تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

آفت اومانیسم

یكی دیگر از خصوصیات تمدن غربی این است كه هرگونه اصل عالی و برتر از فردیتِ محدودِ مادی را برای انسان نفی كرده و عملاً هر نگرش روحانی به انسان را منكر است، كه این همان اومانیسم است. چنین نگاهی به انسان یکی از مصداق‌های آیه‌ای است که می‌فرماید: «فَانَّها لاتَعْمَی الاَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور»؛(48)آن‌ها از نظرِ داشتن چشم سر کور نیستند و لکن از نظر چشمِ دلی که در سینه‌ها است، کورند و از دیدن ابعاد متعالی انسان محروم می‌باشند. و این یكی از مصیبت‏هایی است كه با نزدیکی به تمدن غربی به ما رسیده است و آن تعریفی است به شدت پایین از آنچه انسان در ذات خود هست. وقتی چنین تصوری را از خود برای خود پذیرفتیم تسلیم امیال غریزی خود می‌شویم و این ریشه‌ی تضادهایی است که بین افراد جامعه شکل می‌گیرد، زیرا خودخواهی‌های پدیدآمده از این نگاه، اجازه نمی‏دهد تا کسی غیر خود را تحمل كند، و طرف مقابل هم در همین روحیه قرار می‌گیرد. اگر هم همدیگر را تحمل می‏كنند به این دلیل است كه می‏خواهند با اتحاد همدیگر رقیب ثالثی را از بین ببرند، تا بعد به سراغ همدیگر بیایند. در چنین شرایطی هیچ کس به هیچ کس رحم نمی‌کند و همه در صدد دریدن همدیگرند. در طی سال‌های اخیر به همان اندازه که جوامع به فرهنگ غربی نزدیک شدند این روحیه نیز در بین افراد جوامع مختلف قوت گرفت.
آری دیدگاه غیر روحانی به عالم و آدم كم و بیش در تاریخ گذشته نیز بوده است ولی همیشه محدود و سرگردان بوده و هرگز سراسر یك جامعه‌ی متمدن را آن‌گونه كه در غرب در سده‏های اخیر دیده می‏شود، فرا نگرفته بود. آنچه تاكنون دیده نشده، تمدنی است كه سراپا بر اساس بینش مادی و حسی بنا شده باشد و اصرار هم داشته باشد كه خود را به عنوان یك تمدن و فرهنگ معرفی كند. قطعاً همین امر است كه به جهان متجدد خصلت غیرطبیعی و غیرعادی داده و آن‌ را به صورت نوعی دهشت و ناهنجاری درآورده است.
همیشه در دنیا آدم فاسد بوده است ولی آدم‌های فاسد همیشه سرگردان و محدود بوده‏اند. در گذشته‌ی توحیدی ما آدم‌های بی‏دین و فاسد، تحقیر شده و محدود بودند و هرگز فساد سراسر یك جامعه را به شكلی كه امروزه در فرهنگ غربی دیده می‏شود، فرا نگرفته بود که بی‏دینی عادت یک جامعه شود و فرهنگ و تمدن جامعه براساس آن حركت كند.
علم فرهنگ غربی كه از سنخ پائین‏ترین واقعیات عالم است، سطح فكر مردان و زنان را در حد مُد و تجمل تنزل داده است. مگر نه این است كه ارزش تفكر هر انسانی به اندازه‌ی آرزوهای اوست؟ علمای انسان‌شناس نیز می‏گویند اگر می‏خواهی سطح فكر شخصی را ببینی چه اندازه است، آرزوهای او را بررسی كن، اگر آرزوهایش شدیداً مادی بود سطح فكر او هم به همان اندازه پائین است، و اگر آرمان‌های او، آرمان‌هایی معنوی بود به همان اندازه سطح فكر او متعالی است، چون جان او با حقایق عالم بالا مرتبط است و از آن عالم نور می‌گیرد. حتماً ملاحظه فرموده‌اید انسان‌هایی که تقوای لازم را ندارند و نسبت به احکام الهی دقت لازم را به خرج نمی‌دهند، و نه در رعایت حرام و حلال دقیق‌اند و نه در رعایت ظاهر اسلامی، عموماً این‌ها آدم‌های بی‏خیال، كم فكر و بسیار سطحی هستند، تمام فكرشان، شكل دكمه پیراهنشان یا سرویس چایخوری یا مدل لباسشان است. اگر بررسی كنید می‏بینید پایین‏ترین مخلوقات تاریخ کسانی هستند كه سطح فكرشان در حد مد و تجمل متوقف شده است. البته این یك مسئله‌ی علمی است نه این‌كه قصد توهین به فرد یا افراد را داشته باشیم، ولی در هر صورت سطح فکر افراد بر اساس نظر به افقی است که آرزوهایشان را براساس آن تنظیم می‌کنند. و به همین جهت انسان‌های بزرگ را در دعاهایشان می‌توان شناخت، از ائمه معصومین(ع) که بگذریم که چگونه در دعاهایشان نظر خود را به عالی‌ترین نقطه‌های کمال انسانی می‌اندازند، دعای یك جوان مسلمان را مقایسه کنید با افرادی که تحت تأثیر فرهنگ غربی هستند. آرزوی جوان مسلمان در دعایش این است که؛ «خدایا ملت‌ها را از دست ظالمان روزگار رهایی بخش» این انسان بر اساس معیاری که عرض شد از روشنفكرترین انسان‌‌ها است. چون اولاً: متوجه جامعه است و به فردیت خود توجه ندارد و به اندازه محدودیت خودش فكر نمی‏كند. ثانیاً: می‌خواهد انسان‌ها از پستی و سقوط نجات یابند. حال آرزوی این فرد را با آرزوی دست پروردگان تمدن غربی مقایسه کنید که آرزویشان داشتن هر چه بیشتر شرایط و وسایلی است که بی‌خیالی‌شان را عمیق‌تر کند و در وَهمیاتِ بیشتر زندگی را بگذرانند.
