در احوال عرصهی آخرت(370)
وقتی نور حق ظهور کرد و با مرتفع شدن حُجب، وَجْهُ اللهِ الْقَیوم جلوه کرد و وقتی سلطان احدیت با اضمحلال کثرت غلبه نمود و با خروج مستعدات از قوه به فعل، جهت فاعلیت و تأثیر شدّیت یافت و حرکات به غایات رسید و حقایق از حجب ماده و مکامِن غیب به مجالی ظهور، بروز کرد و هر ذی مبدئی به مبدئش برگشت و وقتی هر چیزی به اصل خود برگشت نمود و هر ناقصی به کمالش رجوع کرد و همهی امور به سوی خدا منتهی شد. همچنان که خداوند فرمود که: «وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(371) میراث آسمانها و زمین از آن خداوند است و یا فرمود: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ»(372) آگاه باشید که سیر همه به سوی الله است. و همچنان که فرمود: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»(373) این روز ملک از کیست؟ از خدای واحد قهّار؛ در این حال هر فعلی به فاعلش متصل گشته و هر نوعی به اصلش دست یافته و مستفیض با مفیضش جمع شده، و نوری در این حالت برای غیر نمانده و نور شمس زایل شده چنانچه فرمود: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ»(374) و بُعد و فاصله بین منیر و مستنیر از بین رفته و شمس و قمر جمع گشته، چنانچه فرمود: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»(375) و نفس با ارواح متحد شده و مباینتِ بین اشباح و ارواح زایل گشته - دیگر مثل جناب بلال در دنیا نیست که روحش نورانی ولی بدنش سیاه باشد - در این حالت بدنهای اهل بهشت به صورت نفوس آنهاست - نفس اگر مؤمن بود ظاهرش هم نورانی و سفید است - و آسمان و زمین برگشت میکنند به مرتبه و مقام جمعیتِ معنویهی قبل از نزولشان، به آن حالت قبل از نزول که از این تفرقه و پراکندگی در آنجا خبری نبود و حالتی پیش میآید که در وصف آن فرمود: «لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً»(376) نه آفتابی و نه سرمائی در آنجا نبینند.
در مورد کوهها میفرماید: «وَیَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفًا * فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً * لَا تَرَى فِیهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا»(377) ای پیامبر: چون دربارهی کوهها بپرسند، بگو چنان خردشان کند که اثری از آنها نماند و به صورت زمینی هموار که کجی و بلندی در آن نمیبینی، درمیآیند و همهی عنصریات به آتشی واحد غیر از این آتش مادی تبدیل میشوند و ماده به دریای آتشِ مشتعل مبدل میگردد. همانطور که در احوال فرعونیان فرمود: «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً»(378) غرق شدند پس داخل آتش شدند و خلاصه خشکی به دریا و فوق به تحت متصل میشود و فاصله و حجم از بین میرود و حجاب برای اهل برازخ و مواقفِ شهود، رقیق میشود. روزی است که سرائر پیدا و شهود و شهادت پایدار میگردد و روزی است که خلایق از مرتبهی حجاب به موقف کشفِ اسرار قیام میکنند. و عدهای را گویند: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»(379) بازداشتشان کنید! آنهایند که باید سئوال شوند و برعکس، خالص شدگان از زندان اشباح و ارواح به حضرت الهی متوجه میشوند که در وصفشان داریم: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ»(380) که در آن هنگام آنها از گورها به سوی پروردگارشان شتابندهاند.
