شیعه برای تمدنسازی دارد، ظهور کرد وو زمینهای بود برای ظهور تمدن شیعه، همانطور که انقلاب اسلامی در ادامهی آن ارادهای که شیعه برای تمدنسازی در نظر دارد، ظهور نمود. انقلاب اسلامی یک ارادهی تاریخی است برای ظهور تمدن اسلامی و هرکس مانع آن شود از تاریخ جدید به بیرون پرت میشود و حکمت متعالیه در جای خود عاملی است تا انقلاب اسلامی با پشتوانهی محکمِ فلسفی، امکان ادامه پیدا کند و در میانهی راه گرفتار انواع تحجرها نشود و از راه باز بماند. شیعه کار جدید خود را با دولت صفویه شروع کرد و در همین رابطه علماء بزرگ در بستر دولت صفویه به مقاصدی که شیعه میشناخت فکر میکردند و آن مقاصد را دنبال مینمودند. شیخ بهایی و بزرگانی مثل ایشان چون خوب فهمیدند تاریخ جدیدی ظهورکرده، با هوشمندی خاص وارد صحنه می شوند و زمانه را براساس مدیریت تشیع جلو میبرند. خدمات شیخ بهایی ومحقق کرکی و مرحوم مجلسی خدمات تاریخی است و شعوری تاریخی از جنس همان خدماتی که علمای ما در کنار حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» انجام دادند در میان بودهاست. البته اتحاد بین تفکرات حسّی غرب و اخباریون در مقابل تمدنها چیز نو ظهوری نیست، هم در آن زمان بوده و آنها در مقابل اندیشهی علمای اصیل آن زمان ایستادند و هم در این زمان اینها با انقلاب و حضرت امام مقابله کردند و ملاصدرا متوجه میشود باید کاری کرد که دنیای جدید با القای تفکر سوبژکتیویتهی خود، ما را از حقیقت غافل نکند.
بهطور مسلّم نظامی که انقلاب اسلامی عامل آن شده است از ما تفکّر مدوّنی را میطلبد که برای ادامهی خود بتواند به آن تکیه کند و ملاصدرا در آن زمان میفهمد که خبری در عالم در حال وقوع است و به عنوان یک عالم اسلامیِ متعهّد و بصیر وظیفهی خود میداند فکری را مطابق اسلام و فرهنگ اهلالبیت(ع) تدوین کند تا شیعه در شرایط جدید بتواند تاریخ خود را ادامه دهد، هرچند هنوز همهی متدینین ما متوجه عمق کار او نشدهاند و بهرهی لازم را از کار او نمیبرند. ما هنوز این مشکل را داریم که عدهای گمان میکنند میشود بگویی: قال الصادق و قال الباقر«علیهماالسلام» بدون آنکه نیازی به تدوین تفکّر آن بزرگان به زبان امروز داشته باشی. در حالیکه ملاحظه کردید با تدوین آن روایات در حوزهی فقه حکومتی، امروز میتوان تئوری ولایت فقیه را مطرح کرد و جامعه را از ولایت طاغوت آزاد نمود و چون این تدوین توسط حضرت امام خمینی در سالهای 1337 به بعد صورت گرفته، دیگر امروز کسی نمیتواند آن را از تاریخ خارج کند. تدوین مکتب حکمت متعالیه در حوزهی عقاید توسط ملاصدرا در آن زمان دقیقا از جنس تدوین ولایت فقیه توسط حضرت امام بود و همین طور که اگر ولایت فقیه تدوین نمیشد جهان اسلام ادامهی زندگی در ذیل غرب را میپذیرفت و در آن صورت در آینده چیزی از اسلام باقی نمیماند، اگر جهان اسلام با رجوع به اصالت وجودی که مرحوم ملاصدرا مطرح کرده خود را از سوبژکتیویته آزاد نکند، در نگاه به عالم و آدم مقهور تفکر غربی میشود. از این جهت وظیفهی خود میدانم تأکید کنم همانطور که حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» در مقابل نظام مدرنیته یک نگاه سیاسی مدون آوردند تا جایگزین نظام سیاسی غرب باشد، ملاصدرا در مبانی نظری برای عبور از غربی که به خوبی لمس کردهبود، حکمت متعالیه را مدوّن کرد، همانگونه که شیخ فضل الله نوری بهخوبی روشنفکری گرفتار غرب را لمس کرد و در مقابل آن مقاومت کرد تا جایی که در پای چوبهی دار به او پیشنهاد دادند که از فتوای تحریم مشروطه کوتاه بیاید و به منزل تشریف ببرد، اما ایشان در جواب گفتند که دیشب پیامبر(ص) را در خواب دیدم و ایشان به من فرمودند منتظرت هستیم. و شیخ شهید از این طریق مانع شد که غربزدگی در مشروطه پا بگیرد. ملاصدرا در اثبات اندیشهی خود در مقابل منحرفینِ زمان خود پایداری کرد تا غرب نتواند سرنوشت جهان اسلام را در دست بگیرد و تأکید حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» بر ملاصدرا در این رابطه است.
