تربیت
Tarbiat.Org

عقل و ادبِ ادامه‌ی انقلاب اسلامی در این تاریخ
اصغر طاهرزاده

عدم امنیت ‌از چراغ سبز‌های فرهنگ استکباری در حفظ هویت اسلامی

برای رهایی از مکر لیل و نهارِ دوران که گریبانگیر بشر در این زمانه شده است، لازم است با نگاه معرفتی و نظری متوجه تقابل بین انقلاب اسلامی و نظام استکباری بود. بدین معنا که وقتی متوجه باشیم، مرگِ یک مسلمان، مرگ امکان اوست در مسیری که در آن مسیر می‌توانست به تعالی برسد. روح زندگی با راهی که خداوند در مقابل انسان قرار داده شکل می‌گیرد، هرچند انسانِ معاصر؛ انسان متفاوتی شده ولی حقیقت او حقیقت پایداری است که تنها با راه‌های الهی به گشودگی و تعالی می‌رسد، هرچند با پیچیده‌شدن فرهنگ و تمدن، جنگ و صلح هم صورت پیچیده‌تری پیدا کرده ولی باز این انسان است که با حقیقت پایدار خود در صحنه است و باید همواره نسبت خود را در همه‌ی عرصه‌های زندگی با خالق خود و با پیام خالق خود تنظیم کند، تا زندگی ادامه یابد، وگرنه در توهُّمِ یافتنِ سعادت و آرامش، همه‌چیز را بر هم می‌زند.
آرامش روحی برای انسان معاصر همه‌چیز شده است؛ به همین جهت انسان معاصر تحت تأثیر فرهنگ غربی به جای آن‌که طالب تعالی روح و اُنس با خدا باشد، خواهان آرامش ذهنی است تا از اضطراب‌ها و افسردگی‌ها و نارضایتی‌های مبهم و حسّیِ ناشی از خلأ درونی راحت شود و در این رابطه انقلاب اسلامی آمد تا انسان‌ها به این نوع از زندگی، «نه» بگویند و از زندگیِ بی‌شکل و بی‌هدف خود نجات یابند. و اساس اسلام نیز در راستای ناکارآمدی دینِ اهل کتاب، توسط خداوند از طریق حضرت محمد (ص)به بشریت عرضه شد.
وقتی بشریت خود را گرفتار عالَمی کرد که خودْ تولید کرده است، برای رهایی از آن ، طالب آرامش می‌شود. برای برخی مردم، بازگشت به دین پاسخ به این طلب است؛ البته نه به‌عنوان عملی از سر ایمان، بلکه برای فرار از یک فشار روحیِ تحمل‌ناپذیر. آن‌ها این تصمیم را نه از جهت ایمان و پرهیزکاری؛ بلکه برای دست‌یافتن به ایمنی روحی اتخاذ می‌کنند. در حالی‌که این عمل ناراحتی عصبی دیگری را به‌وجود خواهد آورد. زیرا این‌گونه بازگشت به دین در جای خود تبعاتی دارد که یکی از آن‌ها تغییر درک از دین و تغییر کارکرد آن است.
در فضای طلب آرامش، آرامشی درخواست می‌شود که عبارت است از رفع تنش و فشار، نه آرامش به قصد نیل به حقیقت. مردم زمان ما آرامشِ بدون محتوا می‌خواهند؛ آرامشی که تنها آرامش است. همان‌طوری که سلامت می‌خواهند. سلامت را برای چیزی دیگر نمی‌خواهند. این همان سوبژکتیویته است که ویژگی دوران ماست. در حالی که انقلاب اسلامی، ماوراء آن نوع برگشت به معنویت که هیچ پایه‌ی حقیقت‌یابی ندارد، به بشریت ارائه شد تا با جدیت کامل انسان‌ها را از تمدنی رهایی دهد که عامل همه‌ی بحران‌های امروز بشری است و زندگی زمینی را به آسمان متصل نماید نه آن‌که بخواهد با یک تخلیه‌ی روانی جواب آرامش موهومی را بدهد که در واقع ادامه‌ی همان فرهنگ غربی است.
ادیان الهی با اعتقاد به طرحی فراگیر در عالم، از طریق خداوند، ایجاد اطمینان و اعتماد می‌کردند. مدرنیته از آغاز، همه‌ی سنت‌ها را افسون خواند و با تکیه بر عقلانیتی خاص که براساس سوژه شکل گرفته بود، پیروان همه‌ی فرهنگ‌های دیگر را افسون‌زده دانست؛ و خودِ مدرنیته با افسون‌کردن دیگر فرهنگ‌ها، جهانی شد و در همه‌ی باورها تردید ایجاد کرد و هرگونه مبانی و ارکانی را متزلزل ساخت. حال سؤال این است؛ آیا مدرنیته با چنین خصلتی می‌تواند مبنا و رکنی را نگه دارد که ما برای ادامه‌ی حیات خود به آن دل ببندیم؟