بعضی از عرفاء اهل کشف گفتهاند:
«چون زمین سنگینیهایش را بیرون ریخت تا حدی که هیچ چیزی در آن نماند، آن را میبرند در مرتبهای از ظلمت که آن مرتبه پائینترین مرتبهی محشر است. «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً»(381) و زمین و کوهها برداشته شوند، پس کوبیده شوند، کوبیدنی واحد سپس زمین گسترده میشود مثل گسترده شدن سفره که نه دیگر بلندی در آن میبینی و نه پستی و زمین را بیداری است چنانچه در وصف آن فرمود «فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»(382) چیزی نیست مگر خروشی یگانه، پس ناگهان ایشانند در وادی محشر. جهنم در پائینترین مقام محشر قرار دارد - جهنم یعنی دور، و بئر الجهنام، یعنی چاه گود. بهشتیان از بالا که مینگرند قعر آن را عمیق میبینند - و بهشت در سِدرة المنتهی است و برای هر مکلفی موازین را در زمین محشر قرار میدهند که آن میزان مخصوص همان مکلف است، - این بعد از میزان عام و کلی است - و در آن موازینِ خاص، کتب و صحائف را قرار میدهند و وزن میکنند، همانطور که در دنیا صُوَر علمیه را وزن مینمایند تا صحیح را از غلط بازشناسند و آخرین چیزی که وزن میشود قول «الحمدلله» است. یعنی این که انسان همهی حمد را مخصوص حق بداند و به مقام توحید افعالی رسیده باشد و در همین رابطه رسول الله(ص) فرمود: «الحمدلله مِلْأُ المیزان» حمد را مخصوص خدا دانستن میزان را پر میکند. و کفهی میزانِ هر فردی به اندازهی اعمال و افعال اوست و هر فکر و ذکری داخل در میزان میشود مگر قول «لا اله الا الله». زیرا هر عملی ضدّی دارد که مقابل آن است ولی توحید را مقابلی نیست مگر شرک، که شرک با توحید در میزان جمعناشدنی است. چون موحد، مشرک نمیتواند باشد و چون همهی اعمال و افکار سنجیدهشدنی است مگر توحید که خود میزان است زیرا یقین به خدا با عدم یقین به خدا چگونه قابل جمع است؟ و چیزی با توحید مقابله ندارد که در کفهی دیگر قرار دهند و مقایسه کنند و مشرک هم به همین جهت میزانی در این روز ندارد. زیرا اعمال خیر آنها نیز حبط و نابود شده است، و در این رابطه فرمود: «فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً»(383) وزنی را در روز قیامت برای آنها برپا نمیداریم و آنهایی که دو کفهشان مساوی است به دیواری که بین بهشت و جهنم است، زده میشوند به نام اعراف. - در مورد اعراف باید متذکر شد که دو مقام مطرح است، یکی درجات بالای آنکه در آن مقام، ائمه وقوف دارند و دیگر درجات پائین آن که افرادی قرار دارند که هنوز حسابشان یکسره نشده است. البته مقام بالای اعراف، مقامی است بسیار رفیع که دست کسی بدان نرسد و مقام کسانی است که هم بر بهشت و هم بر دوزخ حاکمند، و همه را با علائم و نشانهها میشناسند و درجهی هریک از بهشتیها و جهنمیان را معین میکنند - و در عرصهی قیامت هرکس با قرینهاش از ملائکه یا شیطان همراه است و خداوند فرمود: «وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ»(384) و با هر نفسی سائق، آن که او را به سوی منزل اصلی میراند و نیز همراه آن گواهی خواهد آمد. و چون هر نفسی دارای قوهی محرکه و قوهی مدرکه است، مبدأ قوای محرکه خواه مَلَک باشد و خواه شیطان، سائق نامیده شده و مبدأ قوای مدرکه را گواه نامیدهاند. - چه آن گواه ملک باشد و چه شیطان - و همچنین است فرمایش حق که فرمود: «إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ * ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»(385) هنگامیکه برخورد کنند دو برخوردکننده که از چپ و راست نشستهاند، هیچ سخنی گفته نشود مگر در نزد او نگهبانی همیشه آماده هست. خداوند بر عرشش که ملائکه آن را حمل میکنند، میآید و آن را در سرزمینی که به نور ربّش منور شده است قرار میدهند مقام فرمانروائی حق در آنجا ظهور میکند. - «وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»(386) ملائکه را فرا گیر در اطراف عرش درحالی که تسبیح ربّشان را میگویند، میبینی و بین آنها به حق قضاوت میشود - بهشت در طرف راست و جهنم در طرف دیگر به صحنه میآیند، ملائکهی آسمانها هرکدام در صفی جداگانه و «روح الاعظم» در جلوی همهی در صحنه میآید، سپس انبیاء با کتابهای نازل شده میآیند.» «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ»(387) زمین به نور ربش بدرخشد و کتاب گذارده خواهد شد و پیامبران و شهدا آورده شوند و بین آنها به حق قضاوت شود. هر امتی به گرد رسولش مجتمع میگردد، - چه آنهایی که ایمان به رسولشان داشتند و چه آنهائی که کافر بودند - و افرادی که پیامبر نداشتند و انبیائی که امت نداشتند، جدا محشور میشوند. در این روز هیبت الهی ظهور میکند و بر قلب اهل آن موقف از انسان و ملک و جن، غلبه میکند به طوری که نمیتوانند سخن بگویند الّا خیلی آهسته. حجابها از بین خداوند و بندگانش مرتفع میشود، و معنی«کشف ساق» در سخن خداوند همین است که میفرماید: «یَوْمَ یُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ»(388)روزی که حجابها برطرف میشود و به سجود دعوت میشوند. که به معنای ظهور ملکات است و هیچکس نیست از هر دینی مگر این که در سجدهی معهود است و کسی که از روی ریا یا ترس سجده کند از پشت میافتد و از طریق این سجده میزان اصحاب اعراف سنگین میشود. زیرا که این سجده ذاتی میباشد و از فطرت سرچشمه میگیرد، نه سجده تکلیفی که به ریاء آلوده باشد. در عرصهی قیامت جهنم به صورت شتری عصبانی «بعیر غضبان» حاضر میشود و اهل آن موقف آن را میبینند «وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِمَنْ یَرى»(389) و جهنم بروز میکند برای کسی که میبیند و خلایق از مشاهدهی آن متوجه فنای خود میشوند و به سوی خداوند فزع میکنند و اگر خداوند با رحمت خود جهنم را حبس نکند آسمان و زمین را آتش میزند.
