تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

همه‌چیز یکسان و بدون ابتکار

در مقایسه‌ی جامعه‌ی غربی یا غرب‌زده با جامعه‌ای که با نور توحید به حرکت در می‌آمد، مثالِ پیشه و شغل را در این دو جامعه به میان آوردیم؛ خلاصه‌ی بحث این شد ‌كه هر پیشه‏ای كه به غیب وصل شود آن پیشه در عینی که یک زندگی است، حاصل آن برای آن‌کس که به آن مشغول است، یک شاهكار هنری است، هنرطبیعی همان دینداری است و هرگاه دینداری در صحنه‏ای ظهور خاص پیدا كند آن را هنر می‏نامیم. ولی تمدنی كه هدف انسان را از کار و شغل، تولید كالای بیشتر معرفی می‌کند و برای رسیدن به چنین نتیجه‌ای ماشین‌های اتوماتیک می‌سازد، دیگر در این تمدن انسان‌ها به عنوان کارگرانی هستند که در خدمت ماشین خواهند بود، بدون آن‌که بتوانند از خود چیزی در کالای تولید شده مایه بگذارند، در این حال ماشین است که شیئی را می‌سازد، نه کارگری که ماشین را به کار می‌اندازد، در چنین تمدنی دیگر نباید منتظر هنرمندانی بود که در شغل خود جنبه‌های انسانی جان خود را به انسان‌ها ارائه می‌دهند، و دیگر کسی با کالایی که آثار روح پیشه‌وری است که آن را ساخته، روبه‌رو نمی‌شود و خریداران نیز نمی‌توانند براساس روح خود به سراغ آثار کار پیشه‌وری روند که روحشان با کار آن پیشه‌ور همخوانی دارد. آیا با تولید زنجیره‌ای و اشیائی همانند، جز این است که انسان‌ها نیز باید تمایلات فردی خود را سرکوب کنند و در مقابل اشیایی همانند، همه یکسان و بی‌ابتکار شوند؟ آیا ریشه‌ی احساسِ تنگنا در زندگی مدرن با وجودِ این‌همه وسایل رفاهی در همین جاها نیست؟
وقتی بینش انسان غلط شود تمام انتخاب‌های او ناخودآگاه غلط می‌شود آن‌هم با آرزوهای کاذب، در حالی که به خورشید پشت کرده‌ است به سوی سایه‌ی خود می‌دود.
راه عبور از غرب را باید در جان خود جستجو کنیم، جانی که نظر به خورشید معنویت دارد. اگر فقط روحِ گرفتار حسّ و ماده به میدان باشد ما را در زمین متوقف می‌کند و در آن حال باید تمام قواعد زمین را بر روان خود حاکم کنیم. رنه‌گنون در رابطه با تمدن غربی می‌گوید:
«كار به جایی رسیده است كه فكر می‏كنند هرچیزی كه به صورت رقم در نیاید و با تعابیر كمّی بیان نشود، از هرگونه ارزش «علمی» عاری است»(97) و از این طریق هرچیزی كه در مقابل مبدل‌شدن به كمیت مقاومت كند، نادیده گرفته می‌شود و گویا وجود ندارد. در همین راستا علم جدید می‏كوشد امور انسانی را درست مانند اموری كه مربوط به ماده است، مورد مطالعه قرار دهد، به همین جهت فضائلی مثل «تقوی» جایگاهی جدّی در فرهنگ غربی و غرب‌زدگان ندارد زیرا تقوی چیزی نیست که به عدد و رقم در آید، همچنان‌که مجردات هرگز با ملاک‌های کمّیت‌گرا محاسبه‌پذیر نیستند.
وقتی از نظر تمدن غربی هرکس باید همه‌چیز بداند، از طرفی همه‌ی انسان‌ها در استعداد مساوی نیستند پس با ساده‌کردن موضوعات و نادیده‌گرفتن حقایق اعلا، سیر از عالم معنا به عالم ماده رقم می‌خورد تا همه‌چیز به صورت رقم در آید. در حقیقت کاری عجیب‌تر از این نیست که تمدنی بخواهد عمل ساده‌کردن را تا قلمرو امور روحانی و معنوی گسترش دهد و ما هم فکر کنیم با این کار تفکر دینی را علمی کرده‌ایم!
