امیرالمؤمنین(ع) بعد از برخوردی که از انصار دیدند در راستای ادامه اسلام از طریق غدیر بازخوانی کردند و متوجه شدند تاریخ، آن تاریخی نیست که علی(ع) باید در آن بروز کند هر چند باید برای فراهم آوردن آن شرایط تلاش کرد ولی حساب کردند همکاری با خلفا به صورتی غیر مستقیم به نفع اسلام است و به این معنا فعلاً آنها در این مقطع برای اسلام مفیدند، زیرا خلفاء مثل معاویه نبودند که مطلقاً حجاب اسلام باشند. به همین جهت حضرت جبههای مقابل خلفاء تشکیل ندادند.
بنا به نقل ابناسحاق: عامة مهاجران و تمامی انصار هیچ تردیدی نداشتهاند که پس از رحلت رسولخدا(ص)حضرت علی(ع) صاحب امر خواهد بود.(45) اباذر میگوید: ای امتی که پس از رسول(ص)متحیر ماندهاید، اگر کسی را که خدا مقدم داشته، مقدم میداشتید و کسی را که خدا مؤخر داشته، مؤخر میداشتید و ولایت و وراثت را در اهلبیت پیامبرتان مینهادید، از همة نعمتها از هرسوی بهرهمند میشدید.(46) در جای دیگر اباذر میگوید: ای مردم! در آینده فتنههایی پدیدار خواهد شد، اگر گرفتارش شدید به کتاب خدا و علی(ع) تمسّک کنید.(47) سلمان از اینکه حضرت علی(ع) زنده است و مردم از او بهره نمیجویند، تأسف میخورد و میگفت: به خدا سوگند، پس از او هیچکس شما را از اسرار پیامبرتان آگاه نخواهد کرد.(48) میفرماید: اگر بعد از رحلت رسول خدا(ص)علی(ع) حاکم میشد مردم به راحتی او را میپذیرفتند. با این همه حال که خلیفه حکومت جامعه اسلامی را در دست گرفته حضرت علی(ع) در جمعبندی به این نتیجه رسیدند که کمک کردن به خلیفه برای اسلام مفید است به هر معنایی که مفید بودن را معنا کنید ولی نه در آن حدّی که حاکمیت علی ابن ابیطالب(ع) برای جامعه مفید بود بلکه نسبت به آنچه پیش آمده است که ابوسفیان و جریان امویان یک طرفِ قضیه دندان تیز کردهاند و لذا حضرت علی(ع) به اعتبار دوست داشتن اسلام نه تنها با خلفاء برخورد تندی نکردند بلکه کمکشان هم کردند، کمک به آدمهایی که آن برخورد را با وجود مقدس حضرت زهرا(س) داشتند و خود حضرت را دستبسته و کشانکشان به مسجد بردند برای بیعت با خلیفه! ولی چون حضرت علی(ع) اسلام را دوست میدارند ضربههایی را تحمل میکند که شاید در تاریخ به احدی نخورده باشد و باز با آنها این همه تعامل دارند. شما اگر تحقیقی در این مورد بکنید که رفاقتهای بین علی(ع) و این سه خلیفه چقدر بوده است حیران میشوید، ما همیشه اختلافها را دیدهایم در حالیکه حضرت علی(ع) فضایی را جهت این علاقمندی شکل دادند تا امور اسلام معطل نماند. تاریخ میگوید: عثمان به مسجد آمد و دید علی در مسجد است؛ سرش به شدّت درد میكند و بر سر خود دستمال بسته است. عثمان گفت: سوگند به خدا ای ابوالحسن نمیدانم آیا آرزوی مرگ تو را داشته باشم یا آرزوی زندگی تو را؟! سوگند به خدا اگر تو بمیری من دوست ندارم پس از تو برای غیر تو زنده باشم! چون همانند تو كسی را نمییابم، و اگر زنده باشی پیوسته یك طاغی را مییابم كه تو را نردبان و بازوی خود گرفته است و كهف و ملجأ و پناه خود قرار داده است؛ هیچ مانعی برای من نسبت به از بین بردن او نیست مگر موقعیتی كه او در نزد تو دارد و موقعیتی كه تو در نزد او داری! و بنابراین مثال من با تو، مثل پسر عاقّ است با پدر خود. اگر پسر بمیرد، او را به فراق خود مصیبت زده و دردناك میكند، و اگر زنده باشد مخالفت و عصیان او را مینماید. آخر یا راه سلامت پیشگیر تا ما نیز راه مسالمت را بپیماییم! و یا راه جنگ و ستیز را، تا ما به جنگ و ستیز در آئیم! مرا بین آسمان و زمین بلاتكلیف مگذار! سوگند به خدا اگر مرا بكشی همانند من كسی را نمییابی كه به جای من بنشیند! و اگر من تو را بكشم همانند تو كسی را نمییابم كه مقام و موقعیت تو را داشته باشد! و آن كس كه فتنه را ابتدا كرده است هیچگاه به ولایت امر امت نمیرسد!