مرگ را که عبارت از هلاک مردم به یکی از طرفین تضاد است، میآورند و در بین بهشت که دار حیات است و بین آتش که دار هلاک است به صورت گوسفندی چشم سیاه «کبش املح» قرار میدهند و با کاردی که حضرت یحیی شهید شد، ذبحش میکنند، - یحیی اسمی است برای صورت حیات باقی در آینده به امر جبرئیل که مبدأ حیاتِ است - و اشباح و ارواح به اذن خدا، برای ظهور حقیقتِ بقاء ابد، با مرگِ «مرگ» و حیاتِ «حیات» زنده میشوند. منادی حق ندا سر میدهد که ای اهل بهشت! و اهل جهنم! جاودان بمانید بدون هیچ مرگی! هرچند که جهنمیان حیاتشان به مرگ آغشته و ممزوج است آنطور که قرآن در وصف آنها فرمود: «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى»(390) در جهنم نه مرگ هست و نه حیات. و در این حال فقط اهل نار در آتشاند و این روز، روز حسرت است، زیرا برای همه خلودشان ظاهر میشود. اهل بهشت چون مرگ را دیدند شادی عظیمی سر میدهند و میگویند: چه پر برکت بودی برای ما که ما را از دار دنیای فانی آزاد کردی و خیری بودی که بر ما وارد شدی و تو تحفهای بودی که خداوند ما را به سوی تو هدایت کرد. همچنان که رسول الله(ص) فرمود: «تُحْفَة الْمُؤْمِنِ الْمَوْتُ»(391) مرگ تحفهی مؤمن است و برعکسِ اهل ایمان، اهل آتش که همان اهل دنیا باشند چون مرگ را دیدند فزع و فریاد میکنند که تو شرّی بودی که بر ما وارد شدی و بین ما و خیر و آسایشی که در آن بودیم فاصله شدی و میگویند: امیدواریم ما را بمیرانی تا از این عذاب راحت شویم ولی درخواست آنها بیجواب میماند و پس از آن درهای جهنم بسته میشود، بسته شدنی بدون باز شدن و آنچنان در فشار قرار میگیرند که بعضی در بعضی دیگر داخل میشوند و بر همدیگر سوارند و مثل غَلَیان دیگ، بالائیها پائین میآیند و پائینیها بالا میروند. مردم و شیاطین، چون تکهای گوشت در دیگ دیده میشوند در حالی که «كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً»(392) هرگاه دوزخ فرو نشیند گداختگی آن را برایشان اضافه میکنیم با تبدیل پوستها نه با سوختن آنها، بلکه با رویاندن پوست و آتش جهنم با «عین یقین» رؤیت میشود. همانطور که فرمود: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ»(393) سپس آن جهنم را با چشم یقین میبینند و مردم و سنگها سوخت و وقود جهنم هستند، یعنی از حدود انسانی تا حدود جمادی داخل در وقود و سوخت جهنماند و آن آتشی است که بعضی قسمتهایش بعضی قسمتهای دیگرش را میخورد و بعضی به بعض دیگرش حمله میکند، این آتش استخوانها را میپوساند، تازه این آتش غیر آتشی است که از درون سر میکشد. این آتشِ خارجی گاهی افسرده میشود و فرو مینشیند و خداوند در مورد آن میفرماید: هرگاه فرو نشست گداختگیاش را میافزائیم و آتشی است محسوس، زیرا کم و زیاد میشود درحالی که آتش حقیقی چنین نیست و احتمال میرود مراد از فرو کاسته شدن آتش با حالتی چون خواب، آتشی است که بر اجساد آنها مسلط است که با انتقال عذاب به باطنشان که همان تفکر در زشتیهاست، آن آتش را میافزاید و معلوم است که سختی عذاب درونی از عذاب جسمانی و بیرونی بیشتر است. در عذاب درونی نه عذاب کم میشود و نه سوختِ آن در حالی که عذاب بیرونی کم و زیاد میشود. زیرا اعمال انسان وقتی انجام میشود که شرایطش باشد ولی ملکات درونی ثابت است و همیشه در نزد نفس هست و مایهی عذاب درونی همین ملکات انسان است.