بر اساس تقابل مبنایی بین انقلاب اسلامی به عنوان نماینده‌ی اسلام در این دوران، با نظام استکباری مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» می‌فرمایند:
«عمده این است که [انسان] اسیر کلیشه‌های تحمیلی نظام سلطه نباید بشود. یک تفکّراتی، یک مفاهیمی از سوی تبلیغات پُرحجم نظام سلطه، به‌طور شبانه‌روزی در سرتاسر عالم دارد پراکنده می‌شود؛ یکی از مهم‌ترین مسائل این است که ما باید اسیر نشویم. این سفارش فقط به مجلس خبرگان نیست. .... با زبان‌های مختلف آن را بیان می‌کنند، ناچار ما هم بایستی همرنگ جماعت بشویم و همان را مطرح کنیم، همان را تکرار کنیم؛ نه، ما خودمان مبانی داریم، ما فکر داریم. استکبار در صدد آن است که کلیشه‌های مورد نظر خودش را به همه‌ی مردم دنیا تحمیل کند؛ هم به آحاد ملّت‌ها، هم بالخصوص به مسئولان و مؤثّران کشورها؛ یعنی دولت‌ها، نمایندگان مجالس، تصمیم‌گیران، تصمیم‌سازان، به قول خودشان اتاق‌های فکر، به همه‌ی این‌ها می‌خواهند آن کلیشه‌های خودشان را تحمیل کنند و آن را وارد ذهن آنها و فضای ذهنی آن‌ها بکنند. مایلند همه، جهان را از منظر آن‌ها ببینند؛ مفاهیمی را که آنها بر روی آن تکیه می‌کنند، با همان رویکرد آنها، با همان نگاه آن‌ها تشخیص بدهند و بشناسند. این رویکرد رویکرد سلطه‌طلبانه است؛ با این رویکرد سلطه‌طلبانه مفاهیمی را یا جعل می‌کنند یا دست‌کاری می‌کنند و معنا می‌کنند و مایلند همه، طبق معنای آنها این مفاهیم را بفهمند و به‌کار بگیرند و در ادبیاتشان از آن‌ها استفاده کنند.»(106)
این سخنان به ما خبر می‌دهد در هیچ‌حالی از چراغ سبزهای فرهنگ استکباری برای حفظ هویت اسلامی خود احساس امنیت نکنیم و بدانیم آن‌ها سعی وافر دارند فضای ذهنی ما را با زیبا جلوه‌دادن ملاک‌ها و کلیشه‌های خود، تصاحب کنند و در آن صورت است که نفوذ در بین ما بسیار آسان می‌شود. زیرا از منظومه‌ی فکری خودمان که زلزله در دنیا ایجاد کرده است، یعنی از انقلاب اسلامی و نفی ظلم و استکبار و استبداد؛ عدول کرده‌ایم و با آویزان‌شدن به قدرت‌های دنیا، خواهان سعادت گشته‌ایم و این مرگ آزادی و استقلال ما خواهد بود یعنی مرگ همه‌ی امکاناتی که خداوند جهت تعالی ما در مقابل ما گشوده است و تنها با درک روح تاریخی انقلابی اسلامی ظهور خواهد کرد.
وقتی می‌توانیم نسبت خود را با فرهنگ استکباری درست تعریف کنیم که متوجه باشیم بدبینی در تفکر اروپایی نسبت به آینده‌ی خود، از نیمه‌ی قرن نوزده شروع شد. شوپنهاور فیلسوفی که مشهور است به فیلسوف بدبین؛ تنها فرد بدبین نبود، بلکه او نشانه‌ای از آغاز وَجه یأس‌آورِ فرهنگ مدرن است. او متوجه است در عالم غربی، بنیان‌ها فرو ریخته و سخن‌گفتن از بنیان‌ها یا از سر بلاهت است و یا از سر بی‌توجهی به زمانه و تکیه بر ساخته‌های ذهنی. زیرا از بی‌تعلقی نسبت به حقیقتِ پایدار کار بر نمی‌آید و در جوهر فرهنگ و اندیشه‌ی غربی خاصیت بی‌تعلقی نسبت به حقایق نهادینه شده است. آیا انقلاب اسلامی که نظر به حقایق پایدار عالم دارد می‌تواند با چنین فکر و فرهنگی کنار آید؟ جوهر بی‌تعلقی نسبت به حقایق پایدار در این تاریخ و در این روزگار تماماً در شخصیت استکباری فرهنگ غربی ظهور کرده و کسانی در این هوشیاری قرار می‌گیرند که نسبت به روح غربی آگاهی لازم را داشته باشند و به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه»: «همه بدانند دشمن می‌خواهد چه کار کند؛ ... با لبخند دشمن، با احیاناً یک مساعدت کوتاه‌مدّت دشمن ... فریب نخوریم».(107)