تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

عدم معنویت ملت‏ها و قدرت غرب

روشن است که هستی دنیای متجدد معلول نفی حقیقت و معنویت است و لذا ظهور معنویت عین نابودی جهان متجدد است، در همین راستا است که گفته می‌شود انسان‌ها قدرت مقاومت در مقابل کفر را باید از دین بگیرند، چون با ظهور حقیقت و معنویت، هیمنه‌ی کفر چون دودی به هوا می‌رود. ملّتی که فرهنگ دینی و معنوی خود را از دست بدهد مقاومتش در برابر دنیای متجدد ضعیف می‏شود و حیات تبلیغی غرب در آن ملّت قوت می‏گیرد. این‌که می‌بینید مُدسازان هر برنامه‌ای را که اراده کنند در بین عموم ملّت‌ها عملی می‏شود، به خاطر از دست‌رفتن معنویت ملت‌ها است. فرهنگ غرب در ابتدا گرایش به تقوی را به عنوان تعصب، از قلب و دل انسان‌ها بیرون می‌کند و سپس دل‌ها را در اختیار خود می‌گیرد. با توجه به همین نکته است که می‌توان راه حل نجات از ظلمات غرب را به راحتی پیدا نمود. آری هرگاه ملت‌ها متوجه سرمایه‌های معنوی خود شدند فرهنگ مدرنیته دیگر آنچه هست، نخواهد بود.
قدرت غرب به عدم معنویت ماست، همه اقرار داریم آنچه فرهنگ غربی پیشنهاد می‌کند عامل نجات هیچ ملّتی نیست. ولی آیا به آنچه ما را نجات می‏دهد به طور جدّی نظر كرده‏ایم؟ با فضایی که فرهنگ غربی ایجاد کرده امکان تصمیم‌گیری را از ملّت‌ها ربوده است. یكی از مشكلات جهان امروز این است كه از افكار عمیق فرار می‏كند و سطحی‌نگر است، در حالی‌كه اندیشه‌های الهی و از همه روشن‌تر قرآن، انسان‌ها را به تدبّر و تفكر در آیات الهی و سنن معنوی دعوت می‏نماید، تا ذات عالم هستی را برای مخاطب خود بنمایاند. وقتی می‌فرمایند قرآن هفتصد بطن دارد این صحیح نیست كه ما تمام بطن‏های قرآن را رها کنیم و صرفاً ظاهر آن را بگیریم، در آن صورت نتوانسته‌ایم از طریق قرآن جامعه‌ی خود را هدایت کنیم.
در اروپا با وقوع رنسانس و با شعار تحول فکری و فرهنگی، نقش دین به عنوان راه‌‌کاری معنوی در زندگی فردی و اجتماعی، حذف شد و تاریخ غربِ امروزی شروع گشت. فرهنگ غربی در چند قرن اخیر در راستای دوری از معنویت، حرف‌هایی ارائه داد و توانست جوامعی را به دنبال خود ببرد كه زمینه‌ی دوری از معنویت را در خود داشتند و لذا زندگی غربی در چنین جوامعی جای خود را باز نمود. به عنوان نمونه وقتی اصراری بر زندگی در کنار پدر و مادر نداشتیم به راحتی روح فردگرایی غربی پذیرفته شد و بین خانه‏هایی که هر کدام جداگانه برای خود ساختیم فاصله افتاد و از این طریق شهرها بزرگ و بزرگ‌تر شد. گرایش جدیدی که با روح تمدن غربی در بین انسان‌ها پدید آمد روحیه‌ی فردگرایی یا «ایندیوی دوآلیسم» بود، در این روحیه همه از همدیگر غریبه‌اند و هیچ کس نمی‌تواند دیگری را تحمل کند، از آن طرف بیگانه‌شدن انسان‌ها از یكدیگر انواع مشکلات روحی و اجتماعی را به همراه آورد که ما امروز با آن روبه‌روییم. چیزی که اسلام عکس آن را توصیه و سفارش می‏كند، تا مؤمنان کنار یکدیگر و غمخوار هم باشند، اقوام با صله‌ی رحم با هم مأنوس گردند و افراد یک محل در مسجد محل در کنار هم بنشینند و با برقراری نماز جماعت با یکدیگر مرتبط باشند.
با خواستن خانه‌ی جدا و حساس‌نبودن به برکات حضور والدین در زندگی‌ها، فاصله‌ی بین افراد را زیاد کردند و خانه‌ها از همدیگر فاصله گرفت، و برای طی‌كردن فاصله‌های پیش آمده به اتومبیل نیازمند شدیم، و از این طریق نیازی بزرگ در کنار نیازهای زندگی زمینی به زندگی اضافه شد. ماشین سواری نه تنها زمان بیشتری در اختیار ما قرار نداد، بلكه وقت ما را تنگ‌تر کرد. شما باید برای تهیه یک ماشین سواری ده سال بیش از حدّ طبیعی کار كنید تا بتوانید ماشینی بخرید، با این تصور که زودتر به کارهایتان می‌رسید ولی اوقاتی را كه صرف كردید تا پولی جهت خرید ماشین تهیه کنید تا فعلاً این ماشین، شما را به منزل برساند در نظر نمی‌گیرید!! علاوه بر این که با استفاده از ماشین سواری از یک طرف شرایط پیاده‌روی که موجب سلامت بدن و آرامش روح است از بین می‌رود، از طرف دیگر ذات سرعتِ غیر طبیعی موجب انواع اضطراب‌ها می‌شود و انسان را از رابطه‌ی سالم با اطراف خود، اعم از پدیده‌های طبیعی اطراف و یا انسان‌های اطراف خود خارج می‌کند.
به زندگی کنار همدیگر بسنده نکردیم و همه‌ی زندگی ما عبارت شد از تهیه‌ی خانه و ماشین، برای آن‌که زندگی کنیم، آن زندگی که هرگز فرصتی برای به دست آوردنش پیش نیامد. حال که خود را در کلافه‌ی چنین زندگی قرار داده‌ایم می‏گوییم اگر ماشین نبود چه می‏كردیم؟! به این نكته توجه نداریم كه طوری زندگی را شکل دادیم که داشتن ماشین جزء لاینفک آن شده و حالا می‌پرسیم اگر ماشین نبود چه می‌کردیم، غافل از آن که با چه گرایشی زندگی‌ها به اینجا رسید. تمدن غربی تمام توجه و گرایش ما را صرف ماده و طبیعت كرد و ما را از معنویت غافل نمود، حالا از یک طرف گرفتار تکنولوژی مدرن هستیم، از طرفی گرفتار بحران‌های ناشی از گرایش به ماده. عجیب این است که فرهنگ غربی می‌خواهد بحرانی را كه با رویکرد به عالم ماده پدید آورده، با ابزارها و تكنیك‌های مادی از بین ببرد و ما هم بدون توجه به بحران پیش آمده - به امید رفع بحران به کمک تکنیک جدید- شروع می‌کنیم آن را تمجیدکردن، بدون آن‌که فکر کنیم چه شد كه این بحران ایجاد شد، آیا با علت بحران می‌توان بحران را از بین برد؟