در قیامت مواقف و مقاماتی هست مثل «صراط» و «عَرض» و «اخذ کتب» و «وضع موازین» و «اعراف» و «ابواب جنت و بهشت».(394)
اما عَرض: مثل سان دیدن از ارتش است برای شناخت اعمالشان در مواقف که خلایق همه در آنجا جمعاند، زیرا در آن موقف حجابهای زمان و مکان مرتفع شده و همهی خلایق در روز واحد و در عرصهی واحد حاضرند. در وصف آن فرمود: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلى میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ»(395) بگو! از اولین و آخرین افراد حتما همه در وعدهگاه روز معلوم جمع میشوند.
از رسول الله(ص) در مورد «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً»(396) پرسیدند، فرمودند: «آن «عَرَض» است و کسی که اهل مناقشه بوده در عذاب است. همچنان که ارتشیان هنگام سان با علامات و نشانههایشان شناخته میشوند، مجرمین نیز به نشانههایشان شناخته میشوند و به پیشانی و قدمها گرفته میشوند» - سر و پایشان حقیقت میشود - مثل حال اسیران و حیوانات در این عالم.
کُتُب: فرمود: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ * فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا * وَیَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا»(397) پس آن کس که کتابش به راستش داده شود حسابش به آسانی است و به طرف اهلش شادمان برمیگردد. چنین کسی مؤمنِ سعید است، زیرا کتاب نفسش از جنس الواح عالی و صحف مکرمهی مرفوعه است. ولی آنکس که کتابش را به دست چپش بدهند - با دستی میگیرد که آن دست چپ است - منافقِ شقی است. زیرا کتابش از جنس صحیفههای پست و عقاید باطل و اعمال فاسد است که قابلیت سوختن دارد. «إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ»(398) ولی کافر کتابی ندارد - چون نوشتهای ندارد - و منافق چون استعداد و شرایط داشتن ایمان را داشت از او دربارهی ایمان سئوال میشود ولی اسلامش را قبول نمیکنند و در حق او میگویند: «إِنَّهُ كانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ»(399) به خدای عظیم مؤمن نبود و آیهای که میفرماید: «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ»(400) مربوط به کسانی است که کتاب الهی به آنها داده شده ولی آنها آن را « فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً»(401) به پشت انداختند و به قیمت کمی فروختند. در روز قیامت به آنها گفته میشود که راحتی و نعمتهای بهشتی را از پشت سرتان بگیرید، از جائی که کتاب را در حیات دنیایی رها کردید. - باید به دنیا برگردید و نمیتوانید- «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»(402) و گفته شد به پشت سرهایتان بازگردید پس نوری بیابید. زیرا آنها کتاب خود را پشت سر انداختند و گمان نمیکردند به این صحنه برگردند.
