تربیت
Tarbiat.Org

عقل و ادبِ ادامه‌ی انقلاب اسلامی در این تاریخ
اصغر طاهرزاده

تشکیلات نامرئی تمدن‌ساز

سؤال: یعنی می‌فرمائید تشکیلات در این رابطه معنی پیدا می‌کند که ما دستی باشیم کنار دست آن‌هایی که در میدان هستند، بدون آن که دستوری از بالا ما را به این وظیفه امر کند؟
جواب: همین‌طور است. این درست همان تشکیلات نامرئی است که یک تمدن را می‌سازد، از آن جهت که روح‌های مردم متوجه هدفی شده‌اند و دست‌های‌شان هماهنگ با روح آن‌ها جهت تححق آن هدف در کنار هم قرار می‌گیرد. همه یک کار نمی‌کنند ولی همه در راستای هدفِ قدسیِ تمدن نوین اسلامی عمل می‌نمایند. به همان شکلی که قرآن آن حالت را توصیف می‌کند آن‌جایی که فرمود: «وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا»(آل عمران/103) یاد آورید نعمت الهی که به شما ارزانی داشت آنگاه که دشمن همدیگر بودید و در بین قلب‌های شما الفت ایجاد کرد و به کمک نعمت الهی برادر همدیگر شدید.
وقتی ریشه‌ی یک تمدن شکل می‌گیرد که کلیات در مقابل افراد قرار ‌گیرد و جزئیات را خودشان مطابق ابتکارات و روحیات و موقعیت‌های خود شکل ‌دهند. چون حالت دستور از بالا و عمل در پائین در میان نیست بلکه هرکس خود را در متن آن تاریخ احساس می‌کند و متوجه می‌شود آن حقیقت بر قلب او نیز نازل شده به همان معنایی که قرآن به رسول خدا(ص)می فرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا»(آل عمران/84) بگو به خدا ایمان آوردیم و به آنچه بر ما نازل شد نیز ایمان آوردیم. ملاحظه فرمائید که روشن می‌کند نور وَحی بر قلب یک ملت نازل می‌شود منتها صاحب اصلی و مخاطب اصلی آن نور رسول خدا(ص)می‌باشند، چون می‌فرماید: بگو ایمان آوردیم به آن‌چه بر «ما» نازل شد، نفرمود بر «من».
باید بتوانیم گمشده‌مان را در متونی که جنبه‌ی ملکوتی دارند پیدا کنیم و کلیات را بشناسیم و جزئیات را در موقعیت‌های خود به ظهور آوریم به طوری که هرکس به آن جزئیات نظر ‌کند احساس کند مربوط به خودش است و آن را تصدیق کند. تصدیق‌کردنِ همدیگر همان روح تشکیلاتی است که باید به دنبال آن باشیم. این بسیار فرق می‌کند با تشکیلات‌هایی که رقیب همدیگر هستند و ادامه حضور فرهنگ غرب‌اند. با توجه به این امر فکر کنید چه حضوری می‌توانید در آینده برای خود داشته باشید که این حضور ماوراء عنوان گروه شما باشد. مثل حضور یک روح متعالی در یک ملّت که به هیچ‌کس نمی‌توان نسبت داد ولی همه‌ی آن‌هایی که در تحقق آن نقش داشته‌اند، وسعت آن روح را عین وسعتِ خود احساس می‌کنند، چه در قید حیات باشند و چه نباشند.
با توجه به حضور حضرت امام(ره) و شهدا در این تاریخ فکر می‌کنم افق آینده افق قدسی و زنده‌ای است. ما اگر گرفتار دولت‌ها شدیم از آن وسعتی که باید داشته باشیم کاسته می‌شود. وقتی فکر می‌کردیم می‌توان اهداف انقلاب اسلامی را در دولت‌ها جستجو کرد، با بالا‌رفتن نبض آن دولت‌ها نبض ما بالا می‌رفت و با پایین‌آمدن نبض آن‌ها نبض ما نیز پایین می‌آمد، علتش آن بود که حس می‌کردیم انقلاب را می‌توانیم در دولت‌ها بروز دهیم. بعد که متوجه جایگاه دولت‌ها در انقلاب شدیم گویا از یک مشکل آزاد شدیم و از این به بعد دولت‌ها و جریان‌هایی که دولت‌ها را به‌دست می‌گیرند مسئول کار خود هستند و ما در عین کمک به آن‌ها نسبت خود را با انقلاب اسلامی و اهداف انقلاب شکل می‌دهیم و در این راستا از دولت‌ها مطالبه داریم.