تمدن غرب با نگاه اومانیسمی طوری به صحنه آمده كه بی‌آبرویی پست‏ترین تفكرها و گناه‌آلودترین اعمال، پنهان شد. وحشت از این‌جاست كه در فضای تمدن غربی تفکر سطحی و خودخواهی افراطی دست پروردگان تمدن غربی آشکار نیست، از آن بدتر حتی چنین افرادی به عنوان آدم‌های آبرومند مطرح هستند! شاید روشن‌ترین دلیل بر ناهنجاری این تمدن همین نکته‌ی اخیر باشد. آری همیشه در جوامع بشری با ملاک‌هایی که انبیاء الهی آورده‌اند، آدم‌های بد مشخص می‌شده و بدی هم می‏كرده‌اند ولی در عین حال از اعمال خود خجالت می‏كشیدند و بدی و رذالت این افراد در جامعه تحقیر می‏شده. ولی امروز پست‏ترین انسان‌ها، با پایین‏ترین تفكر در جامعه، آبرومند هستند و پوچی آن‌ها پیدا نیست! قرآن می‏فرماید: «قُلْ یا اَیهَاالنَّاسُ اِنّما اَنَا لَكُمْ نَذیرٌ مُبینٌ»؛(49) ای پیامبر! به مردم بگو: ای کسانی كه دل‌هایتان كور شده، من شما را از آینده‌ای که در پیش دارید می‏ترسانم و هشدار می‌دهم. زیرا شما با این نوع زندگی که در پیش گرفته‌اید در اضمحلال و بحران هستید به طوری که هیچ نقطه‌ی مثبتی که شما را نجات دهد باقی نگذارده‌اید. ولی روح انذار از بدی‌ها در فرهنگ غربی مورد غفلت قرار گرفته است.
به گفته‌ی «رنه گنون»: «فردپرستی علت معین و اساسی سقوط و انحطاط غرب است، زیرا همین اندیویدوآلیسم به نحوی از انحاء، محرک و مُوجِد رشد و تکامل بی‌نظیر پست‌ترین امکانات نوع بشر گردیده است، امکاناتی که توسعه‌ی دامنه‌ی آن مستلزم هیچ‌گونه عامل فوق بشری نبوده، و حتی فقط در صورت فقدان چنین عاملی می‌تواند به طور کامل گسترش و توسعه یابد»(50) به خودگرائیدن و فردیتِ خود را پرستیدن، یعنی به پست‌ترین مرتبه انسان نظر كردن. می‌فرماید: همین نگاه به خود موجب اصلی انحطاط تمدن كنونی است. در واقع تمدن كنونی در چنین شرایطی قرار دارد. البته عنایت دارید که وقتی از عظمت یا انحطاط تمدن‌ها سخن گفته می‌شود، روشن است که نه آن عظمتْ یک‌باره حاصل شده و نه آن انحطاط یک‌‌مرتبه اتفاق می‌افتد.
فردگرایی به شدت انسان را تک‌بعدی می‌کند و از توجه و رشد همه‌جانبه‌ی ابعاد انسانی‌اش غافل می‌کند. عمده‌ی فکر انسان خودش و شکم و شهوتش می‌شود، در همین راستا انواع غذاهای رنگارنگ جهت جواب‌گویی به امیالِ تحریک شده و انواع لباس‌ها، برای جواب‌گویی به شهوات افراطی وارد فرهنگ غربی شد. تمدن‌های توحیدی به جهت نوع نگاهی که به عالم و آدم دارند در عین بی‌محلی نکردن به نیازهای جنسی، مواظب‌اند همه همّت انسان‌ها در این راه مصرف نشود، ولی تمدن غربی آنچنان تمام توجه خود را در راستای ارضای هر چه بیشتر شهوات به کار برده که به نتایج غیر قابل تصوری در این مسیر رسیده است.
فردیت‌پرستی موجب نفی هرگونه اشراق و شهود روحی است. كسی كه تمام توجه روحش مشغول خودش باشد، دیگر نوری بر قلبش نمی‌تابد تا وسعت گیرد و به حقایقی ماوراء خودِ فردی نظر کند و حقیقت بیکرانه‌ی عالم معنویت را در منظر خود داشته باشد. شهود روحی استعدادی است فوق بشری که انسان را از توهماتِ صرفاً فردی آزاد می‌کند. در نگاه معنوی بیشتر از موضوعاتی سخن به میان می‌آید که دغدغه‌ی کمال انسان‌ها در آن نهفته است، در حالی که در روحیه‌ی فردگرایی و اومانیسم انسان‌ها میل دارند به هر قیمت که شده ولو به بهای فداکردن حقیقت، خود را بنمایانند و برای مشهورشدن به راحتی اندیشمندان بزرگ را نادیده می‌گیرند، در حالی که در تمدنِ مبتنی بر سنن معنوی تقریباً نمی‌توان تصور کرد که فردی مدعی شود اندیشه‌ی او جدای از الهامات معنوی منحصر به خود اوست.