قرآن راز فرو افتادن در بحران و اضمحلال امتهای گذشته را چنین تبیین مینماید که: «یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»؛(102) از زندگی دنیا فقط ظاهری را میشناسند و از آخرت خود غافلند.
گاهی ملتها دچار بینش انحرافی میشوند كه ناخودآگاه تحت تأثیر آن بینش غلط به سوی اضمحلال خود قدم برمیدارند و نظام جامعه و خانوادهشان را متلاشی میکنند، در آن حال از آنچه به دنبال آن هستند ناکام میشوند. خداوند در قرآن میفرماید: به فرعون و هامان و لشکریانشان همان چیزی را که از آن فرار میکردند نمایاندیم. «نُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا یحْذَرُونَ»؛(103) به هلاكتی كه از آن فرار میکردند نزدیك شدند. علتش این است كه نقش حسّ و عالم ماده در جهتگیری آنها بیش از نقش معنویت، مؤثر بود.
آیهای که در ابتدا قرائت شد میفرماید: كسانی كه در تمدنهای گذشته نابود شدند، قلبشان كور بود و دنیا را فقط از زاویهی حس میدیدند و لذا از هلاکت ملتهای گذشته عبرت نگرفتند تا به خودآگاهی برسند. حال لازم است بدانیم بینش حسّی چه شاخصههایی دارد؟ اگر بتوانیم آن شاخصهها را بشناسیم و متوجه شویم گاهی متدینین نیز گرفتار چنین بینشی میشوند خواهیم توانست از ظلمات ظاهر بینی عبور کنیم و در هر حادثهای جنبههای قدسی آن را در نظر بگیریم و همواره قدرت انتقال از ظاهر به باطن را در خود رشد دهیم.
باید این نکته بهخوبی روشن شود که تا گنجِ سراسر معنویت و ملکوت در برابر دیدگان بشر آشکار نشود روح و جانِ او همچنان در دنیای حسی سرگردان است و امید گذار از ظلمات مدرنیته غیر قابل دسترس خواهد ماند.
گرایش به مدیریت كمّیت گرا در ارزیابی دستگاههای مختلف، سبب میشود كه معنویت جایی در آن مدیریت نداشته باشد. چون در این نوع مدیریت، عقیده براین است كه همهچیز را «اندازه» مشخص میكند و میزان موفقیت دستگاهها هم از روی نمودار كمیتها تعیین میشود. عاقبتِ این نوع بینش این میشود كه چون نمیتوان امور معنوی را اندازهگیری كرد و نمودار آن را رسم نمود، امور معنوی نادیده گرفته میشود. در چنین مدیریتی معنویت چیزی نیست که بتوان آن را به حساب آورد. با چنین ملاکهایی ناخواسته جامعه به سوی کمّیتها سیر میکند و به اسم «ساده کردن»، فقط کمّیتها مورد نظر قرار میگیرند. وقتی گفته میشود تمدن غربی كمّیت گراست نه كیفیتگرا، چنین نکاتی مورد توجه است، حال چه منکر معنویت باشیم، و چه نباشیم، مهم آن است که انسان در چنین فرهنگی در ارزیابیهای خود نسبت به واقعیات معنوی حساس نیست و آنها را به حساب نمیآورد و این موجب شده که بشرِ مدرن در ساختمان روانی خود در برابر هر نوع اثری جز آن چه به حواس او در میآید، بیتفاوت باشد. به گفتهی رنهگنون: «به واقع نه تنها قوای مُدرکهی او روز به روز محدودتر میشوند، میدان ادراک حسی او نیز تنگتر میگردد... خصیصهی این نوع زندگی آن است که از هر نوع موضوعِ مقدس و یا رمزی تهی میگردد... و اگر هم علناً آن را منکر نشوند، دست کم آن را جزء قلمرو امور «فوقالعاده» یعنی امور استثنایی و عجیب و غیر عادی به حساب میآورند... و این وضعِ معکوس، منطقاً به بیخبری از نظام «ما فوق بشری» یا نفی کامل آن میانجامد»(104) چنین حالتی که عامل سقوط تدریجی یك تمدن است. این که ما در شرایطی قرار گرفتهایم که فقط كمّیتها را میتوانیم به نمودار بكشیم یک معضل فوقالعاده خطرناک است که آرامآرام ما را به ورطههای ناخواسته می کشاند. عرض بنده این نیست که چرا كمّیتها را به صورت نمودار در میآورند، عرض بنده این است كه چرا برای ارزیابی امور، نمودارها نقش اصلی را دارند، به طوری که تصور کنیم امورِ واقعی تنها همانهایی است که نمودارها از آنها خبر میدهند. میخواهم عرض کنم عزیزان متوجه باشند، چون قلمرو امور بشری هر لحظه محدود و محدودتر شود، اموری که کمّیتپذیر نیستند و به نمودار در نمیآیند به عنوان «امور غیر واقعی» طرد میشوند، نمونهاش آن است که عموماً در زندگی مدرن، انسانها لفظ «واقعی» را مترادف «محسوس» به کار میبرند!
