حضرت امام(ره) سعی کردند نگاه خود به عالم و آدم را مطابق فهم خود از شریعت الهی مطرح کنند و بدون آن که سعی در تطبیق دادن بقیه با این نگاه داشته باشند و یا بخواهند نگاه خود را با نهادهای دنیای مدرن منطبق کنند، حرف خود را زدند و هر کس مطابق آن ایمانی که در خود داشت حس کرد یک نحوه ارتباطی میتواند با ایشان داشته باشد. به این معنا که حضرت امام آن اشراقی را که به قلب مردم شده بود، با عالیترین وجه در خود داشتند و این موجب همسخنی با مردم شد و این همدلی بیشتر از طریق مردمی بود که نسبت خود را تماماً با فرهنگ غربی معنا نکرده بودند. حضرت امام آن مردم را شناختند و مردم هم امام را. این پدیدهای بود که در عالم واقع اتفاق افتاد و آنچنان آشکار است که برای پذیرفتن آن احتیاج نیست که با دلیل و برهان به آن برسیم، کافی است نسبت به آنچه در مقابل چشمهای شما واقع شد اعتماد نمائید و بفهمیم چرا امام خمینی فرمودند:« اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمیگردد.»(43)
شما در این تاریخ ملاحظه کردید، امام مردم را شناخت و مردم هم امام را و در سلوک ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام حتماً باید این نکته لحاظ شود و اگر نتوانیم آنچه در این مردم هست را ببینیم نمیتوانیم معنای حضور تاریخی انقلاب و ادامه داشتن آن را بفهمیم و عملاً در برابر چالشهایی که مقابل انقلاب ایجاد میکنند منفعل میشویم. وظیفه ما این است تا نگذاریم آنچه که مردم میفهمند و به قلب آنها اشراق شده است در گرفتاریهای روزمرّه مورد غفلت قرار بگیرد.(44) به این معنا که باید ما مذکِّر روح انقلاب اسلامی باشیم در راستای تبعیت از رسول خدا(ص)که مذکِّر حقیقت هستی یعنی حضرت رب العالمین است و از آن جایی که پیامبرخدا(ص)مذکِّر حقیقت هر انسانی بودند وقتی مردم منبر خالی ایشان را بعد از رحلتشان دیدند، هزار برابرِ آن کاری که مردم نسبت به رحلت حضرت امام خمینی(ره) انجام دادند، از خود نشان دادند و نزدیک بود از غصه غالب تهی کنند. آیا جز این است که احساس کردند راه ارتباط با حقیقت عالم از میانشان رفت؟ مردم با رحلت رسول خدا(ص)مذکِّر خود را که از حقیقت خبر میداد از دست داده بودند. ما معتقدیم حضرت امام خمینی(ره) هم به همین معنا در این دوران مذکِّر حقیقت بودند و ما نیز به تبعیت از ایشان مردم را می فهمیم و خود را ذیل امام(ره) به عنوان مذکِّر انقلاب، شکل میدهیم.
این عرض بنده است در این رابطه که ما در چه لایهای از انقلاب باید حرکت کنیم و با چه نوع نگاهی به انقلاب باید مذکِّر انقلاب اسلامی باشیم و جای هر کس را نسبت به گسترهای که انقلاب دارد ببینیم و نه نسبت به فهمی که ما نسبت به انقلاب داریم و لذا اگر کسی به شما بگوید من 50% فهمِ شما از انقلاب را قبول دارم باید متوجه نقاط مشترکمان باشیم، متوجه آن نقطه شروعی که هر دو در راستای حضور تاریخی انقلاب پذیرفتهایم. استاد محترمی در عین حضور در لایهای که خودش از انقلاب میشناسد بیاید و بگوید 80% نگاه شما را نسبت به انقلاب قبول دارم، این نشان میدهد که نه تنها با او بیگانه نیستیم بلکه بسیار به او نزدیک هستیم. در حالی که انتظار هم نداریم که نگاهی را که ما متذکر آن هستیم درمنظر آکادمیک او دیده شود، هر چند این دیده نشدن به معنای آن نیست که این نگاه نباید در آن صحنه حاضر باشد.
نگاه به انقلاب اسلامی مثل یک فکر است، نه مثل یک حزب و نه مثل یک شخص. فکر دیده نمیشود اما هیچ کس هم نمیتواند آن را نادیده بگیرد. به قول فیلسوفهای غربی بسیاری میخواهند دکارت را نبینند ولی این محال است حتی کانت که میخواهد از دکارت عبور کند دائماً دکارت را جلوی خود دارد، هگل بعداً میآید تا از هر دوی آنها عبور کند ولی هر دوی آنها کاملاً در جلوی اوست و بعد از هگل بسیاری میخواهند هگل را نبینند در حالی که کاملاً در فضای تفکر هگل با هگل درگیر هستند. این حرف درستی است که گفته میشود حتی اگر بخواهید هایدگر را نگاه کنید باید از دکارت تا هگل را ببینید وگرنه هایدگر را ندیدهاید. تفکر هایدگر بازخوانی جدیدی است برای تاریخ جدید، با این همه بنا نیست ما با همه هایدگریها با آن طیف گستردهای که دارند منطبق باشیم، هر چند بنده امثال دکتر فردید را به نگاهِ حضرت امام نزدیک میبینم به آن معنا که فردید به عنوان یک شیعه ایرانی به هایدگر نگاه میکند. در مورد انقلاب اسلامی هم در این دوران قضیه از همین قرار است که کسی نمیتواند آن را نبیند.