تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

تكنیك و هدف خاص آن

سؤال: باز این سؤال باقی است که آیا نگاه بشر به دنیا عوض شد كه تكنیكش تغییر كرد، یا تكنیك، نوع نگاه انسان را عوض می‏كند؟
جواب: ابتدا هدف انسان نسبت به زندگی عوض شد و خود را به صورتی خاص تعریف کرد که لازمه‌ی چنین تعریفی وجود این نوع تكنیكی است که شما امروز با آن روبه‌رو هستید، وقتی انسان خود را طوری تعریف کرد که در آن تعریف، احساس می‌کند به چنین تکنیکی نیاز دارد، تمام همت خود را در پدید آوردن آن تکنیک صرف می‌کند، چون از نظر خودش از آن طریق به خود معنی می‌بخشد. همین که سرعت بیش از حدّ طبیعی برایش مطلوب شد تمام وسایلی که او را به این مطلوب می‌رساند به تصور می‌آورد و در صدد پدیدآوردن آن‌ها، برنامه‌ریزی می‌کند. بشر دوران گذشته كیفیت حیات خود را این می‏دانست كه آهسته‏آهسته و نرم‏نرم به همراه طبیعت روزش را شب و شبش را روز كند، زیبایی زندگی را در هماهنگی با طبیعت و اُنس با آن می‌دانست آن هم با سرعتی که در آن طبیعت موجود است. شب را به عنوان قطعه‌ای از زندگی، می‌خواست شب باشد و لذا تصور وسیله‌ای که آن شب را با انواع چراغ‌ها تبدیل به روز کند نداشت. پیاده رفتن و با طبیعت مأنوس بودن و در کنار آن بودن را زندگی می‌دانست، شعوری در صحنه بود كه بشر دوران گذشته را در آن نوع زندگی، به بالیدن دعوت می‌کرد و لذا ساز و کارهای مخصوص به آن زندگی را برای خود پدید آورده بود، هرگز به طبیعت به عنوان یک موجود بی‌جان که بخواهد در آن هر تصرفی بکند نگاه نمی‌کرد. او حكمت را می‏شناخت و می‏خواست. ولی بشر امروز نه حكمت را می‌شناسد و نه می‏خواهد، و اگر هم به او از وجود حکمت خبر دهی، نمی‌خواهد، مثل آدم هوس‌بازی كه می‏داند گناه می‏كند و همان گناه‌کردن را زندگی می‌پندارد. به قول «فریتیوف‌شوان» خطاب به مردم غربی: «شما از آن پیر مرد دستار به سر و قبا بلند كه آهسته ‌آهسته جاده را طی می‏كند چه می‏فهمید.» این دستار و این قبا حركت را آرام و روح را در آرامش قرار می‌دهد، حالا شلوار تنگ و بلوز، یعنی نوع دیگری زندگی كن، یعنی در زندگی شتاب کن.
اما قسمت دوم سؤال شما هم در جای خود درست است که با آمدن تکنیک نوع نگاه انسان تغییر کرد، در این حالت است که گفته می‌شود تکنیک فرهنگ خود را نیز با خود می‌آورد. اگر جامعه‏ای روی‌ هم ‌رفته بستر زندگی حكیمانه را فراهم کرده و بر اساس آن زندگی كند ولی ارزش آن را نداند، و این که به راحتی و بدون هیچ بحرانی امور می‌گذرد را امری طبیعی بداند، در مقابل ورود تکنولوژی ـ که به ظاهر امور را راحت‌تر می‌کند ـ مقاومتی از خود نشان نمی‌دهد. اینجاست که پس از مدتی شما متوجه می‌شوید مناسبات و روابط آن جامعه تغییر کرد و بحران‌های مخصوص به فرهنگ غربی در آن جامعه نیز ظاهر شد، وقتی بشر جایگاه زندگی حکیمانه را نشناسد، و یك زندگی تجملی و آرایش‌كرده به او ارائه داده شود، آن را می‏پذیرد.
