در سالهای تختهبندی خواب، «مرگ» برایمان رهایی و آزادی بود. آری در آن روزهای سیاه؛ «مرگ» آرزوی بلندی شده بود كه میخواندیم و نمییافتیم.
امروز كه میتوانیم سرشار از زندگی باشیم، از آن خفتن سخت دلهره داریم. بر آن خیرهخیره مینگریم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق میورزیدیم و امروز آن را دشمن میداریم و به ادامهدادنی دل بستهایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.
راستی آنهایی كه زندگی را میشناسند، چگونه آنهمه خفتن را - که بیرونافتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟
دیروز؛ زندگی، قطار روزهای مسخره و یكنواختی بود كه با زوزهی مرگ به گورستان میرفت و امروز تو زندگی را طوری معنی كردی كه زندگی، رودخانههای حیات را در رگهایمان جاری کرده و به پریدن از زشتیها و پرواز به سوی خوبیها دعوتمان مینماید. افقی را بر ما گشودی که همهی امیدها یکجا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با اینهمه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.