کیفیت حصول سعادت حقیقی و علت محرومیت نفس از آن در این عالم(143)
نفس آنگاه به سعادت حقیقی متصل میشود که اعمال و افعالِ پاک را در خود استوار گرداند و چرکیها و ناپاکیهای آینهی قلب را از طریق تفکر و عبادت بزداید و چون نفس توانست به ذات اشیاء علم حاصل کند و ذاتش از قوهی عقلیه به عقل بالفعل دست یافت، حاجت آن به حواس با بهکارگیری بدن تمام میشود ولی همواره بدن و قوای بدنی را در کنار خود دارد و همین امر موجب میشود که اتصال کامل و دائمی نصیب او نگردد و چون از مشغولیت به بدنِ خود و از وسوسههای خیال آزاد شود، حجابها و موانع برطرف میگردد و در این حال اتصال دائمی پدیدار خواهد شد. زیرا که نفس و مبدأ فعّال باقی هستند و فیض از ناحیهی حق ریزان و نفس آمادهی پذیرش است و موانع داخلی و خارجی نیز مرتفع گشتهاند - مانع داخلی همان ناتوانی نفس است که هنوز از درون قوت نیافته و از قوه به فعلیت نرسیده و ذاتش عقلی نشده و مانع خارجی، خودِ بدن و حواس بدن است که چون غلافی آینهی نفس را احاطه کردهاند و نفس با مرگِ خود از این غلاف به طور کامل خارج میشود -.
توجه به این نکته لازم است که بدانیم همان بدن و حواسی که در ابتدا مورد نیاز نفس بود و به واسطهی آنها در ذهنِ خود خیالات صحیح را شکل میداد و از همین خیالات معانی مجرده را استنباط مینمود، در انتها مانع سیر نفس به عالم عقل است در حالی که نفس ابتدا به کمک صورتهای خیالی که از عالم محسوسات داشت نسبت به عالم و مبدإ و معاد آن تفکر مینمود و ممکن نبود تفکر شروع شود إلاّ بهواسطهی دادههای حواس و به همین جهت هم گفته شده «مَن فَقَد حسّا فَقَد علماً» هرکس حس ندارد فاقد علم است، حال همین حواس و بدنی که در ابتدا نافع بود در انتهاء مانع است. مثل توری که تا شکار بدام بیفتد مفید است و پس از آن دیگر بدان نیاز نیست و یا چون مرکبی است که پس از رسیدن به مقصد وَبال جان است.
این مشخص است که سعادتِ هر قوهای در نیل به آن چیزی است که بدون مانع، مقتضی ذات آن قوه است. مثلا کمال قوه شهویه در رسیدن به آن چیزی است که میطلبد و کمال قوهی غضبیه در غلبه و انتقام است و کمال «وهم» و سعادت آن، امید و آرزو است و لذت قوهی ذائقه در چشیدن طعمی است که مناسب آن است مثل شیرینیها و ترشیها و امثال آنها و لذت قوهی بویائی در بوئیدن رائحههای خوشبوست و همچنین لذت قوهی سامعه در شنیدن صداهای خوش میباشد و لذت قوهی خیال تصور زیبائیهاست و لذت و سعادت نفس و آنچه مناسب ذات عقلی اوست وصول به عقلیات صِرف و صُوَر الهی است و کمال نفس و سعادت او به حسب اینکه دارای بدن است و مقیم این عالم است، به حصول عدالت است در افعالی که انجام میدهد و آن عدالت عبارتست از تعادل بین اخلاق متضاد، مثل غضبکردن و غضبنکردن و خواستن و نخواستن زیرا که بدن از آنها متأثر است و تعادل بین این صفات نه به معنی آن است که هیچکدام از آنها را نداشته باشد که این غیر ممکن است بلکه به معنی خالص شدن از این صفات است آن طوری که از آنها منفعل نگردی و بر عکس، بتوانی بر آنها حکومت کنی و آنها را به خدمت خود درآوری تا به امر تو بخواهند و به امر تو نخواهند وگرنه انفعال نفس از بدن و قوای بدنی عامل شقاوت و محرومیت از سعادت است و اگر تسلیم بدن به اغوای شیطان و به وسوسهی «وَهم» و آرایش میلهای شیطانی ادامه یافت و انفعال قدرت گرفت، دیگر دفع مفاسد که قبلا سخت نبود، سخت میشود و در این حال حاکمیت با بدن است نه با نفس.
نفس در جای خود حد وسط را میخواهد در حالی که بدن دو طرفِ افراط و تفریط را میطلبد، حد وسط آنچنان است که در واقع چیزی بر نفس تحمیل نشده، مثل آب نیمهگرم که نه گرم در آن حاکمیت دارد و نه سرد حاکم است. در واقع آنچه ملایم طبع نفس است آزادی از بدن و حاکمیت بر آن است و سعادتِ نفس همین است که به حقایق اشیاء علم داشته باشد و معقولات را تصور کند که این لذت قابل مقایسه با لذات تاریکی که حسّ به آنها دست مییابد نیست.
