در این مباحث میخواهیم دو مطلب را بیان كنیم: یكی اینكه، تمدن جدید یعنی تمدنی كه بعد از رنسانس در مغرب زمین با آن روبهرو شدیم، یك تمدن سراسر حسّی است، و همهچیز را با این منظر مینگرد، حتی دین را. دیگر اینكه؛ تمدن حسی نابودشدنی است و هرچند سنت خدا این است كه به آنها فرصت بدهد ولی این فرصت را نباید نعمت پنداشت.
آیهی 46 سوره حج که در ابتدای بحث مطرح شد، به ما كمك میكند تا بحران تمدن غرب را كه فعلاً در این برهه از تاریخ با آن روبهرو هستیم، درست بشناسیم و با بینشی قرآنی جایگاه آن را ملاحظه نموده و به بحرانهای آن با چشم بصیرت نظر كنیم و آن را مورد بررسی و تحقیق قرار دهیم. آیه مذكور میفرماید: ای پیامبر، چرا کسانی که تو را تكذیب میكنند، با سیری تاریخی و جغرافیایی در جهان نمینگرند و یك گردش تاریخی- جغرافیایی در جهان نمیكنند تا رمز نابودی تمدنها را ببینند و بیدار شوند؟ بعد میفرماید: اینكه موهبت و نعمت نبوت را با تمام وجود نمیپذیرند، به دلیل آن است كه چشم دلشان كور شده و بصیرتشان از بین رفته است، هرچند چشم سرشان كور نیست. با توجه به این موضوع است که عرض میکنم بحث ما پیرامون تمدنی است كه كوردل است ولی كورچشم نیست. با معرفتِ به كوردلبودن تمدن امروز دنیا، ماهیت و حقیقت این تمدن برای ما روشن شده و وعده قرآن در نابودی چنین تمدنی درك میشود و با فاصلهگرفتن از این تمدن، خود را نجات میدهیم. علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» میفرماید: «مرگ انسانها یك امر طبیعی است ولی مرگ تمدنها دارای رمز و رازهای عبرتآموزی است».
سؤال اینجاست كه چرا بعضی از تمدنها و فرهنگها میمیرند و بعضی میمانند؟ مرگِ «برژنف» و «لنین» طبیعی است، ولی اینكه اینهمه انرژی صرف ایجاد نظام ماركسیسم لنینیسم میشود و در نهایت همهی آن تلاشها از بین میرود و وجدان عمومی درست علیه آن اهدافی كه آنها دنبال بودند، شورش میكند، امری طبیعی نیست، به عبارت دیگر سنتِ بینتیجهبودن تلاشها، طبیعی نیست و نمیتوان از این مطلب به سادگی گذشت. امروز اگر كسی بخواهد نظرات ماركس را مورد بحث قرار دهد خودش خجالت میكشد. حتی خود لنین هم اگر امروز زنده بود مجبور بود در گوشه خانهاش پنهان شود. چون دیگر حرفهای لنین را در این دوره نمیتوان به عنوان حرفهای قابل قبول مطرح كرد. چرا تمدنی كه كمتر از صد سال قبل بنیانگذاری شد الآن حرفی برای گفتن ندارد؟ حتی آن كسانی هم كه امروز در روسیه طرفداری از ماركسیسم میكنند بیشتر معتقد به ناسیونالیسم شوروی میباشند وگرنه امروز كسی ماركسیسم را به عنوان یك فكر نو در جهان، قبول ندارد.
مرگ رضاخان و محمد رضا شاه طبیعی است ولی چرا امروز کسی سخنان سلطنتطلبان را به عنوان افكاری كه به زندگی معنی بدهد مطرح نمیكند؟ از طرف دیگر اولیاء و اصفیاء نیز میمیرند، اما اینكه چرا تمدن اسلام هنوز زنده است و آخرین حرف را برای هدایت و سعادت انسانها دارد، نكتهای است كه جای تأمل و تفكر دارد. هم اكنون پیامبراكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در جهان برزخ و قیامت زندهاند و از همه زندهتر هستند و ما و شما نیز برای حل مشكلاتمان به آنها متوسل میشویم و هماكنون نیز تأثیر مستقیم پیامبر(ص) و ائمه(ع) در حیات ما از راه توسل به آن حضرات مشخص است. شما بیشترین توسل را به سید شهیدانِ تاریخ یعنی حضرت اباعبدالله(ع) دارید و مشكلات دنیایی خود را هم از این طریق حل میكنید، و از طرفی سنت امام حسین(ع) در جهان امروز هر روز زندهتر و فعالتر است در حالیکه سنت یزید مطرود و مذموم است.
قرآن به ما میگوید: یك نگاه به تاریخ بكنید تا بسیاری از مسائل برایتان روشن شود. با سیر تاریخی و دیدن مرگ تمدنها و فرهنگهای ضد دینی كه روبهروی انبیاء ایستادند، میتوان قلبی پیدا كرد كه خوب فكر و تأمل كند «قُلُوبٌ یعِقلُوَن بِها» و نیز گوشی پیدا كرد كه صدای خردشدن استخوانهای تمدنهای ظالم و ستمگر را بشنود، «فَاِنَّها لاتَعْمَی الاَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور»، ای پیامبر؛ آنها كه فرهنگ نبوت و زندگی دینی را رد میكنند، چشم سر دارند، از تلسكوپ و میكروسكوپ میتوانند استفاده کنند ولی چشم دل ندارند. چشم سرشان بیناست ولی چشم قلبشان كور است. چشم حس آنان بیدار است و ابزار كشف ژنها و کوانتومها، یعنی ریزترین پدیدههای حسی را دارند، اما شرایط فكری آنان به گونهای است كه دلشان بیدار نیست. قرآن میفرماید: حال كه اینان چشم دل ندارند و حكیم و بصیر نیستند، سنت الهی نابودشان میكند.زیرا توانائیهای حسی برای بقاء حیات آنها كافی نیست و ثمرهای برای آنها در پی نخواهد داشت و سرمایهای برای شخصیت آنها نخواهد شد.