تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

آثار بی‌حکمتی علوم جدید

عرض شد علم در تمدن غربی دانشی از سنخ پایین است، چون فقط به بررسی ماده می‏پردازد. به همین جهت خود را یكسره در عرض پایین‏ترین واقعیات نگه‌داشته است. لذا قلبش كور و از حكمت محروم شده است و به هرآنچه از خودش برتر است جاهل گشته است. به همین جهت در دانشگاه‌ها پس از سال‌ها تحصیل، افق فکر انسان از روابط موجود در بین پدیده‌های مادی به جایی دیگر معطوف نمی‌شود و در نتیجه ناخودآگاه قلب انسان كور و از فهم حکیمانه‌ی عالم محروم می‏شود. بار‌ها با دانشجویانی روبه‌رو شده‌ام که پس از چند سال درس خواندن در دانشگاه نسبت به امور معنوی دچار شک شده‌اند. این‌ها چندین سال، تمام روح و روان خود را در تماس با موضوعاتی به‌کار بردند که هیچ‌گونه ارتباطی با عالم معنا برای آن‌ها در بر نداشته است، چنین افرادی جز به ماده و دنیا فكر نكردند. چنین قلبی آرام‌آرام حس معنوی‏اش را از دست می‌دهد و پس از مدتی دیگر خدا و غیب را حس نمی‏كند تا بخواهد به آن ایمان داشته باشد. ممکن است دلایلی بر وجود خدا در عقل خود داشته باشد ولی بصیرت قلبی ندارد و لذا به تدریج به وجود معنویات شك می‏كند، مثل این‌که انسان دست خود را مدتی روی یخ بگذارد، دیگر حسّ قبلی را ندارد. حال اگر خداوند به او كمك كرد و دوباره به دین و معنویت نزدیك شد، آهسته آهسته جبران گذشته می‏شود، در غیر این‌صورت در شكاكیت باقی می‏ماند. اگر تمام توجه انسان به همین علوم تجربی بریده از غیب معطوف شد از شك هم یك قدم پائین‏تر می‏آید و به كلی منکر هرگونه معنویت خواهد شد، چون تحت تأثیر علم غربی، نتوانست از منظری روحانی به عالم بنگرد.
بر اساس نکات فوق است که می‏گوئیم: علم در تمدن جدید، دانشی است از سنخ عالم ماده و یكسره در عرض پائین‏ترین واقعیات عالم مانده است و در نتیجه كوری قلب و بی‏حكمتی را به دنبال دارد. دستی که مدتی بر روی یخ قرار گرفته هر چقدر هم تلاش کند در آن حال نمی‌تواند گرمی و زبری اشیاء را احساس کند، راه برگشت به احساس قبلی، فاصله دادن دست است از یخ. قلبی هم كه تمام توجه‏اش به عالم پایین بود، هر چقدر هم که به خود فشار آورد نمی‏تواند عالم معنی را حس كند.
به گفته‌ی رنه‌گنون: «حقیقت این است که به واقع، یک قلمرو و زمینه‌ی غیر روحانی وجود ندارد که به نحوی با قلمرو قدسی نقطه‌ی مخالف باشد. فقط یک دیدگاه غیر روحانی وجود دارد که به مفهوم صریحِ خود چیز دیگری به جز دیدگاه جهل و بی‌خردی نمی‌باشد. به همین جهت علم مدرن را به کردار، یک «دانش جاهل» باید دانست، دانشی جاهل از سنخ پائین که خود را یک‌سره در طراز پست‌ترین واقعیات نگه داشته، دانشی جاهل به آنچه از خودش برتر است، جاهل به هر مقصدِ عالی‌تر از خود».(47)