طرفداران انقلاب اسلامی به جهت رویکرد خاصی که نسبت به هستی واقعی دارند، از وَهمیات دوران مدرنیته آزاداند و به جای نقشپذیری از ظلمات دوران و نظرات و میلهای سرگردان مردم، از خدا و رسول او نقش میپذیرند، از خدا میگیرند و به خدا هم میدهند، چگونهبودن زندگی را از خدا میگیرند، و بندگیشان را به او نشان میدهند.
وقتی نگاهها به هستی مطلق افتاد بیپایه بودن هر جریانی که به خداوند متصل نیست ظاهر میشود، و بهراحتی میتوان فهمید که شاه رفتنی است. این همان سِرّی است که حضرت روح الله خمینی(رض) در اختیار داشت. وقتی توحید آمد، آنهایی که تا دیروز میگفتند جاوید شاه، میبینند کنگرهی قصرهای شاهنشاهی فرو میافتد و آتش شرک خاموش میشود. چون این سنت لایتغیر عالم است که: «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»؛(70) بگو حق همواره آمدنی است و هر روز چهرهای از خود را مینمایاند، و باطل همواره رفتنی است، زیرا که ذات باطل نابودی و عدم است. با همان مبنا حضرت امام خمینی(رض) میبینند صدام رفتنی است. رفتن مظاهر شرک، به معنی ظهور قهاریت توحید است، اما امام خمینی(رض) نرفتنی است، زیرا او خودی برای خود تثبیت نکرده بود که رفتنی باشد، ظهور سنت پروردگار بود که از حرکات و سکنات او ظاهر میشد و مردم جهان را نیز به فنای در حکم پروردگار دعوت میکرد، و انقلاب اسلامی را بستر چنین فنایی قرار داد، لذا است که میبینید شهیدشدن به راحتی در این انقلاب معنی پیدا میکند.
هرکس به سوی توحیدی که انقلاب اسلامی مینمایاند ره نپیماید دانسته یا نادانسته دچار شرک دوران خود شده است. زیرا در حال حاضر هیچ راه دیگری برای زندگی توحیدی نمانده است. عمده آن است که ما زمینهی ظهور توحید را در این عصر بشناسیم تا به سرعت به طرف زندگی صحیح حرکت کنیم. شهدای ما زندگی توحیدی را در عالیترین شکل خود به بشرِ گرفتار ظلمات دوران نمایاندند، بنابراین هرگز نباید چشم از آنها برداریم که چشم از زندگی برداشتهایم و لذا حضرت مولیالموحدین(ع) در آخر خطبه 182 میفرمایند: «أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ»؛ کجایند عمار و ابن تیهان و ذوالشهادتین، آن انسانهای بزرگی که نشان دادند راه توحیدی یعنی چه، تا حضرت از آن طریق چشمها و قلبها را متوجه راهی کنند که هر انسانی باید بپیماید. این بزرگان یارانی از رسول خدا(ص)بودند که زندگی توحیدی زمانه را شناختند و بر همان اساس بعد از رسول خدا(ص)به دنبال امیرالمؤمنین(ع) آمدند تا در جبههی صفین در مقابل شرک دوران بایستند. در جنگ بدر در کنار رسول خدا(ص)توحید را شناختند که به معنی نفی خود و حاکمیت حکم خدا است، و در جنگ صفین با تبیین و پشتیبانی جبهه توحید آن کردند که کردند و با شهادت خود در اوج فنا، به سیر خود ادامه دادند. ولی متأسفانه عدهای هم با آن که در جنگ بدر کنار رسول خدا(ص)بودند ولی نه برای هرچه بیشتر توحیدیشدن، لذا راه ادامهی توحید را گم کردند و در جنگ جمل و صفین در مقابل امیرالمؤمنین(ع) ایستادند.
در راستای ادامهی وفاداری به انقلاب اسلامی باید خط توحید زمانه شناخته شود، تا افراد بتوانند به انقلاب امام خمینی(رض) راه پیدا کنند و گرفتار اردوگاه عمالقه و فراعنهی دوران نشوند. و این با نگاه به زندگی و مرگ مشرکان تاریخ به خوبی قابل تحلیل و شناخت است.
حضرت مولیالموحدین(ع) برای به سرِ عقلآوردن انسانها میفرمایند حالا که زندگی در روی زمین برای بشر تثبیت شده نیست پس اگر سلیمانوار زندگی نکنیم، عمالقهوار زندگی میکنیم، عمالقهای که با توانایی فوقالعاده، در طول تاریخ جهت تثبیت خود این همه انرژی صرف کردند و همهی زندگی را به آن تبدیل کرده بودند که در زمین بمانند. ولی شما میتوانید بر عکس عمالقه، با فنای در حق، به آنچه باید، برسید. شهدا؛ ماندن در زمین را نمیخواستند تثبیت کنند، میخواستند در فرصتی که در زندگی زمینی دارند، توحیدی شوند، چون خواستند خدا را در صحنهی زندگی بیاورند و لذا خوب رفتند، عدهای هم پیامبران را کشتند چون پیامبران(ع) متذکر مرگ بودند، حضرت میفرمایند: «أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ» کجایند اصحاب قوم رسّ که پیامبران را به قتل رساندند تا به زعم خود راحتتر در تثبیت خود بکوشند.