سؤال: با توجه به آنچه می‌فرمائید صف چه تفاوتی با «ستاد» پیدا می‌کند؟
جواب: کار فکری اساساً از جنس ستاد است. منتها در متن کار فرهنگی فعالیت‌هایی پیش می آید که باید نگاه فرهنگی را عملیاتی کرد و در تعامل‌هایی که باید بین افراد جامعه برقرار شود آن را پیاده نمود. این مربوط به افرادی است که در صف قرار دارند. مثل آن‌که وقتی از نظر فرهنگی روشن شد باید بین زن و مردِ نامحرم، اختلاطی صورت نگیرد - حال چه در وسایل نقلیه درون شهری و بیرون شهری و چه در دانشگاه و چه در سایر مکان‌ها- باید این را عملیاتی کرد. با این مثال موضوعات مختلف فرهنگی را قیاس کنید که چگونه باید عملیاتی شوند. عمده تبیین درست جایگاه فرهنگی موضوعات است که ما را از بستری که مدرنیته اهداف خود را در آن بسترها عملیاتی کرده است، جدا می‌کند.
سؤال: آیا بسط کار تشکیلاتی در این تعریف از تشکّل، برای فعالیت‌های فرهنگی جا دارد؟ به این معنا که با ظهور موضوعات جدید، تشکیلات بسط بیشتری پیدا بکند؟ همین‌طور که بسیاری از مباحث توسط اندیشمندان تکامل پیدا می‌کنند، چه در قالب سخنرانی و یا کلاس. آیا تشکیلات هم با نظر به موضوعات بسط پیدا می‌کند؟
ما دارای مبانی نظری هستیم و معتقدیم آن مبانی تا آن‌جا باید بسط یابد که عالم و آدم مطابق آن مبانی دیده شوند به همان معنایی که تمدن اسلامی باید به صحنه آید. فکر می‌کنم تا این مرحله گام‌های خوبی برداشته شده مثل تبیین انقلاب اسلامی با طرح موضوع سوبژکتیویته در شناخت مبانی نظری غرب. ما هر جا بحث غرب‌شناسی را به میان می‌کشیم مخاطبان خود را ارجاع می‌دهیم به بحث سوبژکتیویته و منشأ بسیاری از بحث‌های غرب‌شناسیِ معرفتی را با همین کلیدواژه‌ی سوبژکتیویته جلو می‌بریم، اما باز بنده فکر می‌کنم همه‌ی ابعاد سوبژکتیویته باز نشده تا آن‌چه در غرب در جدائی علم و عمل واقع شده، روشن شود. مبانی نظری و معرفتی ما باید در این حوزه نیز ظهور کند وگرنه به همان ورطه‌ای سقوط می‌کنیم که غرب سقوط کرد و ظاهراً تمام بحث‌هایی که ما در رابطه با تشکیلات انجام می‌دهیم خلط بین حوزه‌ی نظر و عمل است، به این صورت که بیشتر تئوری‌پردازی می‌کنیم بدون آن که جایگاه عملی‌کردن آن مباحث را مدّ نظر داشته باشیم و به ظرفیت تحقق تاریخی آن فکر کنیم. این غیر از آن ضعفی است که در عمل، آنچنان عمل‌زده‌ایم که گویا نیاز به هیچ‌گونه مبانی نظریِ مطابق اهداف انقلاب اسلامی نداریم. شاید اگر دغدغه‌ی ما نگرانی از این باشد که رسالت تاریخی خود را درست انجام نمی‌دهیم، به جمع بین علم و عمل برسیم و از قطار انقلاب که در حال حرکت است جا نمانیم. در این مورد نیاز به راهبرد داریم. راهبردهایی که وقتی با موضوعات جدید، کار تشکیلاتی بسط می‌یابد، ما نیز نسبت به آن موضوعات بی‌تفاوت نباشیم وگرنه جواب نیازهای جامعه‌ای که باید در مبانی فکری مستحکم باشد نداده‌ایم.