امور انسانی و عدم پذیرش ارزیابی كمّی
وظیفهی ما است که به عالم و آدم از زاویهای بالاتر از زاویهای که غرب نگاه میکند، نگاه كنیم و لازم است نقش مهم و تأثیرگذار امور معنوی را فراموش نکنیم و برای اهداف انسانی و ارزشیابی آن اهداف، ناتوانی نمودارها را بشناسیم و ملاک پیشرفت دستگاهها را صرفاً براساس موضوعات کمّیتپذیر، اندازهگیری ننماییم.
در فرهنگ غرب كار به جایی رسیده است كه هرچه به صورت رقم و عددِ كمّی بیان نشود، ارزش علمی ندارد در حالیکه در این نگاه بسیاری از حقایق زندگی بشر نادیده انگاشته میشود و به جای آن که متوجه نقص ملاکهای ارزشگذاری باشند، اظهار میدارند امور معنوی ارزش تحقیق ندارند و در نتیجه علمی نیستند، و تنها چیزی فایده دارد كه علمی باشد.(105) در این نگاه صحبت در مورد خدا و معنویت بیمعنی و بیفایده است. این تفکر طوری خود را آراسته که امروزه مجامع علمی، آموزشی همهی كشورهای جهان را تحت تأثیر خود قرار داده است و به همین جهت ملاحظه میفرمایید در حال حاضر جهان راهی به سوی معنویت نمیشناسد. امید است با طرح چنین بحثهایی در نقد غرب، مجامع علمی آموزشی در نظام اسلامی با آگاهی از چنین نقیصههایی، راهکارهای خروج از آن را تدوین نمایند، در آن صورت است که به راحتی متدینترین اقشار جامعه، جوانان و تحصیل کردگان خواهند بود.
وقتی علم جدید میكوشد امور انسانی را مانند امور مادی مورد مطالعه قرار دهد، اتفاقاً اصیلترین امور انسانی مورد غفلت قرار میگیرد. در آن نگاه دیگر نظر به نفس مجرد انسان و وسعت بیکرانهی آن، و حضور آن در عالم غیب و قیامت مدّ نظر قرار نمیگیرد، دیگر انسانها در ابعاد غیبی خود زندگی نمیکنند و با ابعاد غیبی عالم، که حقیقیترین ابعاد عالم است، مرتبط نیستند و نتیجه آن میشود تا دستورات اخلاقی که وسیلهی ارتباط انسان با آن عوالم است، معنی خود را از دست بدهد و فضائلی مثل تقوی و زهد جدّیتر از ثروت دنیا قلمداد نمیشود. در چنین فضای فکری، مردم به مرحلهای از انحطاط می رسند که مفهوم حقیقت یکسره از نظرها میرود و مفهوم «سودمندی» و «سادهکردن همهچیز در حدّ کمیتپذیری» جای آن را میگیرد، در این فضا دیگر علم به آن معنی نیست که انسان ابعاد غیبی خود را بشناسد و با غیب عالم آشنا شود، بلکه علم در حدّ صنعت تقلیل مییابد. از این جهت است که رویکرد انقلاب اسلامی با رویکرد تمدن غربی به عالم و آدم متفاوت خواهد بود، وگرنه انقلاب اسلامی نیز در جای خود صنعت را مورد توجه قرار میدهد و از آن استفاده میکند، عمده آن است که توجه به صنعت نباید نظر افراد را از توجه به ساحات متعالی عالم وجود غافل کند. انقلاب اسلامی به جهت رویکرد قدسی خود به عالم و آدم، بر این موضوع پای میفشارد، وگرنه عاملی برای نجات بشر از سرگردانی در ظلمات مدرنیته نخواهد بود.
طبیعیترین جامعه و تمدن، جامعه و تمدنی است که توانسته باشد بین غیب و شهود را جمع کند وگرنه اگر بیش از حدّ بر امور حسّی پافشاری کنیم با مردمانی روبهرو خواهیم شد که بعضی از ابعاد وجودی آنها در حدّ نابودی کامل ضعیف شده، تا آنجا که فکر میکنند عالم محسوس همهی واقعیت است و در همان راستا از تأثیرات عالم غیب و برخورد سنن الهی با تمدن حسّی سخت به وحشت میافتند و نمیفهمند علت ناکامی برنامههایشان چیست.