در ابتدا با پذیرفتن این تكنیك، اهدافی كه این تكنیك بر مبنای آن‌ها ایجاد شده، پذیرفته می‌شود، وقتی هدف‌ها تغییر کرد و میل‌ها و گرایش‌های خاصی که این تكنیك برآورده می‌کند به صحنه آمد، وابستگی به تکنیک شروع می‌شود و رابطه‌ی متقابل تکنیک جدیدتر و هدف‌های مربوط با آن همچنان آن جامعه را به سوی اهداف فرهنگِ غربی جلو می‌برد، پس می‌توان گفت: با این تكنیك جز آن هدفی كه این تكنیك برای آن ایجاد شده چیز دیگری حاصل نمی‌شود، به طوری که نمی‌توان امید داشت این تكنیك در جامعه‌ای بیاید و بتوان آن را در راستای اهدافی غیر از اهداف مخصوص به آن به‌کار برد، مگر وقتی جامعه به خودآگاهی رسیده باشد و اهداف توحیدی او با تمام سرزندگی در منظرش قرار داشته باشد، که چنین انتظاری از مردم معمولی دنیا، انتظار دور از واقعیت است. قبلاً عرض شد وقتی ماشین ‏آمد، سریع‌تر به خانه‌رسیدن را به عنوان یک نوع زندگی جدید با خود ‌آورد، و در دل این زندگی بقیه ابعاد زندگی تکنیکی جای خود را باز کرد.
ابزار‌ها بر اساس اهداف و تمایلاتی ساخته می‌شوند، حال اگر آن ابزارها را به ما بدهند آن تمایلات و اهداف را تصور می‌‌کنیم و در راستای برآورده شدن آن‌ها از آن ابزارها استفاده می‌کنیم، در حالی که قبل از روبرو شدن با آن ابزارها، آن اهداف و تمایلات را تصور نمی‌کردیم تا بخواهیم برآورده کنیم. وقتی تكنولوژی وارد جامعه‌ای شد، نگاه آن جامعه را به اهدافی كه این تكنیك می‌تواند برآورده سازد، می‌اندازد و آنچنان ذهن را مشغول می‌کند که دیگر به راحتی نمی‌توان از آن عبور کرد، و لذا آرام‌آرام جای آن تکنیک برای برآورده‌کردن آن تمایلات باز می‌شود. مثل وقتی که در شرایط فرهنگ بومی خود، غذاهای ساده مصرف می‌کنیم و بالاتر از آن را تصور نمی‌کنیم ولی اگر با غذائی كه هوس را تحریك می‏كند روبه‌رو شدیم، ذهنمان مشغول آن غذا می‌شود و آرام‌آرام جای خود را باز می‌کند و ما را تشویق به تهیه آن می‌نماید. درست است كه در ابتدا شما آن غذا را نمی‏خواستید و به دنبالش هم نبودید اما اگر با آگاهی کامل جایگاه فرهنگ قبلی را نشناخته باشید، با روبه‌روشدن با فرهنگ جدید که قدرت جواب‌گویی به هوس را در ذات خود دارد، از فرهنگ قبلی دست برمی‌دارید و به دنبال آرزوهایی راه می‌افتید که با روبه‌روشدن با فرهنگ جدید سر برآورده است.
فرهنگ غربی اهدافی را در مقابل انسان قرار می‌دهد که کاملاً محسوس است، برعکسِ فرهنگ‌های الهی که اهداف متعالی را پیش می‌آورد که برای نظرکردن و رسیدن به آن‌ها باید توجه روح از عالم محسوس بالاتر برود، و این کار ساده‌ای نیست، مگر این که جامعه به آفات زندگی غربی و آفات محدودشدن به عالم محسوس درست اندیشیده باشد و بفهمد جهان هستی طوری خلق نشده که انسانِ سراسر مادی شده بتواند به اهداف و تمایلاتش دست یابد و با انجماد اهداف روبه‌رو نگردد.
به گفته‌ی رنه‌گنون: «در حالی که دانشمندان خودشان دیگر نظریه‌هایشان را باور ندارند، این نظریه‌ها در روحیه‌ی عامه همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد و اثر آن در وضع نفسانی عموم افراد باقی می‌ماند»(157) مردم به آن نظریه‌ها به عنوان حقیقت می‌نگرند در حالی که حقیقت نیست، فرضیه‌ای بود نسبت به توانایی‌های عالم محسوس که هرگز برآورده نمی‌شد. ولی چون عنوان «علمی» داشتند قشر عظیمی از عامه را تحت تأثیر خود قرار داد و در همان راستا آثار قدما را به استهزاء گرفتند.