علت عدم وجدان و علم حضوری ما نسبت به لذت از علومی که حاصل کردهایم اشتغال ما به بدن است که ما را مانند بیماری در آورده که دستگاه گوارشش سیری او را حس نمیکند و از سیری خود لذت نمیبرد و اصلاً طعم غذا را نمیفهمد، هرچند غذا خورده است و همچنین است اشتغال نفس به بدن نسبت به درک معارف عقلیه که ملائم قوهی عاقله است و اگر نفس غرق در تدبیر بدن نباشد و واردات حواس بیرونی او را سرگرم ننماید از لذات عقلیه آنچنان لذتی نصیب او میشود که عمق آن قابل وصف نخواهد بود. زیرا که لذیذ عبارتست از «وجودِ» صورت یا حالت ملائم خارجی نزد نفس و نه مفهوم و یا وجود ذهنی آن، بلکه وقتی عینِ وجود خارجی در نزد نفس باشد تأثیر لذتبخش خود را به همراه دارد و متوجه باش آنچه در این دنیا از معلومات عقلیه در نزد نفس ما هست وجود ضعیف ذهنی آنها است و ضعیفبودن این وجودات در نزد نفس به جهت ضعف ادراک نفس است که به بدن مشغول شده و حامل بدن گشته وگرنه معارف عقلیه به خودی خود قوی الوجود و شدیدُ الظهور میباشند که با رفع حجاب بدن، در کنار مقربینِ درگاه حق و همراه قدیسین، ظهورِ کامل مییابند و در این حال است که آن سعادت بیانتها دریافت میگردد.
فراموش نکنیم «معرفت تامّه در این دنیا به حقایق عقلی، بذر مشاهدهی تامهی آنها در آخرت است» و این لذت عقلی وقتی برای نفس کامل میگردد که از رذائل دنیایی پاکیزه گردد و از اهداف خیالی مبرا شود. برای فهم چگونگی صورتهای لذیذهی وعده دادهشده بعد از دفع بدن، میتوان خواب را مثال آورد که در عین تعطیلبودن استعمال بعضی از قوا، باز صورتهایی برای نفس حاصل میشوند، در بهشت نیز به همین صورت محسوسات وجود دارند منتها با خواص بهشت. بهجت و سرور تابع مشاهده است و هرجا مشاهدهی ضعیف و خفیف باشد، بهجت و سرور نیز خفیف خواهد بود و وقتی سعادتی را میشناسیم ولی مشاهده نمیکنیم از همینگونه از لذات خفیف است. ولی میدانیم اگر نفس با ذکر خدا انس گرفت و با ذکر صفات علیا و افعال عظمی به صورت دائمی شاد گشت آنگاه که از این حیات دنیایی رخت بربست در حالی که این مسائل در نفس او استوار گشته و نسبت به علوم و معارف به صورت کامل یقین پیدا کرده، سعادت حقیقی و لذّت تامّ را برای خود و نزد خود خواهد یافت. حال که معرفت بذر مشاهده است حداقل معرفتی را که برای رسیدن به این سعادت حقیقی شأن انسان است برمیشماریم.
1- علم به مبدأ اعلی و وجودی که عالِم به جمیع اشیاء است، حداقل از طریق گمان و تقریب به او علم داشته باشیم و نیز بدانیم که علم الهی فعلی است و نه انفعالی و بدانیم او قادر به همهی مقدورات است بدون اینکه در ذات او تغییر و تکثیر واقع شود.
2- عنایتِ حق به اشیاء را بشناسیم و بدانیم این عنایت از یک جهت التفات حق است به خودش زیرا غرض و هدف خداوند ذات خودِ اوست و لا غیر.
3- علم به عقول فعّاله که کلمات تامهی الهی هستند داشته باشیم و بدانیم که این عقول هیچ زوالی ندارند و نیز ملائکهی عِلمیه و عَملیه و نفوس کلی که همان کتب حق است را بشناسیم.
4- لازم است انسان ترتیب نظام را از ابتدا تا برگشت بشناسد که عالَم وجود، از حضرت حق به عقل اوّل و از آنجا به نفوس و سپس به طبایع و اجسام ترتیب یافته است و در قوس صعود از اجسام به نبات و حیوان و نهایتاً به عقل مستفاد میرسد و از همانجا که آمد به همانجا برمیگردد. بدین معنا که قوس نزول و صعود از عقل شروع میشود و به عقل ختم میگردد.
هرکس که به این معارف دسترسی یابد به پیروزی عظیمی دست یافته است و سعادت فراوانی نصیب خود کرده و از شقاوتی که منشأ آن یا دوری از این معارف است - درحالیکه استعداد آن را داشته- یا انکار این حقایق است به جهت لجاجت و تکبر، خود را رهانیده و افزایش کمّی و کیفی معارف موجب اتمام و اکمال سعادت خواهد بود و من (مرحوم ملاصدرا) کسانی از مطّلعینِ این علوم را میشناسم که آنها حقایقی را یافتهاند که اندیشههای تزکیه شده از درک آن حقایق ناتوانند. فراموش نشود آنچه مطرح شد مربوط به قسمت نظری نفس بود و قسمت عملی آن بعداً شرح داده خواهد شد.