صراط: گفته شد صراط راهی است به سوی بهشت که برای بعضی گسترده و در حق بعضی تنگ است. صراط در دنیا معنی «دین» و در آخرت دارای صورت محسوس است. بعضی مردم بر صراط مستقیماند و بعضی از آن منحرفند به طرف جهنم. خداوند میفرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبیلِهِ»(403) به درستی که این است صراطی مستقیم، پس راههای متفرق را پیروی نکنید که از راه حق متفرقتان میگرداند. و چون پیامبر(ص) این آیه را تلاوت فرمودند، خطی کشیدند و در اطراف آن، خطوط دیگر ترسیم نمودند، بعد فرمودند: این خط، صراط توحید است که همهی انبیاء بر آن سیر میکنند و بقیهی راهها طریق گمراهی و طریق تابعان شیطان است. منافق بر صراط توحید قدم نمیگذارد هر چند بالاخره در صراطی قرار دارد ولی در صراط انسانی نیست و سیر انسانی ندارد، هرچند مثل سایر حیوانات حرکتی و صراطی دارد زیرا قرآن میفرماید: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها»(404) هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه خداوند پیشانی او را گرفته و از این جهت هیچ جنبندهای بیصراط نیست.
موحد اگر فاسق باشد در آتش جاودانه نیست بلکه در صراط بازداشت میشود و در همانجا سئوال میشود و عذاب میبیند. آن صراط بر متن جهنم است و در جهنم فرو میرود و قلّابهایی هست که او را بر صراط نگه میدارند درحالی که صراط در آتش است و راهی هم به بهشت نیست مگر همین صراطی که از جهنم میگذرد و قرآن در این رابطه میفرماید: « وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا»(405) یک فرد از شما نیست مگر اینکه وارد جهنم میشود و ای پیامبر این حکمِ حتمی است که پروردگارت بر عهدهی خود گذارده و پس از ورود در جهنم، ما اهل تقوی را نجات میدهیم و ظالمین را در آنجا در حالی که به زانو درافتادهاند، رو به زانو رها میکنیم.
چنگکها و قلابهایی که افراد را در صراط نگه میدارند همچنان که در حدیث وارد است، صورت تعلقات دنیایی و قیود دنیوی انسان است که مانع سیر در راه حق است و افراد را در صراط متوقف میکند و مانع رسیدن به جنت میشوند و از طرفی به جهت قوّت ایمان و نور توحیدی که فرد دارد در جهنم رها نمیشود، تا بالاخره شفاعت از طریق آن کسی که رحمان اجازه میفرماید به او برسد و کسی که در این دنیا اهل گذشت باشد در آنجا خداوند از او میگذرد و کسی که همهی حق را در این دنیا گرفت و هیچ گذشت نکرد خداوند حق خود را در آنجا از او میگیرد و کسی که بر امّت اسلامی سخت گرفت، خداوند بر او سخت میگیرد، همچنان که در روایت وارد است «إِنَّمَا هِیَ أَعْمَالُكُمْ تُرَدُّ إِلَیْكُمْ فالتزموا مکارم الاخلاق فان الله یعاملکم بما عاملتم به عباده» اینها اعمال شماست که به شما برمیگردد پس با مکارم اخلاق همراه باشید و خداوند با شما همان عمل را انجام میدهد که شما با بندگانش انجام دادید»(406)
اعراف: آن دیواری است بین بهشت و جهنم که دارای دری است که باطن آن به طرف جنت است و داخل آن رحمت و ظاهر آن به طرف آتش است و دارای عذاب، اعراف مربوط به کسانی بود که دو کفهشان مساوی شده و یک نظر به بهشت دارند و نظری دیگر به آتش. و معنی دیگری از اعراف و اهل آن عبارتست از اینکه: اعراف حال عرفای کامل است مادامی که در این دنیا هستند. شبیه حال قومی که در آخرت کفهی اعمالشان مساوی است، و این عارفان به جهت علم و عرفان و رقت حجابهای بدنیشان نزدیک است که در نعمت بهشت قرار گیرند و از جهت کثافت اجساد مادی و بقای حیات دنیویشان، از وصول کامل و کمال روح محرومند. لذا برای آنها حالت متوسطی هست ولی به جهت جوهر ذات و مرتبهی نفوس عالیهشان در مکان عالی و مرتفعی قرار دارند.
