صدا بر ما باریدن گرفت و ما رها شدیم. از دست یأس و از دست ترس، از خاك جدا شدیم، و خاك از ما دور میشد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان میخواند، از نجف، از پاریس، نامهای بعد از نامهای، رهنمودی بعد از رهنمودی، اعلامیهای بعد از اعلامیهای... به برخواستنمان میخواند، به رهایی از قید همهچیز جز حق. دیدیم وه!! بهارِ تاریخیمان وزیدن گرفت و تمام باغهای دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و بهبار نشستن اند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوریِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همهی سرمایهی انسانیمان در حال پوچشدن بود، آیا باز میشود زنده بود و دوباره معنی زندگی را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدین شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.
تابِ چشمبستنمان نماند. چشم گشودیم و دیدیم كه نه در خاك، كه بر خاكیم، و آفتاب از همهسو میروید و میبارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و امید زندگی به اهل زمین برگشت.
تولّدی دیگر، و زادهشدنی نو! از درون خود مهر و عشق ریشهداری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنایی بود گمشده. به مهرش نشستیم، مهر او خورشیدی شد در جانمان، در چشمهی مهر او چرك و خون سالهای درد و تنهایی و مرگ را شستیم و عریانیمان را با تن پوشی از ارادت و اطاعت از او پوشاندیم، و آهسته و آهسته داشتیم انسان و دنیای حقیقی انسانیت را مییافتیم. به ما گفته بودند مدرنیته پایان تاریخ است و بشر در آن به تمامیت خود رسیده است و راه دیگری نیست، و ما نیز پذیرفته بودیم. و نیز به ما قبولانده بودند دیگر خدا با انسانها سخن نمیگوید و باید در ظلمتكدهی فرهنگ مدرنیته همهی امیدهای بلند انسانی را دفن كنیم و به بدترین مرگ، آری ای برادر به بدترین مرگ تن دهیم ولی آن صدا ما را به حیات، آن هم حیاتی كه در سینهی پیامبران جستجو میكردیم، خواند.
دیگر پس از آن، ما با او بودیم و آسودن در زیر سایهی آن بید كهن، كه متذكر سایهی آرامش دیانت بود و عبودیت، سایه به سایه او میرفتیم. باز هم دروغ بود و نیرنگ، سود بود و سرمایه، و دندان نمودن و انسان دریدن، ولی دیگر ما در آن غروب به سر نمیبریم. دعوت او دعوتی بود به امید و زندگی و انسانماندن. او چشم ما را به آبهای زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابی كه میبلعیدمان و ما ناخودآگاه به سوی آن قدم میگذاشتیم، رهانید.
ای امام! تو انسانیت را به ما نمودی و امكانهای سالم انسانی را و بصیرتِ شناختِ انحراف را.
اینك چگونه میتوانیم چشم بر هم گذاریم و به خفتن و غفلت رضایت دهیم و از غروب مرگبار دیروزین نهراسیم؟! در آخرین کلامات به ما گفتی: «همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید وآنها را آرام نگذارید و گرنه آرامتان نمیگذارند» و ما عهد کردهایم همهی زندگی را به پای این سخن بهپایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.