ملاصدرا خوب میدانست در آن شرایط اگر تشیع بخواهد بهصورت کاربردی جواب گوی نیاز جامعه به علوم انسانی باشد، فلسفهی مخصوصی را میطلبد و حضرت امام نظر به حضور تفکر ملاصدرا در آیندهی تاریخ دارد. زیرا مسألهی اصلی تمدّن آینده، موضوعِ رجوع به «وجود» است و ملاصدرا این سفره را برای ماپهن کرده تا در ادامهی تاریخ خود، امکان تفکّر برایمان فراهم باشد و از این طریق از توحید به معنای حضوری و قلبیِ آن محروم نباشیم توحیدی که شاخصهی تمدّنی است که شیعه بر آن نظر دارد و این با رجوع به «وجود» در دستگاه اصالت وجودِ ملاصدرا محقق میشود که یکی از زیرشاخههای آن معرفت نفسی است که او مطرح کرده. از آن طرف باز تأکید میکنم اگر سوبژکتیویته را درست بفهمیم متوجه میشویم رجوع به وجود، شیشهی عمر فرهنگ غرب را به راحتی میشکند؛ چون در اصالت وجود بحث تشکیکیبودن وجود مطرح است، یعنی نظر به وجود خارجی دارد و نه وجود ذهنی و مفهومی، زیرا وجود ذهنی تشکیکبردار نیست بلکه وجود خارجی است که شدت و ضعف و تشکیکیبودن برایش معنی میدهد.
هر وقت بحث وجودِ تشکیکی در میان باشد، رجوع به خارج در میان است، بر عکسِ مفهومِ وجود که یک موضوع ذهنی است مثل مفهوم تری که از آن جهت که مفهوم تری است، تر نیست؛ مفهوم وجود هم مثل وجود خارجی که منشأ اثر باشد، نیست. این مشکل در حوزههای علمیهی ما هم بعضا وارد شده که تنها نظر به مفهوم وجود میشود. حوزهای که در آن، مکتب صدرایی درس داده میشود اگر انقلاب نکند، ملاصدرا را دفع کرده است. مکتبی که رجوعش به واقعیت است، حجابهایی را که مانع وجود است مییابد. اگر وجود را به معنای حقیقتی آن در خارج نگاه کردید که تشکیکی و دارای مراتب است، متوجه میشوید مدرنیته - با ذهنگرایی خود - حجاب حقیقت است و لذا مبارزهی شما با روح غرب شروع میشود و قیام برای خدا معنا پیدا میکند.
تمام آثار حضرتامام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» بر مبنای اصالت دادن به وجود است و اینکه عالَم از آن جهت که پرتو وجود مطلق است از نظر وجودی مظهر انوار اسماء الهی است، بنابر این اگر کسی بخواهد بدون این نگاه، انقلاب را ادامه دهد به بن بست میخورد، همانطور که شکست ما در حال حاضر در جاهایی بوده که از این موضوع غافل بودهایم. ما در موضوع ولایت فقیه شکست نخوردیم ولی در علوم انسانیمان شکست خوردیم چون در علوم انسانی به نگاه امام«رضواناللهتعالیعلیه» رجوع نداشتیم. وقتی رجوع شما به «وجود» شد و عالَم را مَظهر حق دیدید تمدّنی مدّ نظر شما قرار میگیرد که در ذیل آن «زمین به آسمان متصل میشود» و این یکی از نکات اساسی موضوع تمدّنزایی شیعه میباشد. اگر خواستید آنچه شروع کردهاید جواب دهد و در آیندهی تاریخ حضور داشته باشید، حتما باید ناسوت به جبروت متصل شود که در مباحث مربوط به «امام زمان(عج)» باید آن را دنبال فرمایید. ولی وقتی اصالت به ذهن و خواست انسان دادهشود، تمدنی محقق میشود که شما امروز در غرب با آن روبهرو هستید، تمدنی که انسان را یک قدم از محدودهی نفس امارهاش جلوتر نمیبرد.