قرآن در رابطه با اعراف میفرماید: «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ»(407) میان بهشتیان و دوزخیان حجابی است و بر اعراف مردانی هستند که هریک از بهشتیان و دوزخیان را از علائم چهره و سیمایشان میشناسند و یاران بهشت را ندا کنند که سلام باد بر شما و آنان هنوز داخل بهشت نشدهاند ولی امید آن را دارند.پس اعراف فاصله و حجابی است بین بهشتیان و جهنمیان و خود دارای درجات و مراتبی است. درجات اعلای آن مربوط به نفوس قدسیه است که حاکم و مسیطر بر بهشت و دوزخاند و هریک از اهل بهشت و دوزخ را از علائم و سیمایشان میشناسند، آنچنان در مراتب خلوص و قرب اعلی هستند که بر هر دو گروهِ بهشتیان و جهنمیان مسلطاند و به بهشتیان میگویند: «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ»(408) داخل بهشت شوید و همهی اهل بهشت و اهل جهنم و اهل اعراف را که سرگردان و بلاتکلیفاند میشناسند و معلوم میشود ولایت کلی دارند، اینها بر اعرافاند و دستور میدهند که اهل اعراف وارد بهشت شوند، در موقعی دستور میدهند که هیچ کس مأذون نیست سخن بگوید. جهنمیان را مورد مؤاخذه قرار میدهند و میگویند: «ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ»(409) آنچه اندوختید و بدان سرافرازی میکردید به کارتان نیامد.
در درجات پائین اعراف جماعتی از مردم هستند که به جهت گناهانشان یکسره به بهشت نرفتهاند و در انتظار فیض الهی و شفاعت هستند، وارد بهشت نشدهاند ولی امید رحمت و ورود در بهشت را دارند. آنها کسانی هستند که به بهشتیانی که قبل از آنان داخل در بهشت هستند، سلام میفرستند و چون صورتشان به جانب ظالمانِ مقیم دوزخ افتاد میگویند «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»(410) پروردگارا، ما را همراه با گروه ستمگران قرار مده.
از حضرت صادق(ع) در مورد آیهی: «عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسیماهُمْ»(411) پرسیدند. فرمود: مائیم بر اعراف که میشناسیم یاران خود را به سیمایشان و ما اعرافی هستیم که شناخته نمیشود خدا مگر از راه شناخت و معرفت به ما و داخل نمیشود در بهشت مگر کسی که ما او را بشناسیم و وارد جهنم نمیشود مگر کسی که ما او را انکار کنیم.
سلمان میگوید: شنیدم رسول خدا(ص) بیش از ده بار به علی(ع) فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّكَ وَ الْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِی أَعْرَافٌ لَا یُعْرَفُ اللَّهُ إِلَّا بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِكُمْ وَ أَعْرَافٌ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ»(412) ای علی تو و اوصیاء بعد از تو، اعراف بین بهشت و جهنم هستید، داخل در بهشت نمیشود مگر کسی که شما را بشناسد و شما هم او را بشناسید، و داخل آتش نمیشود مگر کسی که شما را ناشناخته گیرد و شما هم او را ناشناخته گیرید.
اخبار و روایات در مورد روز قیامت بسیار آمده و ما مقداری از آنها را تا حدی که تلاشمان اندازه داد و طاقت داشتیم توضیح دادیم و کلید اینگونه معارف معرفت نفس است. زیرا نفس، هم باعث پیدایش مسائل قیامت است و هم موضوع آن است و حقیقتاً صراط و کتاب و میزان و اعراف و جنت و نار همه نفس است و نه چیز دیگر. همچنان که روایات گواهی میدهد - همانطور که مطلق نفسِ ناطقه که نفس انسان کامل است مطلق صراط است-
از امام صادق(ع) در مورد صراط مستقیم پرسیده شد. فرمودند: «هو امیرالمؤمنین» او امیر المؤمنین است. و امام سجاد سید عابدین(ع) فرمود: «ما ابواب الله و صراط مستقیم هستیم». از جعفر بن محمد(ع) معنی «صراط الذین انعمت علیهم» پرسیده شد، فرمودند: یعنی «محمد و ذرّیهی او»(ص). و امیر المؤمنین(ع) در رابطه با نفس ناطقهی انسانی فرمود:
وَ اَنْتَ الْکِتابُ الْمُبینُ الّذی
بِآیاتِه یظْهَرُ الْمُضْمِرُ
تویی آن کتاب مبینی که با آیاتش آنچه پنهان است را ظاهر و آشکار میکند. و نیز فرمود:
دَواءُکَ فِیکَ وَ لَا تَشْعُرْ
وَدَاُءکَ مِنْکَ وَ لاَ تَبْصُرُ
دوای تو در توست و تو نمیدانی و درد تو نیز از تو است و تو نمیبینی. که همه دلالت دارد بر اینکه محل جنتِ نعیم و لذات آن و عذاب آتش و عقوبات آن همه و همه نفس انسانی است.