در مورد دعوت انسانها به دین، مسئله به این صورت است که انسانها نیاز به دین دارند ولی دین، محتاج مؤمنشدن انسانها نیست، بلكه آنها نیازمند دین هستند. پیامبران مردم را متوجه دین و جایگاه آن در زندگی اجتماعی و فردیشان کردند و رفتند، حالا مردم باید به دنبال دین بروند تا زندگی خود را از دست ندهند. آدمها باید به علمای دین روی آورند تا دین را در اختیار آنها قرار دهند، نه اینكه علماء به مردم التماس كنند بیایید دینداری كنید. همانطور كه ما به پیامبران التماس میكنیم و خاك پای آنها را سرمه چشمان خود میكنیم تا شاید یك توجهی به ما بكنند و از آن حقیقتی كه دارند ما را محروم ننمایند. با توجه به این نکات است که گفته میشود استغنای دینی را هیچگاه از دست ندهید و ابهت دینی خود را حفظ كنید. اگر كوردلی و عدم بصیرت این تمدن نسبت به حقایق روشن شود، عظمت دین ظاهر میگردد. اثبات عظمت دین خیلی كار مشكلی نیست، مشکل، فهمیدن حجاب ظلمانی مدرنیته است، تا این ظلمات را در نوردیم و حقیقت دین شکوفا گردد.
به گفتهی رنهگنون «در دنیای متجدد هیچچیز و هیچكس در جایی كه باید باشد، نیست - همهچیز از جای خود متزلزل شده است- افراد بشر دیگر هیچ قدرت و مقام معنوی را به رسمیت نمیشناسند. عوام اجازهی بحث پیرامون امور قدسی و اعتراض بر جنبهی قدسی آنها را به خود میدهند، جهالتِ خود را بر حكمت تحمیل میكنند، خطا و اشتباه بر حقیقت سبقت میجوید، انسان، به جای خدا مینشیند و زمین است كه میخواهد برآسمان پیروز شود، فرد است كه خود را مقیاس جمیع امور قرار داده و مدعی است احكامی که با عقلِ نسبی و خطاپذیرِ خود استنباط میكند باید بر عالم حاکم باشد.»(55)
ریشهی موضوعی که رنهگنون در سخن فوق متذکر میشود در این است که انسان مدرن هیچ چیز را در این جهان كامل و بینقص نمیداند و میخواهد بهجای خدای واهبُالصُّوَر همهچیز را صورت بخشی كند و صورت وَهمی خود را به آن بدهد. برعكسِ انسانِ خداپرست كه نمیخواهد در این جهان خدایی كند، بلكه در نظر او كثیری از امور عالم، صورت نهایی خود را پیدا كرده و باید آنها را پذیرفت و لذا هرگز داعیهی تغییر آنها را در سر نمیپروراند. انسان مؤمن به خدا، به معمار جهان معترض نیست، بلكه او را بهترین مدبّر میداند، در حالیكه بشر متمدن انسان را به جای خدا نشانده است و به بندگی خود در مقابل خدای جهان معترض است. حرف فرهنگ غربی این است كه؛ «فیلسوفان تاكنون جهان را تفسیر كردهاند، ولی حالا نوبت تغییردادن جهان است.»
روح جهانبینی انسان مدرن اعتراض به جهانی است که خداوند در اختیار بشر گذارده است. زیرا میخواهد همه چیز برای جوابگویی به نفس امارهی او باشد و لذا به واقعیات جهانِ موجود قانع نیست، در حالی که اساس جهانبینی انسان دینی آن است که به بندگی خدا قانع است و بندگی خدا را به عنوان حقیقتِ اصیل خود پذیرفته است. انسان دینی متوجه است خالقی حكیم و علیم جهان را ایجاد كرده و جهان را در نظام کلی خود به عالیترین شکلِ ممکن پدید آورده است. توجه به نظام هستی با این نگاه به طور کلی برعكسِ نگاه انسان مدرن به جهان هستی است، او جهان را مخلوقی ناقص میداند که باید براساس امیال خود آن را تغییر دهد و در نتیجه جای خدا مینشیند و ابزارهای مهیبی جهت تغییر جهان اختراع میکند، در چنین شرایطی دیگر انسان به جای آن که به خالق خود عشق بورزد، به مصنوع خود عشق میورزد.
با توجه به موضوعات فوق است که اعتقاد داریم در وضعیت كنونی تمام تجزیه و تحلیلهای فرهنگ مدرنیته نسبت به عالم و آدم به هم ریخته است و درست برعكسِ آنچه باید تصمیم بگیرد تصمیم میگیرد و چیزی را انتخاب میکند که هرگز نباید دست به انتخاب آن میزد و به همین جهت حتماً عكسِ آنچه باید نتیجه بگیرد، نتیجه میگیرد. وقتی انسان همهی همّت خود را صرف تغییر جهان نمود آنچه را خوب است، بد و آنچه را بد است خوب میداند.