فرهنگ مدرنیته از جهت بینش و روش در مسیری است که به کلی در تقابل با اسلام یا هر دین الهی قرار میگیرد، فرهنگی است که در ذات خود هر جریان مقدسی را نفی میکند و به تمسخر میگیرد و در همان راستا امثال سلمان رشدی را میپروراند و سخت از او پشتیبانی میکند و هر میلی، هرچند پست باشد در آن فرهنگ پذیرفتنی میشود و لذا اسلام به طور بدیهی و بر اساس ذات خود در تقابل با آن قرار میگیرد و برای انقلاب اسلامی مقدر شده که در این آخرالزمان مأموریت نفی این کفر جهانی را رقم بزند و به همین جهت انقلاب اسلامی در هر صحنهای که با کفر جهانی درگیر شد پیروز بیرون آمد، شکست انقلاب اسلامی در صحنههایی است که با کفر جهانی سازش کند. تقابل با فرهنگ غربی، تقابل دین و دینداران و نفی فرهنگ کفر است و لذا هرکس عزم احیاء زندگی خود را دارد راهی جز وارد شدن در اردوگاه انقلاب اسلامی ندارد. عدهای گمان میکنند قوانین دین با حفظ تمام شرایط و اوضاعی که غرب ایجاد کرده، قابل اجرا است. اینها نمیدانند تا بشر و عالَم کنونی به سوی حق و حقیقت باز نگردد، حقیقت دین محقق نمیشود، به عبارت دیگر قواعد و قوانین دین را به عالَمی که دین در آن غریب و بیگانه است پیوند نمیتوان زد و به همین جهت انقلاب اسلامی میخواهد عالَم و آدم دیگری پدید آورد که همه زیر سایهی حق و در پناه او باشند و به علوم انسانی و اجتماعی دیگری نظر دارد غیر از آنچه غرب پایهگذاری کرده است.
انقلاب اسلامی یک رستاخیز جهانی است تا حساب هرکس در این رستاخیز معلوم شود، یا افراد در دل ظلمات مدرنیته در تمام ابعاد گرفتار پوچی و نیهیلیسم میشوند و یا وارد تاریخ طلایی معنویت میگردند، از این جهت است که دیگر افراد را بر اساس جبههای که در آن هستند باید ارزیابی کرد و نه براساس خصوصیات فردی، از این زاویه است که رسول خدا(ص)میفرمایند: ای علی! «فَإنّهُ لَوْ عَبَداللهَ عَبْدٌ سَبْعینَ خَریفاً تحتَ المیزاب قائماً لیلهُ، صائماً نهارُه، وَ لَمْ یکُنْ لَهُ ولایةُ علیبنابیطالب(ع) لَأکَبَّهُ اللهُ عَلَی مِنْخَریهِ فِی النّار»؛(39) اگر بندهای خدای را هفتادسال زیر ناودان کعبه عبادت کند در حالی که شبها به نماز ایستاده و روزها، روزهدار است و ولایت علیبنابیطالب(ع) را نداشته باشد، از بینی او را در آتش میاندازند.
زیرا هرکس در جبههای که علی(ع) در آن قرار دارد، نباشد، هر کجای دیگر باشد، با هر خصوصیتی هم که باشد، در ظلمات است، و انقلاب اسلامی از این جهت تاریخساز است و متذکر ظلمات هرگونه زندگی است که در فضای مدرنیته ادامه یابد، انسان تماماً در آن فضا گرفتار بیهویتی و پوچی میشود. بنده یک مورد هم ندیدهام که کسی در فضای فرهنگ مدرنیته زندگی کند و در ضمنی که آرمانهای آن فرهنگ را پذیرفته باشد، بتواند به زندگی خود معنا ببخشد و در نشاط و امید واقعی زندگی خود را جلو ببرد. آری! چون انسان در آن فضا، شرایطی برای امیدوارانه زندگیکردن ندارد خود را با انواع سرگرمیها مشغول میکند، اعم از سرگرمیهای سالم و پوچ و یا سرگرمیهای ناسالم و فاسد.
هنوز که هنوز است بنده آنهمه شادی که در بسیجیان خط اول دفاع مقدس هشت ساله دیدم، زیباترین شادی دوران میدانم، چون میدانستند نه تنها از چنگال پوچی دوران رها شدهاند، بلکه تاریخی از امیدواری را برای مردم جهان رقم میزنند. این نوع نشاط و شادی مخصوص ملتی است که معنای زندگی را شناخته، و قابل مقایسه با قهقهههای پر از غفلتِ غربزدگان نخواهد بود که نمیتوانند عیاشی را از نشاط معنوی تفکیک کنند.
دلمردگانی که سعی میکنند با عیاشی و لذات بوالهوسانه از دلمردگی خود فاصله بگیرند، باید ریشهی دلمردگی خود را در فرهنگی بدانند که راه آسمان را به روی قلبهای آنها بسته و فکر نکنند با انواع وسایل لذّاتِ بوالهوسانه میتوانند آن را درمان کنند، انسان نیازمند نشاطهای معنوی است که با حضور در جبهه ی ایمان و جهادِ با کفر بهدست میآید و زندگی حقیقی همین است و بس.