البته دین به معنی اَخص کلمه باید به‌گونه‌ای باشد که هرکس به اندازه‌ی قابلیت خود بتواند از آن چیزی بفهمد، به همین دلیل هم طرفِ خطاب دین همگانند. اما این به آن معنی نیست که دین باید به حداقل تنزل کند و از جنبه‌های عالیه‌ی آن غفلت شود و آن جنبه‌ها نادیده گرفته شود، در ادیان الهی جنبه‌هایی هست که عالی‌ترین اندیشه‌ها می‌توانند از آن بهره گیرند و سیراب شوند.(98)
همین‌جا دوباره نکته‌ای را که قبلاً عرض شد یادآوری می‌کنیم که؛ آری اگر فکر کنیم همه می‌توانند همه‌چیز بدانند و به همه‌ی مراتب کمال انسانی دست یابند، این امر منجر به فرودآوردن دانش تا پایین‌ترین مرتبه‌ی هوش افراد معمولی خواهد شد، در این صورت توجه به رازهای روحانی دین مورد غفلت قرار می‌گیرد، چون در آن حال وقتی چیزی مورد فهم همگان نبود باید از مرتبه‌ی دانستن خارج شود، از طرف دیگر روحیه‌ی‌ انسان مدرن طوری ساخته شده است که حاضر نیست هیچ نوع راز و استثنایی را بپذیرد، در حالی که هر حقیقتِ متعالی بالأخره وجوهی دارد که بیان ناپذیر است و استعدادهای خاص می‌توانند آن وجوه را بیابند و فهم آن‌ها با تزکیه همراه خواهد بود. به گفته‌ی رنه‌گنون: «در نگاه کمّیت‌گرای غربی هر چه بینشی محدودتر و تنگ‌تر باشد، «عقلی‌‌تر» شمرده می‌شود»(99) چنین نگاهی متضمن نفی امور فوقِ فردی و مخصوصاً نفی شهود فکری محض و طرد هر نوع معرفت مابعدالطبیعی و انکار هرگونه مرجعیت روحانی است که بالضروره از عالم ما فوقِ بشری سرچشمه می‌گیرد.(100)
وقتی عقل انسانِ غرب‌زده ارتباط واقعی خود را با عقل کل از دست داد، چاره‌ی دیگری ندارد جز این که همه انرژی‌های خود را صرف قطب پائین هستی یعنی عالم ماده کند و رفته رفته در مادیات غوطه‌ور شود. چنین عقلی به موازات این سقوط کم کم حتی مفهوم حقیقت را از دست می‌دهد و در غورِ در کمّیت‌ها متوقف می‌شود، کامپیوتر می‌سازد ولی سخن انبیاء را نمی‌فهمد.
علم جدید نه تنها می‏خواهد مسائل را با تعابیر كمّی بیان كند، بلكه كارشناسان این علوم از این طریق در بیان حقایق می‏توانند طفره بروند، بدین صورت كه حرفشان را با زبان نمودار و منحنی می‏زنند و چون نمودارها زبان كمّیت‏هاست نه كیفیت‏ها عملاً نمودارها زبانی برای كارشناسان می‏شود تا كیفیت‏ها را پنهان كنند. و از طرف دیگر مردم هم چون این زبان را نمی‏فهمند حیرت می‏كنند و متوجه نمی‏شوند و نمی‏فهمند چه چیزی را در این روش‌ها از دست داده‏اند. فقط حیرت می‏كنند كه یكی از این ستون‌ها خیلی بلند است و دیگری خیلی كوتاه است. بعد می‏گویند: چیز عجیب و غریبی است ما كه نمی‏فهمیم پس خیلی مهم است.
با توجه به این مطلب است كه باز اصرار می کنیم اگر اسیر كمیت‏ها شویم و ارزیابی‏ها در کارها فقط در حدّ نمایش كمیت‏ها باشد، معنویت مورد غفلت قرار می‌گیرد و نتیجه‌ی‏ طبیعی چنین گرایشی، کوردلی است. در کوردلی هرگز انسان به انتخابی دست نمی‌زند که به سعادت او ختم شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»