از آن جایی که عمل؛ یك تغییر صورت موقت است نمیتواند به خودی خود اصیل باشد و اگر به اصل و مبدئی برتر از عالم ماده وابسته نباشد بازیهای قوهی وَهمیه خواهد بود، قوهی واهمهای که مدتی ما را به عملی وا میدارد و پس از آن صورت دیگری را به ذهن ما میآورد و ما را جهت تحقق آن صورت،تحریک میکند و باز صورتی دیگر، در حالی که اگر قلب و عقلِ انسان متوجه عالم معنویت شد و حرکات انسان بر اساس آن عالم صورت گرفت، به جهت پایداری آن عالَم، عمل ما نیز پایدار میماند.
در روایت آمده است كه: «لا صَلاةَ اِلاَّ بِحُضُورِ الْقَلْبِ»؛(26) اگر نمازتان با حضور قلب نباشد، آن حرکات هیچ نتیجهای ندارد، یعنی برای شما پایدار نمیماند. نه تنها نماز ما باید با نیت الهی و حضور قلب باشد بلكه همه كارهای ما باید برای خدا باشد تا از طریق اتصال با پایداری خدا، پایدار بماند. به عنوان مثال: اگر یك ساختمان بسازید ولی نیتتان الهی نباشد حقیقتاً كاری نكردهاید، فقط مقداری طبیعت را جابجا كردهاید. چه فرقی میكند كه این سنگها کنار خیابان و یا در دامنهی كوه باشد، یا در ساختمان شما؟ در خیال خود خوشحالیم که آن سنگها فعلاً دیوار من است. در حالیکه اگر میل و آرزویمان عوض شود این دیوار دیگر به درد ما نمیخورد. یك مقدار خاك را با آب مخلوط میکنیم تا خشت شود. خشتها را روی هم میگذاریم، تا دیوار شود. دیوار چیست؟ همان خشت و آجرها است، و آن خشتها هم كه همان خاكهاست، حال در این اعمال، خودت كجاست؟ و اگر نیتی الهی در میان نباشد، خود را در این اعمال گم كردهاید. آری؛ عمل، تغییر صورت است، تغییر صورتِ خاكها و خشتها. حال اگر نیت الهی در كار نباشد این اعمال گذرا است، هم دیوار خراب میشود،هم شما میمیرید و چیزی برایتان نمیماند. اما اگر بگویید چون بندگی خدا مقصد من است، باید خانهای بسازم كه بتوانم بندگی کنم، این نیت ماندنی است و اگر نیت برای انسان اصیل بود - نه خود عمل- كثرتطلبی پیش نمیآید.
مشهورترین و بارزترین خصلت دوران جدید همین عمل زدگی است كه عین تغییر و اضطراب و تحرك است، به طوری که برای بقای خود نیاز به تغییر مداوم و سرعت روز افزون دارد، و این یعنی تفرقه در میان كثرت، بدون اتصال به هیچ اصل و مبدئی عالی، حال آنكه این نوع عمل نتیجه و سرانجامی جز اضمحلال ندارد.
موضوع فوق را میتوان به کمک براهین محکم نیز اثبات کرد. ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» در برهان صدیقین روشن میکند که خداوند عین وجود است، و وجود هر موجودی از خدا سرچشمه میگیرد، از طرفی وحدت از صفات كمالی وجود است، پس خداوند كه عین وجود است، عین وحدت است و هرجا كه وجود تحقق دارد وحدت نیز محقَّق است. از آن طرف «عدم»، نقیض «وجود» است و كثرت، نقیض «وحدت». یعنی هر جا پای وجود نیست، عدم در میان است و هرجا پای وحدت نیست كثرت در میان است. پس كثرت با عدم، و وحدت با وجود، همراه است. هرچه مرتبه و درجهی وجودِ شئی نازلتر باشد از وحدت فاصله گرفته و به كثرت نزدیك میشود. پس هرچه موجودی از وجود مطلق فاصلهاش بیشتر شود كثرت آن بیشتر میشود و هر چه به خداوند نزدیك شود به وحدت نزدیك شده است.
به عنوان مثال: درجهی كمال عقل بیشتر از درجهی كمال موی سر است، زیرا درجهی وجودی عقل بیشتر از درجهی وجودی موی سر است. عقل چون كمال بیشتری دارد و معنوی است انقسام پذیر نیست. ولی اشیاء مادی چون كمال كمتری نسبت به عقل دارند قابل تقسیم هستند. هر چه به عالم ماده نزدیكتر شویم به كثرت و عدم نزدیك شدهایم و برعكس؛ هرچه به خدا نزدیكتر شویم به وحدت نزدیك شدهایم و نسبت به وجودِ مطلق، قرب پیدا كردهایم. حال اگر تمام توجه روحِ یك ملت متوجه ماده و مادیات شد، چون ماده عین كثرت و پراكندگی است چیزی جز پوچی و اضمحلال برای آن ملت نمیماند، مثل كسی است كه به جمع آوری سایهها بپردازد، برای چنین کسی وقتی آفتاب آمد هیچ چیزی نمیماند. مکتبهای دنیایی، مردم را توصیه به جمعآوری سایه میكنند، چیزی که شاخصهی امروزی آن را در تمدن غربی مییابید.