علی(ع) گفت: در این سخنانی كه داشتی هریك را پاسخی است، ولیكن اینك من گرفتار سردرد خودم هستم از پاسخ گفتن به گفتار تو! من همان جملهای را میگویم كه عبد صالح گفت: « فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَی ما تَصِفُونَ».(49) عثمان از دست انتقادهای یاران علی(ع) کلافه شده است. ملاحظه میکنید که حضرت طوری شرایط را فراهم کردند که با همهی انتقادی که به عثمان دارند، فضای خصومت بر فضای احترام غلبه نکرده است. در مورد خلیفه دوم موضوع خیلی عجیبتر است. تاریخ آنقدر که رفاقتهای خلیفه دوم با امیرالمؤمنین(ع) را ثبت کرده از آن دو خلیفه را ثبت نکرده است. علامه امینی در الغدیر - که بیشترین منبع فکری بنده است - و از جمله کتابهایی مثل امام علی از عبدالفتاح عبدالمقصود و امام شناسی از آیت الله تهرانی، قضایایی در رابطه با رفاقتهای بین خلیفه دوم و علی(ع) و آن ارادتی که خلیفهی دوم به علی(ع) پیدا کرده بود نقل کردهاند. از این رفاقتها میخواهم نتیجه بگیرم چون آن حضرت اسلام را دوست دارند و ملاحظه میکنند آن سه خلیفه در آن مقطع برای اسلام مفیدند به یک معنا به آنها احترام میگذارند و کمکشان میکنند. این احترام گذاردن غیر از انتقاد نداشتن است. حضرت در خطبهی شمارهی 162 در جواب آن کسی که میخواهد موضوع را به گلهگذاری نسبت به خلفا بکشاند؛ میفرمایند چرا مشغول ابن ابی سفیان - یعنی معاویه - نیستی؟ «هَلُمَّ الخَطبَ فی ابن ابی سفیان» زیرا در حاکمیت معاویه اسلام بهکلّی در حجاب میرود.
موضوع فوق را برگردانید به این که، هزینهای که دوگانگی بین نیروهای معتقد به اصل انقلاب به همراه دارد چه اندازه خسارت بار است و بحث بر سر آن است که چه کنیم تا نیروهای انقلاب در سعهی سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(ره) همدیگر را ببینند و خود را در جبههای معنا نکنند که هویت آن جبهه، تقابل با هر جریانی است که غیر از آن فکر میکند. این است آن تعریفی که روح اتحاد واقعی و قدسی را به جامعه ما برمیگرداند و ما را از تنگنظری نجات میدهد و به وسعت لازم نسبت به همدیگر میرساند تا در مقابله با استکبار در عزمی واحد قرار گیریم و مانع نفوذ فرهنگی دشمن شویم.