اگر به تاریخ گذشته نظر کنید میبینید چگونه اسلام تا بالکان حضور مستقیم داشته و به قول ابن خلدون اسلام توانسته است در آن خطه به عنوان عقل برتر حاضر شود. اسلام یک فکر است نه یک جریان سیاسی صرف که به دنبال استیلا باشد.
واقعبینانهترین نگاه، نگاهی است که بعد از ظهور اسلام به نور هدایت الهی در اقصا نقاط عالم حاضر شد تا هر فکر و فردی را در نسبت با اسلام بسنجیم اما نه از آن جهت که بخواهیم تدین افراد را نسبت به اسلام تعیین کنیم بلکه از آن جهت که افکار و افراد چه اندازه میتوانند متذکر اسلام باشند و یا چه اندازه اسلام میتواند خود را در آن افکار و افراد ببیند. تفاوت نگاهی که فردید و یا به تبع آن مرحوم سید عباس معارف و مرحوم محمد مددپور به هایدگر دارند با نگاهی که مؤلف کتاب «هایدگر در ایران» دارد در این است که امثال فردید از پایگاه یک مسلمانِ شیعهی ایرانی هایدگر را میبیند و از این طریق میتواند نسبتی بین تفکر هایدگر و انقلاب اسلامی ایجاد کند و لذا نه هایدگر حجاب اسلام میشود و نه تعصب نسبت به انقلاب اسلامی حجاب هایدگر میگردد ولی مؤلف کتاب «هایدگر در ایران» یک هایدگری را مینمایاند که نسبت به ما کاملاً خنثی است و هیچ معنایی در حضور تاریخی ما ندارد، همچنان که فردید را نیز مثل یک جزیرهای معرفی میکند که در مجمع الجزایر متفکرین، بیگانهای است تنها، به جای آن که بگوید فردید در نسبتش با انقلاب و اسلام از چه جهت موفق بود و از چه جهت ناموفق تا معنای هر کس نسبت به حقیقت این دوران مشخص شود، بدون آن که ایدئولوژیزده شویم و یا از ترس ایدئولوژیزدگی تفکر را تعطیل کنیم و هیچ رجوعی به حقیقت، مدّ نظرها قرار نگیرد.
دوباره میتوان سؤال کرد که جایگاه افکار و افراد را چطور تعیین کنیم؟ جواب بنده آن است که جایگاه افراد با تفکر تعیین میشود و تفکر با رجوع به «وجود» به صحنه میآید که امروز «وجود» در اسلام و انقلاب متعین است. انقلاب اسلامی در این زمانه همهی اسلام است و غیر از انقلاب اسلامی هیچ چیز امروز نمیتواند عامل تفکر باشد. قبول دارم در تبیین قسمت دوم این جمله در گفتگو با افراد مسئلهدار میشوید، زیرا هنوز ما با اسلامِ انتزاعی زندگی میکنیم و نمیتوانیم روشن کنیم کسانی که نسبتشان را با انقلاب اسلامی تعیین نکردند - از آن جهت که انقلاب اسلامی ظهور اراده الهی در این دوران است - در توهمات خود به سر میبرند و آن عین بیفکری است. بحث این است که بدانیم چه نسبتی با این افراد و افکار باید برقرار کنیم و نتیجه بگیریم. آیا نباید همان روشی را دنبال کرد که حضرت امام(ره) با امثال آیت الله گلپایگانی دنبال کردند که عبارت بود از تعامل در عین عدم تطبیق؟
هنر ما وقتی در متن این مباحث به میدان میآید که بتوانیم با افرادی که در اردوگاه اصولگرایی رسمی نیستند ولی براساس دیدگاههای خود نظر به اسلام و انقلاب دارند و در عین حال نگاهشان نسبت به انقلاب اسلامی با ما متفاوت است، تعامل کنیم، همین که این افراد رسیدهاند به این که مشیتی در عالم از طریق انقلاب اسلامی جاری است یک ارزش است، هر چند از جهتی ممکن است متهم به هگلی بودن باشند ولی از جهتی از هگل جدا میگردند زیرا اصالت را به خدایی میدهند که اسلام مدّ نظرها قرار داده است. این نشان میدهد که این افراد دارند با امام جلو میآیند و انتظارشان از ما آن است که سخنان خود را در رابطه با تقدیر تاریخی زمانه و نسبت آن با انقلاب اسلامی مبرهن کنیم تا روشن شود انقلاب اسلامی در این تاریخ به نحو اخص صورت اراده الهی است.