فرهنگ مدرنیته طوری است که زندگی حقیقی را از انسان میرباید و او را گرفتار آرزوهایی میکند که در عین دست نایافتنیبودن، به فرض هم که بهدست آید جان را ارضاء نمیکند، به همین جهت اگر ما آرزوهای جوانان خود را چیزهایی قرار دادیم که در فرهنگ غربی آرزو به حساب میآید، دلمردگی و تندادن به انواع بطالتها را برای آنها پدید آوردهایم، دیگر فرق نمیکند به آن آرزوها برسند یا نرسند، در هر صورت در جبههای قرار دارند که از معنای حقیقی زندگی خارج شده اند و در جهتگیری خود نمی توانند به انتهایی نورانی بیندیشند، شبیه کسی که گرفتار مرداب شده ولی دست و پا زدنهای خود را تلاشی میپندارد که او را نجات میدهد، در حالیکه هر تلاشی در آن فضا، هلاکت را نزدیکتر و عمیقتر میکند. لذا است که باید متوجه باشیم مدرنتر کردن راه نجات مردم نیست، اصل را بر توجه دادن به جهت اصلی زندگی باید گذاشت و در کنار آن و در حدّی که بتوانیم در این دنیا زندگی کنیم فعلاً از گزینش تکنولوژی چارهای نیست.(40)
همهی اینها به جهت آن است که روشن شود وقتی ما جایگاه انقلاب اسلامی را در این عصر میشناسیم، که فرهنگ مدرنیته و تبعات آن را بشناسیم و بفهمیم اگر تکنولوژی فشاری از بازوی ما برداشت، صدها برابر فشار بر روان ما تحمیل نمود و اگر برنامهای ریخت تا راهی جلو بشر بگشاید، آنچنان است که دهها برنامه باید بریزد تا مشکلاتی را برطرف کند که برنامهی اولی پدید آورده است، زیرا با روح ضد قدسی و با ارادهی معطوف به قدرت و با عزم تقابل با طبیعت، میخواهد زندگی انسانها را جلو ببرد.
وقتی در مقابل تمام موجودیت غرب «لا» میگوییم، «إلاّ»یی هم داریم و این «إلاّ» در جان ملت ایران همان حقیقت دین است. این «لا» در ارتباطی که با «إلاّ» پیدا میکند مؤثر میشود و در نفی و اثبات انقلاب اسلامی، هدفْ حلِ مسائلی نیست که غرب زدگی پدید آورده، بلکه انقلاب برای آن است که این مسائل از سر ملت رفع شود.
مخالفان میپرسند: چگونه میخواهید مسائل را حل کنید، آنها غافلاند مسائلی که با غربزدگی پیشآمده مسئلهی اصلی ما نیست، و انقلاب برای رفع آنها آمده و نه برای حل آنها. ما گرفتاریهای اداری و بازرگانی و آموزشی داریم ولی انقلاب برای حل آنها با حفظ صورت غربی آن پیش نیامده. باید متوجه بود ما مسائلمان را به صورتی که در عالم غرب مطرحشده نمیتوانیم حل کنیم و اگر به آن صورت مطرح کردیم ناگزیر از ما راه حل غربی طلب میکند در حالی که انقلاب برای هموارکردن راه وصول به غرب نبود.
عالم کنونی غرب گرفتاری های بسیاری دارد و روز به روز گرفتارتر میشود، اگر در آن عالم وارد شدیم و خواستیم خانهی از پایبست ویرانشدهی زندگی غربی را برای خود تزیین کنیم، در میمانیم و خصم بر ما غلبه میکند، زیرا او نسبت به آن عالَمی که سلطان آن است، مناسبت بیشتری دارد، اگر در تار و پود زندگی غربی وارد شویم و بخواهیم مسائلمان را که پیرو آن زندگی پیش میآید حل کنیم، در میمانیم. باید بدانیم اگر بشر می خواهد آیندهای داشته باشد می توان با رجوع به حق از طریق انقلاب اسلامی این راه را گشود.
ضروری است که از خود بپرسیم نسبت انقلاب اسلامی با غرب را چگونه تحلیل کنیم، آیا باید مدیریت آن را به دست کسانی بدهیم که اصالت را به فرهنگ مدرنیته میدهند و یا به دست کسانی که تلاش دارند با روشهای حکیمانه ما را از مدرنیته عبور دهند و آرامآرام از غربزدگیِ پنهان آزادمان کنند؟
بنده معتقدم امام خمینی(رض) با انقلاب اسلامی نشان دادند: وقتی همهی مکتبها و ادیان رنگ غربی به خود گرفتهاند تازه پیام آخرالزمانی اسلام، راه اصلی را میگشاید و حرکت از ظلمات به سوی نور را مینمایاند. و معنی اینکه گفته میشود اسلام دینِ آخرالزمان است، جز این نیست که وقتی همهی ادیان تحت تأثیر ظلمات آخرالزمان قرار گرفتند یک دین هست که رسالت خروج از ظلمات را به عهده دارد و تقابل بین ایمان و کفر را مدیریت میکند و آن اسلام ناب محمّدی(ص)است.